رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 117 5 (1)

38 دیدگاه
  ارسلان نفس عمیقی کشید. تتمه ی خشم و حرص هنوز در جانش خوش رقصی میکرد. دیدن شیدا در هر شرایطی برایش عذاب بود! دخترک را رها نکرد و دست هایش را اینبار دور کمرش حلقه کرد. یاسمین به جای چشم هایش به یقه ی پیراهنش خیره شد! _این دختر…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 116 5 (2)

7 دیدگاه
  _داداش… شاهرخ عصبی فریاد زد: _کی بهت گفت بیای اینجا کثافت؟ از جونت سیر شدی؟ شیدا به گریه افتاد. ارسلان قصد کرده بود جانش را بگیرد و از جایش تکان هم نمیخورد. _اشتباه کردی این پتیاره رو وارد بازی کردی شاهرخ خان‌. امشب جلو چشمات پر پرش میکنم! _پتیاره…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 115 5 (2)

8 دیدگاه
  شیدا موهای کوتاهش را با دست لمس کرد و دندان های کامپوزیت کرده و زیادی سفیدش توی چشم یاسمین زد. _ارسلان مرد سرسختیه. فکر نکنم هنوز به مرحله ی سکس رسیده باشین. تمام تن یاسمین در یک چشم بهم زدن یخ زد. دهانش از بی پروایی موجود مقابلش باز…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 114 5 (2)

2 دیدگاه
  یاسمین دست هایش را در هم گره کرد: منتظرم باشم ببینم این ابمیوه میکشتت یا نه. چقدر قشنگ! متین جلوی خنده اش را گرفت و یاسمین با چشم دنبال ارسلان گشت: عه ارسلان کجا رفت؟ _رفت جلسه! یاسمین لب هایش را کج کرد: جلسه شون تیر و تفنگی نباشه…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 113 5 (2)

3 دیدگاه
  _زودتر بهم خبر دادن لب به چیزی نزدم. دهان دخترک باز مانده بود… فضا آنقدر شلوغ بود که صدایش را فقط ارسلان میشنید. _وای باورم نمیشه. کی میخواست اینکارو کنه؟ شاهرخ؟ ارسلان لبخند زد: دشمنم فقط شاهرخ نیست که! نصف کسایی که اینجان به خونم تشنه ان. یاسمین چیزی…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 112 5 (2)

7 دیدگاه
  یاسمین دامن پیراهنش را با یک دست جمع کرد و با دست دیگر خواست تقه ای به در اتاق ارسلان بکوبد که شنیدن صدای او متوقفش کرد. دست در هوا ماند و گوش هایش تیز شد… _فرداشب از هرجایی که فکرشو بکنی برام بپا میذارن محمد. چه سازمان چه…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 111 5 (3)

5 دیدگاه
  _بیا بابا شوخی کردم. خودت و نخور… _بخدا خیلی بی ادبی! یاسمین دلبرانه پلک زد و آسو به خنده افتاد. _بیا بشین بذار من لباس بپوشم… _خب من میرم بیرون که راحت باشی. یاسمین با همان وضعیت بلند شد و دستش را کشید: بیا بشین بابا… ارسلان نیستی که…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 110 5 (2)

5 دیدگاه
  ارسلان کلافه نفسش را بیرون فرستاد. از هر راهی وارد میشد به بن بست میخورد و تلاش بیشتر از این تبر زدن به تنه ی غرورش بود. _من هیچ وقت تنهات نمیذارم یاسمین. نشین فکرای مزخرف نکن و الکی زندگی و به خودت زهر نکن. یاسمین دوباره حوله اش…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 109 5 (2)

6 دیدگاه
  _من اگه بخوامم با این اخلاق قشنگ و زبون درازت هیچ وقت نمیتونم عاشقت بشم. خیالت تخت! یاسمین زبان بست و چنان لب هایش را روی هم فشرد که رنگ صورتش به سرخی زد. ارسلان بزور جلوی خنده اش را گرفت… دست روی دهانش گذاشت و نگاهش را چرخاند…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 108 5 (3)

6 دیدگاه
  ارسلان کاغذ را روی میز انداخت و با سر بهش اشاره کرد: بنویس. متین با تعجب نگاهش میکرد: چی رو آقا؟ من که… _لیست خوراکی های که همیشه واسه یاسمین میخریدی و بنویس. ابروهای متین بالا پرید و با مکث اطاعت کرد: چشم آقا! لبخند پنهانی روی لبش را…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 107 5 (3)

11 دیدگاه
  یاسمین لب برچید و سر چرخاند. یک لحظه با دیدن کف های قهوه که از ظرف بیرون میریخت هول کرد و دیگر نفهمید چه شد. به جای دسته ظرف بدنه اش را لمس کرد و چنان سوزشی میان انگشتانش پیچید که جیغش را هوا برد. _آخ دستم… سوختم! ارسلان…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 106 5 (3)

8 دیدگاه
  یاسمین ناخنش را به دندان گرفته و خیره بود به متین و آسو که سر در لاک هم فرو برده و آرام حرف میزدند. اصلا حواسش نبود که چند دقیقه است ایستاده و نگاهشان میکند. فقط سعی داشت محتوای حرفشان را بفهمد‌… متین که حرف میزد، آسو گهگاهی لبخند…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 105 5 (2)

6 دیدگاه
  ماهرخ بغض کرد و حرف در دهانش ماسید. هنوز خوددار بود که متین دستش را گرفت و تمام خواهشش را توی چشمهایش ریخت… _خواهش میکنم باهاش خوب رفتار کن. حال روحیش اصلا خوب نیست، اگه بخاطر یاسمین نبود اصلا باهام نمیومد تهران. ماهرخ باز هم سکوت کرد و متین…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 104 4 (3)

9 دیدگاه
  یاسمین خیره به چشم هایش لبخند کمرنگی زد: تا الان که روت نمیشد شلوارتو بکشی پایین، الان یهو روت زیاد شد؟ تهدیدم می‌کنی؟ _یاسمین یا همین الان میری بیرون یا اینکه… ادامه ی حرفش میان فشردن لب هایش گم شد. یاسمین بازویش را عقب کشید و از بند انگشتانش…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 103 5 (3)

6 دیدگاه
  ماهرخ با عجله وارد آشپزخانه شد و دیدن چهره ی ارسلان و حال و روزش کافی بود تا از ماجرا با خبر شود. نگاهش که به یاسمین و خنده هایش افتاد عصبی شد… _اقا اینقدر حالش بده بعد تو وایستادی میخندی یاسمین؟ یاسمین دست روی دهانش گذاشت و ارسلان…