رمان دلارای پارت 172

5
(1)

 

دلارای وارفته مشت بی جانش را روی سینه ارسلان کوبید

در این وضعیت هم دست از مسخره بازی هایش برنمیداشت

ارسلان بازویش را کشید و بی توجه به تقلا هایش سمت در بردش

دلارای جان مخالفت نداشت

از اتاق که بیرون زد، داراب و حاج ملک‌شاهان را درست شانه به شانه‌ی یکدیگر دید.

اب گلویش را فرو داده و پشتِ سر ارسلان پناه گرفت.

گوشه‌ی پیراهنش را در مشتش مچاله کرد و ریز پچ زد:

– بابات اینجا چیکار میکنه؟

ارسلان لبخند زد و بلند گفت

_ نمیبینی؟ حاجی و نوچش واسه من مامور اوردن!

مرد با لباس نظامی جلو آمد

_ نسبتتون با این خانم چیه؟

ارسلان با جدیت نگاهش کرد

_ زنمه!

_ بابد شناسنامه هاتون و ببینم

_ صیغه کردیم

دلارای غمگین به زمین خیره شد و داراب فریاد کشید

_ گ*ه خورده

مرد به سرباز دستور داد

_ این آقا رو بیرون کنید سریع تر

سرباز بازوی داراب را کشید و مرد ادامه داد

_ صیغه‌نامه رو باید ببینم

دلارای بغض کرده نالید

_ توروخدا … به خدا صیغه خوندیم

ارسلان با جدیت سمتش برگشت و چشم غره رفت

دلارای عقب کشید و ارسلان گفت :

_ صیغه نامه رو ندارم ، میگم بیارن واسم

حاج ملک شاهان پوزخند زد و زمزمه کرد

_ استغفرالله…

مرد به زنی که با چادر و اخم درهم دورتر ایستاده بود اشاره کرد

_ خانم و ببرید تو ماشین

رو به ارسلان ادامه داد

_ شما هم با ما میاید

دلارای ناخواسته وحشت زده دستش را مقابل دهانش گرفت و با دست دیگر پیراهن ارسلان را چنگ زد

_آلپ‌ارسلان….

ارسلان خونسرد دستش را گرفت و سمت در کشید

روبه‌روی حاج ملک‌شاهان مکث کرد و در چشمانش خیره شد

_ بتازون حاجی
نوبتت که تموم بشه نوبت من شروع میشه

حاج ملک شاهان غرید

_ لعنت به روزی که من پدر تو شدم ارسلان لعنت

دلارای لب گزید و ارسلان پوزخند زد

_ هنوز کجاشو دیدی حاجی؟
این مسخره بازی که تو و داراب راه انداختید که تموم بشه تازه وقت لعنت فرستادن اصلیه!

* * * *
گوشه بازداشتگاهی که دوساعت پیش آورده بودنش نشسته و از ترس می‌لرزید

باورش نمیشد!

انگار همه چیز خواب بود

کاش میتوانست کمی از خونسردی ارسلان را قرض بگیرد اما بی فایده بود

جنین در شکمش جمع شده و خودش را منقبض کرده بود

_هی تو …

وحشت زده در جا پرید و خیره زنی با دندان های زرد و رد چاقو روی صورتش شد

زن کثیف خندید

_ به قیافت نمی‌خوره قاتل و دزد باشی، پس برای چی سر از اینجا در آوردی؟

بغضش را قورت داد و نگاهش را از زن ترسناک روبه‌رو گرفت.

_زبونتو موش خورده کوچولو؟

لحن حرف زدن و طرز برخوردشان ترس به دل دلارای انداخت .

یکی دیگر از زنانی که در بازداشگاه بود ، گفت:

_من شنیدم از توی خونه یه مرد بیرون کشیدنش.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 0 (0)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

68 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
اسم**
اسم**
1 سال قبل

من امروز دلم هوای پارت های اول این داستان رو کرد، رفتم خوندم و دیدم قبلا پارت ها خیلی طولانی تر بوده
من بنظرم یا نویسنده ی داستان عوض شده یا دیگه نمی دونه چی بنویسه چون خیلی داره کم می نویسه و کشش میده اما قسمت های اول داستان خیلی منسجم بودن
کاشکی دلارای زندان نمی رفت داستان به اون خوبی خیلی کلیشه ای شد

Negar
Negar
1 سال قبل

اسپویلی از آینده:

_ عموجون برای خانومت گل نمیخری؟
می‌خواهد شیشه ماشین را بالا بکشد اما به محض دیدن چشمهای آشنای دختربچه ناخودآگاه می‌پرسد : اسمت چیه؟
_ دلربا …دلربا اسم‌مورد علاقه ی او بود!
_ خانوادت کجان که تو اینجا کار میکنی؟
_ بابا ندارم عمو … مامانم نمیذاره کار کنم، من قایمکی همراه دوستم اومدم تا کار کنم برای مامانم پول ببرم
به سختی لب میزند :اسم مامانت چیه؟
_ دلارای …مات می‌ماند….آب دهانش را فرو می‌دهد..دهان باز کرد تا حرفی بزند که ناگهان با دیدن چهره‌ آشنایی…

Naznin
Naznin
پاسخ به  Negar
1 سال قبل

واو😂😂امیدوارمون کردی زن

najme
najme
پاسخ به  Negar
1 سال قبل

😂😂😂

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  Negar
1 سال قبل

نه نشه اینجوری مثل همه ی رمانااااااا نهههههه🤣

خانوم عصبانی
خانوم عصبانی
پاسخ به  Negar
1 سال قبل

اینو از روبیکا کپی کردی کلک

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  Negar
1 سال قبل

وای اینجوری نشه..نگو ارسلانه که باورم نمیشه چون اون فقط مشت ولقد زبون حرفزدنشه

غزل
غزل
1 سال قبل

این رمان کی میخوااد تمومممم بشهههههه😭😭😭😭😭

Maedeh
Maedeh
1 سال قبل

داراب و حاجی
حاجی تو چرا تو که پسرتون میشناختی🤣🤣حالا زیاد دلتو صابون نرم حالا که پدرشی
ولی پاشو برو چند دست لباس پتو و بالش بردار….ارسلان بیاد بیرون شما خونه نیسی

نه دیه نیسی🤣مروارید با فهمیدن حقیقت
.
.
میندازه بیرون شمارو
آقای داراب…شماهم منتظر باش
خوبی ارسلان ما اینه که
یادش نمیره
تلافی می‌کنه حالا ببین ارهههه میبینییییمممم
با دست خودتون گور قشنگتونو کندین

Naznin
Naznin
پاسخ به  Maedeh
1 سال قبل

چ جوگیر شدی😂😂

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  Naznin
1 سال قبل

چه کنم مادر🤣🤣🤣🤣

Sogol
1 سال قبل

واسه دلاری وبچش زندان امن تره نه دست داراب بهش میرسه نه ارسلان اذیتش میکنه

Tamana
1 سال قبل

وااااااییییی خداااا
معلوم نیس تا چند روز دیگه باید تو زندان باشیییم🤦‍♀️

پارمیدا
پارمیدا
1 سال قبل

اونقد بگین پارتارو اضافه کنه آخر تورو خدا آخه یه پارت خیلی کمه

پارمیدا
پارمیدا
1 سال قبل

نویسنده نمیخونه پستامونو؟

آتاناز
آتاناز
پاسخ به  پارمیدا
1 سال قبل

نه تلاش نکن اینجا نیست اصلا

هیچکی
1 سال قبل

همین؟

ساحل
ساحل
پاسخ به  هیچکی
1 سال قبل

مثل اینکه همینه🙄
حالا می‌سازیم باهم دیه😂

هیچکی
پاسخ به  ساحل
1 سال قبل

ینیا کاملا ضایس یه دختر ۱۵ساله پشت این رمانه که عقلشم هنوز کامل نشده

ساحل
ساحل
پاسخ به  هیچکی
1 سال قبل

حالا حرص نخور عزیزم😂💔

هیچکی
پاسخ به  ساحل
1 سال قبل

فقط بخاطر تو🥺😂

ساحل
ساحل
پاسخ به  هیچکی
1 سال قبل

ممنان جگر گوشه❣😃

هیچکی
پاسخ به  ساحل
1 سال قبل

💕🤌🏾😂

Mehra
Mehra
1 سال قبل

کمتر حرص بخورین بیاین پسته بخورین 😂😂

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Mehra
ساحل
ساحل
پاسخ به  Mehra
1 سال قبل

کوووووو؟
پسته گرونه🤣
(اره حرص الکی میخورن فکر شورای بیچاشون نیستن که اصن آینده نگر نیستن اصن)😉🤣🤣🤣🤣

Mehra
Mehra
پاسخ به  ساحل
1 سال قبل

مهمون ارسلان بریم پسته بخوریم 😈😂😂

Mehra
Mehra
1 سال قبل

حاجی گورتو کندی💃💃🤣🤣🤣

ساحل
ساحل
1 سال قبل

چ قد خونسردی ارسلان شبیه منه😂😂
ینی بیخیال عالم😂💔
حال میکنم باش

Nafis
Nafis
1 سال قبل

بسه بابا اسکلمون کردی تمومش کن دیگه 😡😡😡😡

ساحل
ساحل
پاسخ به  Nafis
1 سال قبل

آرام باش خاطر ارام😂
نفس عمیق

نننننننن😵
نفس بکش لنتی یکی زنگ بزنه اورژانس 😰😭💔

mehr58
mehr58
1 سال قبل

اخییی چه به روزش اومده

سایه
سایه
1 سال قبل

حنا جان لطفا بیشتر بنویس.. 🥲

ساحل
ساحل
پاسخ به  سایه
1 سال قبل

اونم میگه چون ت میگی باش😂😂

Sogol
1 سال قبل

وای یعنی ارسلان انداختن زندان
میاد بیرون خون به پا میکنه
تهش این دو تابه برسن قشنگه

ساحل
ساحل
پاسخ به  Sogol
1 سال قبل

تهش ک میرسن ولی بیاد بیرون لو میده ک باباش با مامان هومن فکنم صیغه بودن و هومن پسر حاجی میشه😁
پیش بینیو‌حال کن😂

مهم نی
مهم نی
1 سال قبل

داداش بیا خوبی کن ختم بخیرش کن
بابا اینا چرا نمیتونن همو ببینن
چرا راست نمیگن
خو تا نگه وقتی نمیتونه نه محافظت کنه از بچه نه نگهش داره درست چه فایده ای داره

ساحل
ساحل
پاسخ به  مهم نی
1 سال قبل

بقول اسمت مهم نی😊😂

Nahar
Nahar
1 سال قبل

وی چند دقیقه بعداز خوندن رمان دلارای:
من دیگه این رمانو نمیخونم انگار مسخرشیم
عصر:
رو ب ساعت و لحظه شماری میکند تا ساعت هفت شود
ساعت ۱۹:
اخرین سرچ گوگل: رمان دلارای پارت ۱۷۳ رمان دونی😐

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

مامانییییییی🥺🥺🥺🥺

ساحل
ساحل
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

ن من نمیگم نمیخونم ولی دلمو خالی میکنم برا پارت بعدی جا باشه بخام یه چی بگم😂

ارزو
1 سال قبل

روانت پاک نویسنده که روان ما رو پاک کردی …ای باباااا😑😑😑😑💔💔💔💔💔💔

fati
1 سال قبل

خوب شماهایی که میگین پارت کمه و از این جور حرفا نخونین خوب😂

دسته‌ها

68
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x