رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 55 3 (2)

9 دیدگاه
  چون می خوام برگردی تهران اگه نیای به کارام ادامه میدم حتی بدتر همه ساکت بودن و داشتن به حرف های ناصر خان گوش میدادن ولی اشکی زیادی بیخیال بود انگار که تموم حرف های آقاجونش دروغه آقاجون:خب حالا چیکار می کرد؟ ناصر خان: این اشکان زیادی زرنگ بود…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 54 5 (1)

16 دیدگاه
  آراد:حتما کار این مهنازه _برای چی اینجوری میگی؟ _چون از وقتی که تو رفتی این همش تو خونه مائه و برای مامان خود شیرینی میکنه مامان هم از وقتی که فهمیده من محشیدو دوست دارم میگه تو حق نداری با مهشید ازدواج کنی ولی بجاش مهناز دختر خوبیه _مامان…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 53 5 (1)

3 دیدگاه
  و بعدم از گفتن این حرفش سریع با دستش کنارم زد که چند قدم رفتم عقب. یهو پام پیچ خورد خواستم بیوفتم که تو هوا گرفتم و حالا من خم شده بودم و اون روی من که نفساش می خورد به صورتم که باعث تند شدن ضربان قلبم می…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 52 0 (0)

17 دیدگاه
  چشماش پر از پشیمونی بود امیر:من معذرت می خوام آرام ببخشم _نمیتونم میدونی چرا؟؟ سرشو به معنای نه تکون داد _چون اول از همه فهمیدم که عاشقت نیستم و همینطور همیشه فکر میکردم بزرگواری اما خب بزرگوار ر*ی*د*ی و اینجا بود که حسم بهت بد شد و وقتیم که…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 51 5 (2)

11 دیدگاه
  _ا…لو..و عسل لب زد که آروم باشم اشکی:چرا گوشیت خاموشه _نمیدونم من اصلا چند روز بود سمت گوشیم نرفته بودم و الانم تو خونه بود اشکی:همین الان بلند شو برو خونه و آماده شو _هنوز که خیلی مونده تا شب اشکی:میگم برو خونه زورگو _باشه قطع شد نه سلامی…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 50 3 (2)

5 دیدگاه
  _امشب از اون شَباس که فکر مرگ داره بازیم میده از اون شبا که نفسم بالا نمیاد از اون شبا که میخوام بمیرم از اون شبا که دلم یه بغل میخوادُ کسیو ندارم از اون شبا که خوابم نمیبره از اون شبا که آرزو میکنم صُبح نشه عسل:آرام اینا…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 49 0 (0)

6 دیدگاه
  عسل:تو اول از همه تمام اتفاق هایی که اونشب افتاد رو با تمام جزییات واسه ی من میگی و بعد همونجوری که اونشب خوابیده بودی میخوابی و چشماتو میبندی و من تمام اون کارهای تو رو میگم و تو با چشمای بسته همه ی اونها را تصور میکنی که…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 48 5 (1)

3 دیدگاه
  که پام به چادرم گیر کردو جلوی عمو خوردم زمین عمو:اشکال نداره چادره کوره این عسل بی معرفتم همچین میخندید. داشتم از خجالت آب میشدم خاله اومد کمک کرد که بلند شم یه نگاه بد به عسل انداختم که اومد دستمو گرفتو کشیدم سمت اتاقش وارد اتاقش شدیم چادرو…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 47 0 (0)

8 دیدگاه
  خاله:هنوز این ترستو کنار نزاشتی؟ _نمیتونم خاله عسل نیومده؟ خاله:نه رفتم داخل که خاله یه نگاه به سر تا پام انداخت خاله:این چادر چیه روی سرت؟ چه بهت میاد _رفته بودم شاه عبدالعظیم به خواطر همونه خاله:آهان نشستم رو مبل که خاله رفت تو آشپزخونه خاله:مگه تو هم مثل…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 46 3 (2)

1 دیدگاه
  از اینجا میتونستم شاه عبدالعظیم رو ببینم پس جایی که میخواست منو ببره شاه عبد العظیم بود ماشین رو کنار خیابون پارک کرد و پیاده شد اشکی:زودباش پیاده شو از ماشین بیرون اومدم و دنبالش رفتم که رفتم سمت یه فروشگاه چادر منم که مثل این جوجه اردک ها…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 45 5 (1)

4 دیدگاه
  _هنوزم هست اشکی:آره _مهم نیست اشکی:نمیخوای باهاش حرف بزنی؟ _نه اشکی:پس با ماشین بریم تمام ذوقم کور شد _چراااااا؟ اشکی:من با اینکه با ماشین هم میرم همیشه میپره جلوم و التماس میکنه که بزارم تو را ببینه ولی من نزاشتم اما اگه الان تو رو ببینه و با موتور…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 44 5 (1)

8 دیدگاه
حوله رو باز کردم اشکی هم سشوارو زد به برقو مشغول خشک کردن موهام شد از تو آیینه بهش نگاه کردم این بشر واقعا خوشتیپه مخصولا با این اخلاق خوبش که امشب دارم باهاش روبه رو میشم اشکی: میدونی بعضی شب ها خیلی تاریک اند و حتی ممکنه اون شب…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 43 3.5 (2)

15 دیدگاه
  حوله رو باز کردم اشکی هم سشوارو زد به برقو مشغول خشک کردن موهام شد از تو آیینه بهش نگاه کردم این بشر واقعا خوشتیپه مخصولا با این اخلاق خوبش که امشب دارم باهاش روبه رو میشم اشکی: میدونی بعضی شب ها خیلی تاریک اند و حتی ممکنه اون…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 42 5 (1)

3 دیدگاه
  اما بازم خواستم با اشکی حرف بزنم ولی نتونستم فقط چشمام پر از اشک شد و دوباره نگاه مو به سقف دوختم. ^^^^^^^^ اشکان وارد خونه شدم که خونه غرق تاریکی بود.برقو روشن کردم و رفتم طبقه بالا خواستم برم تو اتاقم که با هجوم اینکه نکنه دست به…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 41 2.3 (3)

2 دیدگاه
  بعد با یه پوزخند بهم نگاه کرد. خیلی خوب استاد جون خودت خواستی بچرخ تا بچرخیم. خم شدم ماژیک رو برداشتم و جواب سوالو نوشتم یه نگاهی به تخته انداخت و بعد که دید جوابم درسته تخته رو پاک کرد و دوباره یه سوال دیگه نوشت. اونم کامل حل…