رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت آخر 5 (2)

16 دیدگاه
  مادربزرگ:اینجوری نگام نکن این پسرم مثل باباش زن ذلیله اگه تو موافقت کنی اونم موافقت میکنه _پس دیگه مشکلی ندارم مادربزرگ:پس حل شد. دوباره میریم خواستگاری اشکی:یعنی چی؟ مادربزرگ: یعنی زنت میره خونه ی باباش ما هم میریم خواستگاریش پریا:اونوقت برای بار دوم هم حق انتخاب داره مثلا میتونه…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 129 5 (2)

بدون دیدگاه
  اشکی:من هیچ وقت این کار رو نکردم. اولش نمیخواستم پرونده رو قبول کنم اما بعد از اینکه فهمیدم هدف اول باند فقط دخترا هستن نتونستم بیخیالش بشم. این باند همین جورم ۳۰ سال بود که تشکیل شده بود ولی هیچکس نبود که نابودش کنه و اگر جلوش رو نمیگرفتم…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 128 5 (1)

2 دیدگاه
  (آرام) از وقتی که از سونو برگشته بودم همه اومدن اینجا تا بفهمن بچه چی بوده بلند شدم رفتم توی آشپزخونه که عسل هم همونجا بود. _یه لیوان آب به من بده نشستم روی صندلی که عسل آب رو گذاشت جلوم قبل از اینکه لیوان رو بردارم نازنین اومد…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 127 5 (1)

2 دیدگاه
  بابک:این دختره رو از کجا اوردی هان؟؟؟ باربد چیزی نگفت که بابک:دادم آمارش رو در آوردن. این یکی خیلی خطرناکه هم خانواده خودش و هم خانواده شوهرش، اونقدر خطرناک هستن که بدون کمک پلیس بریزن اینجا و بکشنمون پس قبل از اینکه بفهمن چی شده برش گردون باربد:نه بابک:باربدددددددد…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 126 5 (3)

8 دیدگاه
  صدای موزیک زیادی بلند بود. آدم ها سریع در حال رفت و آمد بودم اما من دنبال سروان میرفتم و با چیز هایی که میدیدم بیشتر تعجب میکردم. دختر پسر های لخت و نیمه لخت بودن و دستبند به دستشون بود. بعضی هاشون فرار کرده بودن و بغصیا ها…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 125 5 (1)

1 دیدگاه
  باربد:این خواهرمه برفین، قاتل درجه یکی باند، اصلا به قیافش نمیخوره ولی هر پلیسی که با هر ترفندی وارد باند شده رو همین کشته فکر میکردم کار پرهامه اما…. صدای خنده ی بقیه بلند شد که برگشتم سمت باربد _پلیس؟ باربد:آره ما به راحتی میتونیم پلیس رو تشخیص بدیم…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 124 5 (1)

8 دیدگاه
  همون جوری کشیدمش که پرت شد روی زمین و دومین داد پر دردش بلند شد. بالای سرش نشستم که با قیافه ی‌ پر از درد زل زد بهم با بیخیالی نگاش کردم و سرم رو کج کردم. یه پک دیگه زدم و دودش رو فوت کردم توی صورتش که…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 123 5 (1)

12 دیدگاه
  و اصلا تو این باغ ها نبودم که ببینم مامان چی میگه که یهو مامان:فکر کنم حامله ای همچین سرم رو اورد بالا و جیغ کشیدم که گردنم درد گرفت _چیییییی؟؟؟؟؟؟؟؟ مامان:وای ترسیدم چته؟ _شوخیه دیگه؟ مامان:نه اتفاقا جدی ام. کی پریود شدی؟ مغزم شروع به پردازش کرد. من…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 122 5 (1)

3 دیدگاه
  سریع سرش رو بلند کرد و بهم نگاه کرد _پس چرا دروغ میگی میخوای بری پیش دخترا؟ لبخند زدم، چون فقط آرام بود که حتی موقعی که خودم هم قصد خراب کردن خودم رو داشتم هم بازم بهم شک نمیکرد اشکی:ببین عشقم من از همه دخترا متنفرم اونم بخاطر…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 121 1 (1)

3 دیدگاه
  اما با همین جمله ای که قلبم گفت باعث شد ساکت بشم و گریه کردن رو تموم کنم. اشک هام رو پاک کردم و به قلبم اجازه ی حرف زدن دادم چون راست میگفت اشکی بی معرفت نبود. هیچوقت نبود. من بهش اعتماد دارم. اون یه آدم لجن و…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 120 0 (0)

7 دیدگاه
  آرام خسته از دانشگاه برگشتم خونه و رفتم توی اتاق و خواستم مانتوم رو بیرون بیارم که نگاهم خورد به دستم که الان پر از نوشته های مختلف و نقاشی بود که کار بچه ها بود. عسل هم بخاطر اینکه قبل از اون اشکی روی دستم نوشته بود باهام…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 119 0 (0)

1 دیدگاه
  مهشید:اِ آراد _راحت باش مهشید بابام:منم که معدم به غذاهای بیرون نمیسازه بابا و آراد و مامان کرفس رو خوردن و منو اشکی با مهشید هم پیتزا من که عاشق پیتزا بودم و اتفاقا خیلی هم خوش حال بودم اما رفتار های اشکی رو از بر بودم و می…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 118 0 (0)

1 دیدگاه
  دستاش رو گذاشت روی پهلوهام و قلقلکم داد که صدای خندم بلند شد اشکی:مگه دست خودته؟؟؟ _باشه..با…شه اشکی:باشه چی؟ همونجوری که میخندیدم لب زدم _آش…تی اشکی ولم کرد و با خنده نگام کرد، بعد هم ازمون خداحافظی کرد و رفت بیرون. صدای خداحافظیش با مامان هم اومد و بعد…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 117 5 (1)

3 دیدگاه
  اشکی رفت کنار پسر بچه تا بیدارش کنه. _من تا کی باید اینجا باشم؟ اشکی:تا شب نگهت میدارن که ببینند مشکلی داری یا نه اگه مشکلی نبود مرخصی _تا شب خیلی مونده من حوص…. اشکی:میمونیم تا زمانی که صلاح ببینند و مرخصت کنند اینقدر جدی گفت که جای هیچ…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 116 5 (2)

2 دیدگاه
  دستش رو گذاشت پشت گردنم و طولانی ب*و*س*یدم که همراهیش کردم و غرق ب*و*سش شدم که با صدای هوووو کسایی که اطرافمون بودن سریع ازش جدا شدم که با شیطنت نگام کرد _چیکار میکنی؟ ابروم رفت اشکی:واقعا؟چرا؟تو که زنمی منم شوهرت مشکلش چیه؟ _جلو این همه چشم شونه ای…