رمان عشق با چاشنی خطر پارت آخر
مادربزرگ:اینجوری نگام نکن این پسرم مثل باباش زن ذلیله اگه تو موافقت کنی اونم موافقت میکنه _پس دیگه مشکلی ندارم مادربزرگ:پس حل شد. دوباره میریم خواستگاری اشکی:یعنی چی؟ مادربزرگ: یعنی زنت میره خونه ی باباش ما هم میریم خواستگاریش پریا:اونوقت برای بار دوم هم حق انتخاب داره مثلا میتونه بگه نه صدای خندشون بلند شد که اشکی خیلی سریع