رمان گرداب

رمان گرداب پارت 10 4.7 (3)

1 دیدگاه
  *********************************************** ظرف سالاد خوشگل و تزئین شده رو گذاشتم روی میز و یه قدم رفتم عقب و یه نگاهه کلی به میز انداختم… همه چی مرتب و خوب بود.. غذارو گذاشتم وقتی سامیار اومد بکشم که یه وقت سرد نشه.. رفتم سمت اتاقم و همون چند دست لباسی که…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 9 5 (2)

5 دیدگاه
  ********************************************* با سر درد شدیدی لای چشمامو کمی باز کردم..خیلی زود متوجه شدم تو بیمارستانم و چیزی دور سرم بسته شده… احساس تشنگی شدیدی میکردم.. زبونمو رو لبای خشک شده ام کشیدم و ناله ای کردم.. به زور سر دردناکمو چرخوندم. یه لحظه از دیدن سامیار خشکم زد و…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 8 5 (2)

9 دیدگاه
  ************************************************ نشستم روی اولین نیمکت تو پارک و دست عسل رو هم کشیدم تا کنارم بشینه… با خنده دستمو گرفت و گفت: -خب از اینا بگذریم..بگو ببینم تیپ و قیافه ی پسره چطوره..تا الان که همش از اخلاق و رفتاره سگیش گفتی..چطوره؟ خوشتیپ و خوش قیافه هم هست؟… لبمو…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 7 5 (2)

بدون دیدگاه
  صدای نعره ی سامیار دوباره بلند شد و ایندفعه از همیشه بلند تر بود… سامیار عصبی بود..خیلی سریع از کوره درمیرفت و همیشه درحال داد و فریاد کردن بود… اما نمیدونم چرا این یکی دادش تنمو لرزوند.. یه لرزه ی دردناکی ته صداش بود که انگار میخواست با فریاد…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 6 5 (2)

1 دیدگاه
  ********************************************** چند روزی میشد من جن بودم و سامیار بسم الله..اصلا همدیگه رو نمیدیدم… من صبحا قبل رفتنش میز صبحانه رو اماده میکردم و بعد از رفتنش میرفتم جمع میکردم.. روزا به کارای خونه خودمو سرگرم میکردم و شب قبل اومدنش میز شامو میچیدم و وقتی مطمئن میشدم خوابیده…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 5 3 (3)

2 دیدگاه
  وقتی چیز مشکوکی تو اتاقش پیدا نکردم کارمو تموم کردم تا سر و کلش پیدا نشده… نفس راحتی کشیدم و با خیال راحت وسایل رو جمع کردم و رفتم بیرون..خوب شد تا نیومد کارم تموم شد… از عکس العملش وحشت داشتم… سری به غذای روی گاز زدم و زیرشو…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 4 5 (2)

بدون دیدگاه
  وحشت کردم و چشمامو محکم روی هم فشردم و وقتی باز کردم دیگه کنارم نبود.. فقط میخواست منو بترسونه؟.. لعنتی..مگه دیوه که اینقدر ازش میترسی… کودکانه تو دلم اعتراف کردم از دیوم ترسناک تره..چشماش میخواد ادمو بخوره.. پوزخندی به فکر خودم زدم و برگشتم تو اشپزخونه.. تنگ اب رو…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 3 5 (2)

12 دیدگاه
  هرکاری از دستم برمیومد واسه خونه اش انجام دادم تا شاید واسه کلفتی هم شده نگهم داره.. ساعت ۵عصر شده بود و بدون اینکه چیزی بخورم بی وقفه کار کرده بودم.. کار سالن که تموم شد رفتم تو اشپزخونه و بعد از چک کردن یخچال شروع به درست کردن…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 2 5 (2)

2 دیدگاه
  از صدای بلنده کوبیده شدن در تنم لرزید و کولمو محکمتر تو دستم فشردم.. ماشین رو راه انداخت و من از گوشه ی چشم نگاهش کردم.. ارنج دست چپش رو به شیشه ی ماشین تکیه داده بود و پشت انگشت اشارش رو روی لباش می کشید… با دست راستش…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان گرداب پارت 1 4.3 (4)

7 دیدگاه
  خلاصه: سوگل، دختری تنها و بی نهایت ساده و مهربونه که بخاطره همین صاف و ساده بودنش اسیر میشه.. اسیر ادمایی که هیچ بویی از انسانیت نبردن و با تهدید و زور اونو مجبور به کاری میکنن که هیچکس تا حالا از پسش برنیومده.. اونو به خونه ی پسری…