عکس کاترین

رمان نقض قانون(خون آشام) پارت ۷ 0 (0)

61 دیدگاه
  جرقه ای به ذهنم خورد …. آره .. درسته .. باربارا ، باربارا میتونه کمک کنه !…. اون جادوگر پیر میتونه یک کاری کنه زودتر به هوش بیاد …. فقط باید برگ یه درخت پیر رو میسوزوندم و جوری که بوی سوختن برگ به مشامش برسه …. کاترین رو…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 174 3.8 (4)

51 دیدگاه
  با دیدن ارسلان در اتاق انگار جان دوباره‌ای گرفت خودش را به مرد بی‌تفاوت روبرویش رساند دست به سینه روی صندلی نشسته پ با خونسردی به نقطه ای نامعلوم خیره بود دلارای بی توجه به مرد نظامی پشت میز ، کنار ارسلان نشست و نالید _ارسلان چی شد؟ از…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 173 3.5 (4)

21 دیدگاه
  _چقدر بهت می‌داد؟…. اگه پول خوبی می‌ده می‌تونی روی منم حساب کنیا. از شنیدن این جمله چشمانش از حدقه بیرون زد اما خودشان هرهر خندیدند _ اکرم میگفتم پول تو فاحشگیه ها تو نذاشتی لبش را با زبانش تر کرد و با صدایی که گویی از ته چاه بیرون…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 15 5 (4)

بدون دیدگاه
  تکیه دادم به در و با دوتا دستم چنگ انداختم به گلوم.. داشتم خفه میشدم..کاش می مردم و راحت میشدم.. چطوری تحمل کنم که سامیار تو اتاق روبروییم تا صبح با یه دختر باشه و من اینجا دق نکنم… خودمو روی در سر دادم و بغضم ترکید.. طرف راستمو…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 13 1 (1)

6 دیدگاه
  نگاه خیرش باعث ترس میشد سرشو جلو آورد که عقب رفتم و یا لحن آرومی گفتم: _ هی پسر با من دعوا داری؟ میتونستی خیلی بهتر از اینا بهم بگی من که قصد ندارم بهت اسیب بزنم گفتم شاید اینطوری راحت باشی! بعدم سر جام برگشتم و روی صندلی…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 82 1.5 (2)

22 دیدگاه
  ـ هیچی . مهم نیست ……… اگر کار گندم تموم شده برم داخل . میترا با حس فاصله گرفتن یزدان ، به سرعت سمتش چرخید و از روی صندلی بدون پشتی اش بلند شد و به دنبالش راه افتاد . ـ سی سالمه . یزدان بی آنکه نگاهش را…
عکس کاترین

رمان نقض قانون (خون آشام) پارت ۶ 0 (0)

67 دیدگاه
  با نشستن دست گرمش دور کمرم ، مانع افتادن مجددم به روی زمین شد … در آخرین لحظه صدای بم و طعنه وارش را به خوبی میشنیدم …. _مشخصه دختر رهبری ، اینقدر ضعیف شدی که اگر نگرفته بودمت الان روی زمین بودی ! قبل از اینکه بتونم جوابش…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 151 4 (4)

3 دیدگاه
  با چشمای گرد شده زل زدم به میرانی که هیچ اثری از بلوف تو حرف و نگاهش دیده نمی شد و کاملاً داشت با جدیت این موضوع رو بیان می کرد.. – یعنی چی.. من.. میگی من.. بابت اون فاکتورا و خرجایی که کردم از داییم پول بگیرم؟ –…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 30 5 (1)

1 دیدگاه
  مامان با غیض و داد گفت : اره می فهمم دارم چکار میکنم…تو نمی فهمی زیادی دور برداشتی.. پاشو پسر باید اماده شی.. چشم هام رو گذاشتم روی هم.. خودم رو کشیدم عقب.. -ولم کن مامان من جایی نمی یام شما هر جا می خواین برید برید.. دست از…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 103 3.3 (3)

8 دیدگاه
  شونه ای بالا انداختم و گفتم: _اگه منظورت نامزد سابقمه باید بگم هیچی! فکرنمیکنم به توافق برسیم! اون دیدگاه خودشو داره ومن هم دیدگاه خودم! _چرا؟ _چی چرا؟ _چرابه توافق نمیرسین؟ توکه بعدازظهر ازترس اینکه یه وقت مارو باهم ببینه دنبال سوراخ موش میگشتی! باز یاد کاری که کرده…
عکس کاترین

رمان نقض قانون ( خون آشام ) پارت ۵ 0 (0)

28 دیدگاه
  انگار که مجدداً اتفاقات دیشب تکرار شده باشه ، نفس عمیقی کشیدم ، به سمت درخت جلو رفتم ، ترس دلهره کنجکاوی گوشه ی لبم را گزیدم و بی طاقت تر از قبل با حرکتی به جلوی درخت آمدم ضربان قلبم به شدت بالا رفته بود … ناگهان با…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 31 5 (2)

3 دیدگاه
  سرش را چسباند به در و گوش تیز کرد. ساعت از دو شب گذشته و ارسلان ساعتی پیش به عمارت برگشته بود. آرام لای در را باز کرد و با دیدن تاریکی مطلق راهرو خیالش راحت شد. نفس عمیقی کشید و کوله اش را روی دوشش جا به جا…
عکس کاترین

رمان نقض قانون ( خون آشام ) پارت ۴ 0 (0)

48 دیدگاه
 _ خب پس من میرم سر اصل مطلب ، میخوام که دخترم کاترین با کریستوفر پسر برادرم …. به زودی …. ازدواج کنند … برای لحظه ای غذا در گلویم پیچیده شد و منجر به سرفه های پیاپی ام شد … نتونستم خودم رو کنترل کنم ‌‌و با صدای…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 172 5 (1)

68 دیدگاه
  دلارای وارفته مشت بی جانش را روی سینه ارسلان کوبید در این وضعیت هم دست از مسخره بازی هایش برنمیداشت ارسلان بازویش را کشید و بی توجه به تقلا هایش سمت در بردش دلارای جان مخالفت نداشت از اتاق که بیرون زد، داراب و حاج ملک‌شاهان را درست شانه…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 14 5 (3)

5 دیدگاه
  سامیار با اخمهای تو هم کشیده و لحنی که دوباره خشن شده بود چرخید سمت مادرش و گفت: -باعث همه ی اینا خوده شمایی.. مادرجون با بغض سر تکون داد و گفت: -باشه همش تقصیره منه..تو ببخش..سامیار… دلم براش سوخت و دستشو تو دستم گرفتم و گفتم: -میاد مادرجون…