رمان دلارای پارت 173

4.3
(3)

 

_چقدر بهت می‌داد؟…. اگه پول خوبی می‌ده می‌تونی روی منم حساب کنیا.

از شنیدن این جمله چشمانش از حدقه بیرون زد اما خودشان هرهر خندیدند

_ اکرم میگفتم پول تو فاحشگیه ها تو نذاشتی

لبش را با زبانش تر کرد و با صدایی که گویی از ته چاه بیرون می‌آمد زمزمه کرد:

_من فاحشه نیستم.

_پس وقتی یه قول دوقول بازی می‌کردید گرفتنتون؟!

خودش را بیشتر سمت دیوار کشید و سرش را پایین انداخت .

زنی که ترسناک تر از همه‌ی آنها بود و قد و قامت بلندی داشت، کنار دلارای نشست.

_ما اصولا با آدمایی که لال‌مونی می‌گیرن مشکل داریم…… ولی چون از قیافه‌ت خوشمون اومده فعلا کاری باهات نداریم وگرنه خوب بلدیم خط‌خطیش کنیم.

دلارای در دل نالید:

_خدایا…

دستش را روی شکمش گذاشت

_می‌دونم از دستم خیلی ناراحتی اما همین‌بارم تحمل کن ، مامان دلش به بودن تو خوشه فقط.

زن هیکلی با ابروی شکسته روبه‌رویش نشست :

_تو با این قیافه‌ت آرزوی خیلیایی
پسره چه قدر بهت میداد؟
خوب انداختت تو دردسر

سرش را کمی نزدیک دلارای برد و زمزمه کرد:

_پول نداشتی ؟ ننه بابات کتک می‌زدن؟ یا نکنه شوهر داشتی و اون خوب بات تا نمی‌کرد .

بوی دهانش دلارای را آزرد .

خواست کمی به عقب برد اما دیوار پشت سرش اجازه نمی‌داد

بخاطر اینکه دست از سرش بردارند آرام لب زد

_ شوهرمه…

حرفش هنوز تمام نشده بود که آن ها با صدای بلند خندیدند.

_عه جدیدا باب شده که برن زن رو از خونه شوهرش بکشن بیرون …. شایدم گولت زده که بیا شبا تو بغلم ، قول میدم عقدت کنم…

پوزخندی زد و ادامه داد

_دختره‌ی احمق.
گذاشتی همه جوره دست کاریت کنه اره؟
دو سال دیگه تو میمونی و شناسنامه سفید و توله سگ پسره!

دلارای در سکوت اخم کرد

هیچکس حق نداشت جنین بی گناهش را تحقیر کند

اگر تقصیری بود به گردن دلارای و آلپ‌ارسلان بود و نه هیچکس دیگر!

احمق بود ….
هم احمق و هم عاشق
عاشق مردی که نخواستش

انگار از سکوت دلارای هم خسته شده بودند که سرشان به کار خودشان گرم شد .

تا صبح چشم روی هم نگذاشت

می‌ترسید بخوابد و بلایی سر خود یا فرزندش بیاورند

نمیدانست ساعت چند بود که زنی با چادر مشکی در را باز کرد

_دلارای فرهمند

دلارای از جا جهید

تمام شده بود؟ خداراشکر…

_ من ‌… منم

زن با خشونت اشاره زد

_ بیا بیرون .

بغض کرده لبخند زد و برای بیرون رفتن از این چهاردیواری خفه پرواز کرد

سعی کرد نه به نگاهای اکرم و دوستش توجه کند و نه به ناسزاهایی که زن چادری زیرلب می‌گفت

طوری رفتار میکرد انگار دخترک نجس است

دلارای بغضش را فرو داد

ایرادی نداشت … از اینجا می‌رفت
***

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

21 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
من!
1 سال قبل

واقعا که..
چرا آنقدر بد میگه از نیرو انتظامی؟
وا
مگه الکیه زیر لب بش فوش بده؟
والا چندین ساله کارم اینه همچین کاری نکردم ..
به همه جور زنی هم برخوردم
هرکس اختیار خودشو داره!

ساحل
ساحل
پاسخ به  من!
1 سال قبل

جووون پلیسی؟؟؟
ببین یه دقه میشه تفنگت بدی اول مخ دلی بعد مخ نویسنده رو بپاچونم‌رو دیوار😃
قول شرف میدم ظریف کار کنم 😃😗

آذرخش
آذرخش
1 سال قبل

آه اه چقدر بدم میاد از زنایی که اینطورین

ساحل
ساحل
1 سال قبل

عاااااای قبلم
یکی زنگ بزنه اورژانس
دوتاااااااا پارت؟؟؟؟؟؟
مگه میشه؟ مگه داریم؟😶

برم دو رکعت نماز شکر بخونم 😭😭😭
امام حسین جواب دعاهامو داد😂😂😂

mehr58
mehr58
1 سال قبل

یا خدا

Asaman
Asaman
1 سال قبل

لعنت ببببب همه چیییییی😭

Asaman
Asaman
1 سال قبل

😶

......
......
1 سال قبل

😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒

ساحل
ساحل
پاسخ به  ......
1 سال قبل

قیافت کج نکو جذاب میشی😍🤣🤣

qwertyuiop
qwertyuiop
1 سال قبل

من که باز این پارت خوندم ولی خدا تورو به راه راست هدایت کنه😐

Nahar
Nahar
1 سال قبل

وااای واای کی ارسلان میفهمه ی بچه در بطن دلارای است؟ خستم شد اگه بگه ی چیزی هم ارسلان میگه بچه هومنه😐💔

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Nahar
najme
najme
1 سال قبل

این پارت خیلی مزخرف بود 😑

ساحل
ساحل
پاسخ به  najme
1 سال قبل

آرام باش خاهر

یکی
یکی
1 سال قبل

اه حوصلم سر رفت

ساحل
ساحل
پاسخ به  یکی
1 سال قبل

بیام همش بزنم؟؟😃😃😃

یکی
یکی
پاسخ به  ساحل
1 سال قبل

😂😂😂

Mehra
Mehra
1 سال قبل

اووووف خب یکم از خودت دفاع کن دیگه حالا یه گوهی خوری پاش وایسا تو غرور نداری
نویسنده جون فک کنم تو دختر نیستی اخه چطوری انقد ضعیف نشونش میدی؟ 😶

مهرسا
مهرسا
1 سال قبل

بخدا یکم طولانی تر بنویسی چیزی نمیشه ها😒😒

Rebecca
Rebecca
1 سال قبل

این دیگه ته کم بودن بود دهنت سرویس😐😐

ساحل
ساحل
پاسخ به  Rebecca
1 سال قبل

خونسردی خود را حفظ کنین دو پارت در اختیار شما عزیزان قرار گرفته است😌🤣🤣😉😉😉

دسته‌ها

21
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x