رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 72 5 (3)

5 دیدگاه
  پاورچین پاورچین از اتاق بیرون آمد و دست روی قلبش گذاشت. _خدایا این دیگه چه مصیبتیه… راهروی اتاق ها مثل همیشه تاریک بود و باید با احتیاط قدم برمیداشت تا با سر توی دیوار نرود. چند قدم باقی مانده با دقت بیشتری برداشت و وقتی مقابل اتاق ارسلان رسید،…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 71 5 (1)

6 دیدگاه
  به محض توقف ماشین دخترک خواست پیاده شود که ارسلان مچ دستش را گرفت. متین نگران نگاهشان کرد اما اشاره ی ارسلان باعث شد دست و پای کنجکاوی اش را جمع کند و از ماشین پیاده شود. یاسمین با بغض گفت: ولم کن می‌خوام برم. _واسه من قیافه نگیر……
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 70 5 (2)

5 دیدگاه
  پرستار با دقت گچ را از دور مچش باز کرد و دستش را معاینه کرد. شایان با نگاهی به دست دخترک صندلی را عقب کشید. یاسمین با بغض به دستش نگاه میکرد که انگار رنگش تغییر کرده و کمی ورم داشت. _چرا پوستش اینجوریه؟ ارسلان متعجب جلو رفت و…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 69 5 (1)

8 دیدگاه
  متین از آینه نگاهی به پشت سر انداخت و سرعت ماشین را بیشتر کرد. ارسلان بلافاصله متوجه شد و سریع از آینه بغل مسیر نگاه او را چک کرد. _دارن تعقیبمون میکنن اقا… یاسمین با شنیدن صدای آن ها خواست برگردد و عقب را ببیند که صدای فریاد ارسلان…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 68 3.8 (5)

6 دیدگاه
  یاسمین بی تفاوت سر جنباند و پشت سر ارسلان داخل اتاقی رفت که در آن سفره ی عقد کوچکی چیده بودند. سرش سنگین شد و پاهایش برای قدم های بعدی به التماس افتادند. آن سفره ی عقد شده بود میز قمار و… آرزوهایش مقابل چشمانش زجه میزدند. آینده اش…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 67 5 (1)

10 دیدگاه
  همان دستی را که توی گچ بود بالا آورد و نشانش داد: روز اول و چی؟ مچ دستتو شکوندم و یه تیغ گذاشتم رو شاهرگت… پشت پلک های یاسمین سوخت. ارسلان انگشتش را آرام روی رد کمرنگ گردن او کشید و سرش نزدیک تر شد. دلش با دیدن چهره…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 66 5 (2)

8 دیدگاه
  _به تصمیمی که گرفتی مطمئنی؟ سیبک گلوی یاسمین تکان خورد. مطمئن بود؟ نه! داشت قمار میکرد آن هم سر آینده ایی که حتی یک روزش را هم نمیتوانست پیش بینی کند. گیر افتاده بود میان جاده ایی مه زده و طوفانی که نه سر داشت نه ته و شاید…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 65 5 (1)

14 دیدگاه
  _آقا؟! نگاه ارسلان از دخترک کنده نمیشد. قلبش آرام بود حتی اگر مجبور میشد برخلاف احساسات او عقدش کند باز هم خیالش از یک جایی راحت بود… متین بی طاقت خودش را جلو کشید: آقا قضیه ی ازدواج جدی شد؟ ارسلان پک محکمی به سیگارش زد: شاید… _شاید؟ یعنی…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 64 3.6 (5)

4 دیدگاه
  نگاه یاسمین فراری بود و ارسلان دنبال راهی برای شکار چشمانش… _چرا حرفت و کامل نمیکنی؟ جان دخترک داشت بالا می آمد: چی بگم؟ بازم التماست کنم که منم با خودت ببری؟ _یاسمین! _من نمیخوام اینجا بمونم. میترسم.‌.‌. هر جایی جز خونه ی تو واسم مثل جهنمه. به هیچکس…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 63 5 (1)

13 دیدگاه
  متین ابرو جمع کرد و دخترک لب زیرینش را به دندان به دندان کشید. _این حرفت یعنی چی یاسمین؟ دخترک پلک زد و حس کرد مغزش از درد تکان خورد. _هیچی! متین مقابلش نشست و با دقت خیره اش شد: یعنی به آقا شک داری؟ _من به هیچکی اعتماد…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 62 5 (1)

7 دیدگاه
  دستش زیر چانه اش بود و نگاهش به باغی که نه سر داشت نه ته… مثل باغ عمارت ارسلان سوت و کور نبود‌! دور تا دورش پر بود از گل های رنگی و درخت های تازه نفس… انگار فواره‌های اب که در چند قسمت تعبیه شده و همراه چند…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 61 4.3 (4)

8 دیدگاه
  متین تقه ایی به در اتاق و زد و اسم دخترک را صدا کرد: یاسی؟ صدای گرفته و پر بغض او با مکث به گوشش رسید: الان میام… دارم وسایلمو جمع میکنم. متین کلافه گفت باشه و عقب تر منتظرش ایستاد. ارسلان جلوی در اتاق خودش ایستاده و خونسرد…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 60 5 (1)

9 دیدگاه
  ماهرخ آنقدر شوکه بود که حتی نمیتوانست زبان باز کند. هیچکس هم نبود بدادش برسد… متین سر گذاشته بود روی میز و یاسمین گوشه ایی نشسته، بی صدا اشک میریخت. فضا شده بود مثل همان قبری که قرار بود فرهاد در آن بخوابد. سرد و تاریک… جانی نداشتند که…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 59 5 (2)

13 دیدگاه
  یاسمین چشم هایش را مالید و وارد آشپزخانه شد که با دیدن متین و رنگ پریده اش سر جایش ایستاد. موبایلش دستش بود و انگار سعی داشت با کسی تماس بگیرد… دست هایش میلرزید و همین باعث شد تا دخترک با استرس نامش را صدا کند. _حالت خوبه؟  متین…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 58 5 (1)

5 دیدگاه
  آرام در بزرگ و محکم سالن را باز کرد و سینی را محکم تر با دست سالمش نگه داشت. صدای آهنگ انقدر بلند بود که یک لحظه مغزش سوت کشید. با احتیاط قدم برداشت و سرش را در اطراف چرخاند. نگاهش اینبار با دقت بیشتری روی وسایل ورزشی چرخید……