رمان گرداب پارت 8

5
(2)

 

************************************************

نشستم روی اولین نیمکت تو پارک و دست عسل رو هم کشیدم تا کنارم بشینه…

با خنده دستمو گرفت و گفت:
-خب از اینا بگذریم..بگو ببینم تیپ و قیافه ی پسره چطوره..تا الان که همش از اخلاق و رفتاره سگیش گفتی..چطوره؟ خوشتیپ و خوش قیافه هم هست؟…

لبمو گزیدم و با هیجان گفتم:
-وای عسل..اگه ببینیش..خیلی خوشتیپه..صورت مردونه…یه قدی داره که وقتی من کنارشم تا زیر سینه اش میرسم..هیکل گنده و ورزشکاری..اخلاقشم که گفتم..دم به دقیقه پاچه ی من بدبخت رو میگیره..خیلی وحشیه عسل….

غش غش زد زیر خنده و منم از خنده اش به خنده افتادم..

همینطور که می خندیدم نگاهم چرخید و روی ماشین سیاه رنگی که تو خیابون کمی دور تر از ما پارک شده بود، خیره موند…

راننده با کت و شلوار مشکی خوش دوختی، دست به سینه به ماشین تکیه داده بود و نگاهشو یه لحظه از طرف ما برنمی داشت….

دوباره اخمام رفت تو هم و نفسمو با حرص دادم بیرون و چشمامو بستم…

صبح که به سامیار زنگ زدم و گفتم میرم دیدن دوستم پاشو کرد تو یه کفش که تنها نباید بری و اینقدر داد و بیداد کرد که اخر تسلیم شدم و رانتده ی شرکتشو فرستاد منو بیاره اینجا….

انگار خوده سامیار هم می دونست دشمن داره و خیلی احتیاط میکرد..حتی حواسش به منم بود…

عسل با پشت دستش زد به بازوم و با خنده گفت:
-اینقدر حرص نخور دیوونه..حالا که دیگه فرستاده دنبالت و تموم شده..اتفاقا من خیلی از این کارش خوشم اومد..اینکه حواسش هست یه نفر تو خونه اشه و ممکنه بخاطره اون تو دردسر بیوفته..واسه همین داره ازت مراقبت میکنه دختر..حالشو ببر بابا…..
.

این کارای سامیار دلمو اتیش میزد..اون داشت از من محافظت میکرد و من داشتم باهاش چیکار میکردم…

اگه یه روز بفهمه مطمئنم منو زنده زنده اتیش میزنه..

باز بغضم گرفت:
-عسل اگه سامیار بفهمه من چرا یهو سر از زندگیش دراوردم منو زنده نمیذاره..تو اونو نمیشناسی..اصلا اعصاب نداره..اینقدر عصبی و شکاکه که کافیه بو ببره اونوقت یه ثانیه هم منو اونجا نگه نمیداره..فک میکنی مشکل من یکی دوتاست؟..اگه از این خونه سامیار شوتم کنه بیدار اونوقت جواب شاهین خان رو چی بدم..در این صورت اون زنده ام نمیذاره….

عسل پشت دستمو نوازش کرد و سرمو بلند کردم به چشمای روشن و براقش نگاه کردم که گفت:
-درست میشه نگران نباش..ما خیلی مصیبت ها کشیدم..خدا بزرگه..بالاخره یه راهی جلوی پامون میذاره تا از این یکی هم نجات پیدا کنیم..اینقدر بی تابی نکن..من مطمئنم تو بهترین تصمیم رو میگیری….

پوزخنده تلخی زدم:
-تصمیم چیه..من همینکه جون سورن رو بتونم نجات بدم شاهکار کردم..حداقل خیالم راحته سامیار برعکسه شاهین خان، وجدان داره..انسانیت داره..اینو از کاراش میفهمم..ولی منو بدجور از خودش ترسونده عسل..گاهی سر یه چیزای بیخودی هوار هوار میکنه که میگم مگه ارزش داشت گلوی خودشو جر بده….

برای اینکه از اون حال و هوا دربیام خنده ی موزیانه ای کرد و با لحن سرخوشی گفت:
-خیلی مشتاق شدم ببینمش سوگل..اصلا مرد باید همینطوری باشه..سگ اخلاق و وحشی..هی خشونت به خرج بده و حالتو بگیره…
.

چشم غره ای بهش رفتم و دوتایی خندیدیم..

عسل نگاهی به راننده کرد که هنوز همونطور تکیه داده به ماشین ایستاده بود و گفت:
-این یارو خسته نمیشه؟

منم نیم نگاهی بهش انداختم:
-نمیدونم..ولی دلم داره کم کم واسش میسوزه..دو ساعته همینطور ایستاده و حتی نگاهشم از روی خودمون اونورتر نمیبره…

عسل پوزخند زد:
-اینطوری دستور گرفته بیچاره..من می شناسمشون دیگه..بهش گفتن نگاه از روی سوگل برنمیداری تا وقتی برسونیش خونه..اما سوگل چرا باید اینقدر احتیاط کنه؟..یعنی تهدیدی چیزی شده؟…

-نمیدونم..از شاهین خان هرکاری برمیاد..به منم نمیگه چیکار میکنه..شاید از اینکه من دیگه تو اون خونه موندگار شدم خیالش راحت شده و تهدیداش رو شروع کرده….

عسل متفکر سر تکون داد که دوباره نگاهی به رانتده انداختم و گفتم:
-عسل بهتره بریم این یارو هم گناه داره..خسته شده حتما..بیا بریم تو رو هم برسونیم..

با هم از روی نیمکت بلند شدیم و گفت:
-من ماشین اوردم خودم میرم..مواظب خودت باش سوگل خیلی نگرانتم..هرروز بهم زنگ بزن..اصلا ارتباطت رو باهام قطع نکن باید از حالت خبر داشته باشم..زیادم سربه سر پسره نذار..سعی کن زودتر چیزی که شاهین خان میخواد پیدا کنی و از دست حفتشون راحت بشی….

-خداکنه زودتر تموم بشه..از این همه استرس و با ترس زندگی کردن خسته شدم…
.

دستشو روی بازوم کشید و گفت:
-نگران نباش همه چی درست میشه..همینکه سورن بیاد دیگه راحت میشی..بازم میگم فقط پا رو دم پسره نذار که به خودت سخت نگذره..یه خورده مطیع باش جلوش تا زودتر راحت بشی…

سرمو تکون دادم و بعد از روبوسی باهم و تاکید عسل به اینکه هرروز بهش زنگ بزنم از هم جدا شدیم….

راننده در عقب رو باز کرد و منتظر شد سوار بشم..

چشمامو تو کاسه چرخوندم و پوفی کشیدم و سوار ماشین شدم…

راننده درو بست و موبایلش رو از جیبش دراورد و یکم با گوشی حرف زد و بعد همینطور که گوشی هنوز بغل گوشش بود در ماشین رو باز کرد و پشت فرمون نشست…

شنیدم به کسی که پشت خط بود گفت:
-نگران نباشین اقا..چشم گوشی دستتون…

بعد بدون اینکه بچرخه یا نگاهم کنه گوشی رو از بین دوتا صندلی گرفت طرفم و گفت:
-اقا با شما کار داره..

با تعجب گوشی رو گرفتم و همینکه گفتم الو، صدای بم سامیار رو شنیدم:
-الو سوگل؟..

ابروهام از تعجب رفت بالا:
-بله؟.

-کارت تموم شد؟..جایی دیگه نمی خواهی بری؟..
-نه چطور؟..

-اگه جایی کار داری با امیر برو..بهش گفتم هرجا خواستی بری ببرتت..اگه کار داری یا خریدی چیزی…
.

تو دلم خالی میشد از این توجه های زیرپوستیش..اخه این پسر چرا اینطوری بود…

بی اختیار لحنم مهربون شد:
-نه دیگه کاری ندارم..میرم خونه..

بعد از کمی مکث اروم تر ادامه دادم:
-باید شام درست کنم..

حس کردم صدای اونم ارومتر شد:
-چی میخواهی درست کنی؟

لبخنده عمیقی زدم..حقا که مردا شکم پرستن..ببین واسه شکمش چطور اروم و بدون تحکم حرف میزنه…

گوشه ی لبمو گزیدم:
-چی درست کنم؟

-خیلی وقته لوبیاپلو نخوردم..

از عجله اش واسه جواب دادن خنده ام گرفت و نیم نگاهی به راننده انداختم که حواسش به من نبود و گفتم:
-درست میکنم..

-سالادم کنارش باشه..

لبمو محکمتر گزیدم که یه وقت صدای خنده ام بلند نشه:
-سالاد هم کنارش هست..دیگه چی؟

انگار یهو متوجه موقعیتش شد که تحکم باز به صداش برگشت و از اون حالت زمزمه وار دراومد:
-هیچی دیگه.. رسیدی خونه یه زنگ بزن..به امیر بگو وایسه همونجا تا قشنگ بری تو خونه و درو ببندی باشه؟..

-چشم میگم…

چند لحظه سکوت کرد و بعد نفس عمیقش فوت شد تو گوشی..

خواستم چیزی بگم که یهو از سمت چپ ماشین و طرفه راننده ضربه ی نسبتا محکمی خورد به ماشین و تکون محکمی خوردیم…

من سمت راست بودم و ضربه ها باعث میشد سرم چندین بار کوبیده بشه به شیشه ی کنارم و صدای جیغم بلند بشه…
.

گوشی از دستم افتاد و صدای هراسون امیر رو میشنیدم که صدام میکرد اما چشمام تار شده و گیج و منگ شده بودم…

دستمو محکم روی سرم فشردم و از درد ناله ای کردم..

دلم واسه امیر سوخت که اونطور وحشت زده و ترسون صدام میکرد..

دستمو بردم بالا یعنی خوبم که ارومتر بشه و حواسشو بده به رانندگیش که همون لحظه دوباره ضربه ای بهمون خورد…

صدای یاعلی گفتن امیر و جیغ من تو هم پیچید..

خودمو محکم گرفته بودم که به جایی کوبیده نشم و فقط جیغ میکشیدم..

تو خیابون شلوغی بودیم و نمیدونم چطور جرات همچین کاری پیدا کرده بودن…

نمیدونم چند ضربه بهمون خورده بود که بالاخره انگار بی خیال شدن و رفتن..

امیر فقط سعی میکرد ماشینو کنترل کنه که یه وقت از دستش در نره و نکوبه به جایی..

کمی بعد به هر سختی بود ماشین رو یه گوشه نگه داشت و پرید پایین و اومد در سمت منو باز کرد…

صداش میلرزید و کم مونده بود مرده گنده بزنه زیر گریه:
-خانوم..خانوم حالتون خوبه؟..تورو خدا یه چیزی بگین..جاییتون ضربه خورد؟..درد دارین؟..الان میبرمتون بیمارستان…

پیشونیمو به صندلی جلو تکیه داده بودم و با چشمای بسته و گریون فقط از درد سرمو تو دستم میفشردم…

امیر همینطور که سعی داشت منو به حرف بیاره و حالمو بپرسه، گوشی که از دست من افتاده بود کف ماشین رو پیدا کرد و برداشت….
.

دوباره صداشو نزدیک خودم شنیدم:
-خانوم حالت خوبه؟..تورو خدا یه چیزی بگو..

چشمام سیاهی میرفت و گیج بودم..سرم ضربه های محکمی خورده بود و از درد دلم داشت ضعف میرفت…

بالاخره امیر وقتی دید حال جواب دادن ندارم، دست از سوال پرسیدن برداشت و دوید پشت فرمون نشست و راه افتاد…

و انگار با گوشی شماره ای گرفته بود که طرف جواب داد و من فقط صدای لرزون امیر رو میشنیدم..

-اقا..بخدا اصلا نفهمیدم چیشد…

صدای داد سامیار رو حتی منم از اون فاصله ی زیاد و با اون حالم شنیدم اما نمی فهمیدم چی میگه…

امیر سرعتشو بالاتر برد و شروع کرد به توضیح دادن:
-من خوبم اما خانوم سرشون انگار ضربه دیده..دارم میبرم بیمارستان….نه هرچی صداشون میکنم جواب نمیدن فقط گریه میکنن….روی پلاک ماشینشون رو پوشونده بودن نتونستم بخونم….فقط می خواستن بترسونن….باشه اقا بیایین….چشم چشم…

گوشی رو قطع کرد و دوباره یه سره مشغول صدا کردن من شد..

سرمو به سختی از روی صندلی برداشتم و با چشمای تارم نگاهی بهش انداختم:
-خـ ـوبـ ـم..فقـ ـط..ســ ـرم..گیـ ـج..میـ ـره..

-الان میرسیم بیمارستان..نگران نباشین خانوم چیزی نیست…

چشمامو دوباره بستم و سرمو تو دستام گرفتم..
حالم خیلی داشت بد میشد..چشمام هرلحظه تار تر میشد و گیج تر میشدم…

پشتی صندلی راننده رو چنگ زدم و با درد نالیدم:
-وای..حالم بده..اخ..دارم..بدتر میشم..
-رسیدیم..رسیدیم..
.

با سرعت پیچید تو حیاط بیمارستان و از ماشین پرید بیرون..

در ماشین باز شد و تا خواستم تکون بخورم دستی زیر پاها و گردنم رفت و با یه حرکت از تو ماشین کشیدم بیرون..

دلم هری ریخت..این پسره به چه جراتی منو تو بغلش گرفته…

منو محکم تو بغلش فشرد و سرم روی سینه اش قرار گرفت که بوی عطر اشناش پیچید تو بینیم..

گیج بودم و نمی دونستم چی به چیه..

لای چشمای خمارمو به سختی باز کردم و از روی سینه اش، دندونای روی هم فشرده شده و فک مستطیلی و منقبض شده و صورت سرخ سامیار رو دیدم…

بی اختیار اون احساس ناامنی که فک میکردم امیر منو بغل کرده از بین رفت و جاش رو حسی زیبا گرفت و احساس امنیت کردم…

سر دردناکمو اروم به سینه اش فشردم و با درد نالیدم که انگار صدامو شنید…

همینطور که بلند و محکم قدم برمی داشت، سرشو اورد پایین و نفس داغش پخش شد تو صورتم و صداش که دورگه شده بود اروم تو گوشم پیچید:
-حالت خوبه؟

هرکار کردم نتونستم جواب بدم..سرم داشت از درد منفجر میشد و حس می کردم دارم از حال میرم…

دیگه صداهای اطرافمو گند میشنیدم و چیزی متوجه نبودم…

فقط یه لحظه صدای داد و فریاد سامیار رو شنیدم که با عصبانیت دکتر رو صدا میکرد که بیاد بالای سرم..

انگار اونم از حالم ترسیده بود..نه می تونستم چشمامو باز کنم، نه می تونستم حرفی بزنم..فقط گاهی ناله ای از دهنم خارج میشد…

کمی بعد جایی منو خوابوند و حالمو داشت توضیح میداد که کم کم صداش واسم کمرنگ و کمرنگ تر شد و دیگه هیچی نفهمیدم…
.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
جولیتِ رومیوو
جولیتِ رومیوو
1 سال قبل

افریننننن

Reyhan
Reyhan
1 سال قبل

و مقصری ک شاهرخ خانه واسه سفید کردن سوگل برا سامیار…..

سوگل
سوگل
1 سال قبل

میشه یکی خلاصه رمانو تا این پارت بگه؟

سپیده و قاسم
سپیده و قاسم
پاسخ به  سوگل
1 سال قبل

عزیزم فقط ۸ پارت گذشته برو از اول بخونش زیاد طول نمیکشه🌹🌹

سوگل
سوگل
پاسخ به  سپیده و قاسم
1 سال قبل

باشه عزیزم💗
ولی پارتا طولانین بخوام بحونم زیاد وقتمو میگیره. 😶

فاطمه
1 سال قبل

عالی بود

Tara
Tara
1 سال قبل

یه پارت دیگه موخوام

mahsa
1 سال قبل

ای جاننننن حالا مقصرش سامیاره هـا‌هـا‌هـا😈

ارزو
1 سال قبل

قشنگه :))))))))😍

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x