رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 12 1 (1)

13 دیدگاه
  جلوی اتاق سروش احساس کردم اکسیژن خونم تحلیل رفته برای همین دوباره نفس عمیقی کشیدم و در رو باز کردم از لای در نگاهی بهش انداختم سر جاش روی تخت نشسته بود و به پشتی تکیه داده بود خیلی دلم میخواست بفهمم توی اون همه سکوت و تنهایی به…
Pic 16601132577554079

رمان نقض قانون ( خون آشام ) پارت ۳ 0 (0)

118 دیدگاه
 با صدای تقه ی در عمارت ، خدمتکاری سراسیمه به سمت در رفت و در را باز کرد … صدای بم و همیشه خش دار پدر بلند شد ، اما فقط صدای خودش نبود ، صدای عمو و زن عمو و همچنین صدای نازک و لطیف دختر از خود…
Pic 16601132577554079

رمان نقض قانون ( خون آشام ) پارت ۲ 0 (0)

2 دیدگاه
 با نشستن دستی گرم روی شانه ام ، بی اراده جیغ بلند و کش داری سردادم ، فورا برگشتم ، ترس ، وحشت ، دلهره ، به معنای واقعی یک کلمه قبض روح شدم ، برای لحظه ای احساس کردم خون به مغزم نمیرسه … من که تنهایی اومده…
Pic 16601132577554079

رمان نقض قانون ( خون آشام ) پارت ۱ 1.5 (2)

16 دیدگاه
     « کاترین » بی تفاوت داخل جنگل به این بزرگی مشغول قدم زدن بودم ، ذهنم درگیر حرف های پدر بود … ” تو به عنوان دختر رهبر بت پایرز ها ، باید الگو باشی برای بقیه ی دختر های همسن و سال خودت ! نه اینکه…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 150 4 (4)

4 دیدگاه
  – مگه هرکی میاد اینجا باید شنا کنه.. خب میاوردیم فقط می دیدمش دیگه خسیس! – خسیس منم یا تو که دو سه ماه از رابطه امون می گذره و نمی ذاری تمام و کمال ببینمت؟ نفس عمیقی کشیدم و با دیدن مبلای دایره ای و چرمی دور استخر…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 29 5 (2)

1 دیدگاه
  با مرموزی بهش زل زدم.. نگاه مرموزم رو که دید ابروهاش بالا پرید بیشتر.. -شرطتت رو بگو چرا اینطوری خیره شدی به من!؟؟ سرفه ای کردم و صدام رو صاف کردم -خوب ببین اقا معلم از اونجایی که با من جلو همه بد حرف زدین.. و از همه مهم…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 102 3.3 (3)

3 دیدگاه
  به لیوان شکسته روی زمین نگاه کردم.. انگار چای داخلش بوده.. به چای ساز روشن که بخار ازش بلند شده بود خیره شدم و باخودم گفتم حتما دلش چایی میخواسته.. نگاه کن توروخدا دست وپا چلفتی عرضه ی یه چای ریختن هم نداره! اومدم به اتاقم برگردم که پشیمون…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 30 5 (1)

4 دیدگاه
  یاسمین با جنون سرش را کوباند به دیوار و ماهرخ با وحشت سرش را میان دستانش کشید. _نکن دختر مگه دیوونه شدی؟ متین از آشپزخانه بیرون آمد و نگاهش با تعجب روی آن ها چرخید: چیشده؟ صدای ماهرخ لرزید: یه لیوان آب بیار متین. دست های یخ زده ی…
InShot 20220618 131458773 1

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۸(آخر) 3.2 (5)

32 دیدگاه
.     از رفتن مائده اینا به خونشون که مطمئن شدیم همگی حرکت کردیم به سمت خونه هامون مبینا هم رفت بچها رو برسونه.. نمیدونم چرا بابا چیزی نمی‌گفت بخاطر اینکه کنار آریا نشستم.. دست داغ آریا که روی دستم قرار می گرفت امونمو می برید دستای پهن و…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 171 5 (1)

68 دیدگاه
  ارسلان بی حوصله پیراهنش را چنگ زد و غرید _ چی شعر میگی بچه جون؟ پاشو میگم لباس بپوش لخت نشستی اونجا که چی؟ دلارای هق زد خودش را گوشه تخت رساند و با دست های لرزان لباس ارسلان زا چنگ زد _ ارسلان … توروخدا _ چه مرگته؟…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 13 5 (3)

بدون دیدگاه
  چشماش رو ریز کرد و پوزخندی زد.. دوباره تو جلد سامیاریش فرو رفت و با لحن گزنده ای گفت: -من از تو خواستم بیایی تو تختم؟ چشمام گرد شد و دهنم از این بی پروایی و پرروییش باز موند و حیرت زده نالیدم: -سامیار… یه دستشو به کمرش زد…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 81 1 (1)

7 دیدگاه
  گندم به دستگاه بزرگ میان اطاق و آن تخت آهنین زیرش نگاه کرد . ـ اسمت چیه عزیزم ؟ ـ گندم . ـ چه اسم خاص و جالبی ….. از بستگان آقای فروزشی ؟ ……… یعنی مثلا خواهری ……….. یا دختر خاله ای ، دختر عمه ای ، یا…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 11 1 (1)

32 دیدگاه
  _ همه چی! میخوام بدونم چی انقدر تورو بهم ریخته؟ چی باعث نگرانیت شده؟ من از چی خبر ندارم؟ چرا استاد شفیعی باید باهات مشورت میکرد؟ میشه بگی؟ ابروهاش بالا پرید وباتعجب گفت: _ گوش وایساده بودی؟ نگاهمو دزدیدم واز خودم دفاع کردم _نخیر اتفاقی شنیدم… میدونستم اینجور وقت…
InShot 20220618 131458773 1

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۷ 3.5 (2)

6 دیدگاه
نمیدونستم چیکار کنم.. تمام لحظاتی که منتظر آریا بودم جلوی چشمام نقش بست،از همون روز اولی که دیدمش و دلم لرزید،از همون روزی که از خودم روندمش و همون روزی که خودم بهش برگشتم،اریا مرد بود..خیلی مرد بود که وایساد و جا نزد. نگاهی به مامان انداختم که با لبخند…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 149 4 (4)

14 دیدگاه
  – الآنم پاشو برو.. بی زحمت به مامانمم بگو سرش درد می کرد قرص خورد خوابید.. که نیان تو اتاق! می خوام یه کم تنها باشم! دست خودم نبود که بی اختیار نگاه نگرانی به صورتش انداختم.. حتی می ترسیدم فکر احمقانه ای که توی سرم می چرخید و…