رمان عشق صوری Archives - صفحه 4 از 19 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 227

  لعنت! همه عالم و آدم باید بفهمن مامان من چه نقطه ضعفهایی داره. با یه انگشتر گرونقیمت همه چیز رو فراموش کرد حتی دلخوری های خودش رو. حای همه اون چیزایی که بابتشون زد تو گوشم. چشم از مسیری که مامان ازش رد شده بود براشتم. رو کردم سمت شهرام و پرسیدم: -به نظرت میتونه راضیش کنه!؟ دستمو گرفت

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 226

  من مادرمو خوب میشناختم. مطمئنم ته قلبش خیلی هم از اینکه شهرام منو میخواست ناراضی نبود. به هر حال اون تمام فاکتورای لازم و مد نظر مامان خانم منو داشت! ثروتمند بودن ، جذاب بودن، برو بیا داشتن… با گوشاره ی توی گوشش ور رفت و گفت: -رهام خیلی شاکیه! با شریکش زدن به تیپ و تاپ هم. این

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 225

  تو اون جو سنگین، اجساس میکردم صدای نفس زدنهام داره تو خونه میپیچه و همه اون صدارو میشنون. وقتی وسط سالن ایستادیم فقط مامان بود که حاضر شد از خودش رونمایی بکنه اما آقا رهام نه. انگار خیلی علاقه ای به دیدن ما نداشت. البته. من کاملا بهش حق میدادم. مامان دست به سینه رو به رومون ایستاده بود

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 224

  پیاده شدنمون از ماشین همزمان شد باهم. قلبم تند تند تو سینه ام می تپید و با اینکه در تمام طول مسیر شهرام باحرفهاش سعی داشت بهم بفهمونه هیچ جرمی نکردیم و همچی به زودی درست میشه اما بازهم…بازهم من درگیر ترس و دودلی شدم! اون اما در کمال خونسردی به سمت در رفت. انگار بر خلاف من مواجه

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 223

  کیفمو برداشتم و به دنبالش از خونه زدم بیرون. مونا جلوی خونه و کنار امیر ایستاده بود و پچ پچ میکرد. تا چشم تو چشم شدیم چشمهامو واسش تو کاسه چرخوندم و اینجوری واسش خط و نشون کشیدم. آب دهنشو قورت داد و لب زنان گفت: -به مرگ خودم اگه میدونستم اومده! پوزخندی زدم و گفتم: -آره ارواح عمه

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 222

  اول به صورت جدی و بعد به دستش که به سمتم دراز شده بودنگاه کردم. اون مصمم بود اما من نه. با دل و جرات ازم میخواست همراهش برم خونه ی پدرش تا به همه بگیم همدیگرو میخوایم اما… اما من همچنان فکر رو در رو شدن با اونا آزارم میداد. یعنی توانشو نداشتم. سکوتم که طولانی شد با

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 221

  منو به خودش فشرد و گفت: -بهت قول میدم همچی رو درست میکنم.قول میدم… مکث کرد.ابروهاش رو داد بالا و گفت: -قول شهرام همیشه قول بود…اینو دیگه قبول داری که ؟ آغوشش گرم بود. اونقدر گرم که دلم نمطخواست ازش جدا بشم.سر انگشتامو آروم و آهسته رو کمرش بالا و پایین کردم و گفتم: -اما شدنی نیست! تا اینو

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 220

  بودنش اینجا قابل پیش بینی نبود خصوصا که بد ازش شاکی بودم اما این موضوع که احتمالا اومدنش رو با مونای آب زیرکا هماهنگ کرده بود چندان دور از ذهن نبود. و من مونده بودم چه واکنشس نسبت به حضورش نشون بدم !؟ به قدر تمام لحظاتی که دلم در عین عصبانیت واسش پر میکشید بغلش کنم یا بازم

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 219

  گرچه گرمی حضور اون شخص متفاوت ودرعین حال آشنا بود اما با این وجود من بازهم تو همون حالت موندم و از اونجایی که مطمئن بودم مونا هست هیچ واکنشی نشون ندادم و فقط گفتم: -خوشبحالت مونا…خوشبحالت که امیر کنارته! خوشبحالت که کسی فکر نمیکنه دختر بد و مزخرفی هستی! خوشبحالت که مادر امیر رفیقته و پدرش مثل یه

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 218

  تمام احساسات ناجوری که درتلاش بودم از خودم دورشون نگه دارم که دست کم ذره ای اعصاب برام باقی بمونه با خبری که مونا بهم داد دوباره تو سرم جون گرفتن و پررنگتر از همیشه شدن. من چه جوری میتونم با خیال راحت کنارشهرام باشم وقتی منفور ترین آدم این قصه و ماجرا منم !؟ میتونم تصور کنم که

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 217

  من میتونستم احساس کنم که شرایط الان چقدر واسه شهرام بده. حتی میتونستم تصور کنم که چقدر فشار روحی و روانی رو داره تحمل میکنه واسه همین دل ناگرونش شدم و خطاب به مونا که دو لپی مشغول خوردن پیتزاش بود گفتم: -اذیتش کردن آره!؟ سوالم خندوندش.چشمکی زد و گفت: -ای بسوزه پدر عاشقی دل ناگرونشی آره!؟ دل ناگردنش

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 216

  سرمو که بالا گرفتم چشمم به صورت ترسیده و جاخورده ی مونایی افتاد که چند ساعت پیش واسه خرید رفته بود بیرون. وحشت من به اون هم انتقال پیدا کرد. فورا دستشو از رو شونه ام عقب برد و گفت: -چته توووو ! جن دیدی مگه!؟ انبوه موهام رو با دو دستم بالا گرفتم و بعد با کشیدن یه

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 215

  * چهار روز بعد* تلفنم پشت سرهم زنگ میخورد اما من جرات اینکه تماس رو جواب بدم نداشتم. من از شدت شرمندگی اتفاقات پیش اومده حتی دلم نمیخواست خودمو تو آینه نگاه کنم چطور میتونستم تماسهای مامان رو جواب بدم!؟ لبم رو عصبی وار زیر لبهام می جویدم و درحالی که دستهام رو بهم چسبونده بودم و بین زانوهام

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 214

  دلم از شهرام پر بود. خیلی پر بود و مونا این رو خوب میدونست. آهی به خاطر حال و روزم کشید و بعد دوباره انگشتاشو لا به لای موهام کشید و گفت: -میدونی خودش به من زنگ زد و ازم خواست بیام پیشت ؟ بهش گفتم هر چقدر زنگ میزنم تو جوابم نمیدی گفت اونقدر زنگ بزنم تا بالاخره

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 213

  امیر کلید انداخت و در خونه اش رو برامون باز کرد و بعد هم کنار رفت تا راه رو برای ما باز کنه. اونقدر توی خودم بودم که حتی جون تشکر کردن هم نداشتم. خودش گفت: -برید داخل. هر موقع هر زمان چیزی لازم داشتین بهم بگین! غذا هم خواستین بخورین کد اشتراک هست از رستوران بخرید . کارتو

ادامه مطلب ...