رمان گرداب پارت 31
5 دیدگاه
سامیار زانوش رو گذاشت روی تخت و اومد روم… پاهاش رو دو طرف بدنم گذاشت و خم شد..یه دستش رو روی پای لختم گذاشت و نوازش وار کشید بالا…. بدنم مور مور میشد و دلم هری می ریخت..بدن جفتمون داغ شده و حرارت ازش ساطع میشد…. سامیار همینطور دستش رو…