رمان الفبای سکوت Archives - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت آخر

    سرباز غر زد: _ من از کجا بدونم. تارخ اخم کرد، اما چیزی نگفت. چیز دیگری که در این سه سال آموخته بود صبر در برابر کج خلقیهای دیگران بود. انتظار داشت از پشت شیشه سرهنگ را ملاقات کند ولی سرباز جوان او را به یک اتاق تاریک و خفه راهنمایی کرد. به محض اینکه قدم در داخل

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 136

  حرارتی که هر دو با لذت به سوختن در آن تن داده بودند. ******* به افرا که چشمانش را محکم بسته و نفسنفس میزد نگاه کرد. لبخند روی لبهایش کش آمد. _ خوبی خانمم؟ افرا ملافهی رویش را تا گردن بالا کشید. بدون اینکه چشمانش را باز کند با صدایی که کمی خش داشت گفت: _ نمیری حموم؟ تارخ

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 135

  _ وایستا ببینم. تو کی هستی؟ چطوری اومدی تو؟ قدمهایش متوقف شدند. صدا آشنا بود. صدای پا به او نزدیکتر و نزدیکتر میشد. صدای داد یوسف مجدد بلند شد. _ با توام؟ تارخ با مکث کوتاهی کامل به سمت صدا چرخید. یوسف با دیدنش مات شد. _ تارخخان… حالا نوبت یوسف بود تا شوکه شده و سر جایش بایستد.

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 134

    اتاق در رفت و آمد بود نگاه کرد و حسرت خورد که چرا جای او نیست تا به تارخ نزدیکتر باشد. از این فاصله به سختی میتوانست چهره ی تارخ را تشخیص دهد بخصوص با وجود ماسک اکسیژنی که روی دهانش بود و دستگاههای مختلفی که دورش را احاطه کرده بودند. تنش لرزید… اگر به گفتهی دکتر چاقو

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 133

  خوب کنی. میدونی که چقدر بهت وابسته س. پس اشکاتو پاک کن. دیگه م گریه نکن. صحرا انگار که صدای آرش را اصلا نشنیده باشد سوالی که در ذهنش بود را بر زبان آورد: _ آرش مزرعه رو عمدا آتیش زدن؟ آرش جواب این سوال را خوب میدانست، اما خودش را به کوچهی علی چپ زد. _ نمیدونم عزیزم.

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 132

  چشمان گرد شده ی سرباز را دید ولی اهمیتی نداد. خواست به سمت در برود که سرباز جوان انگار که از مافوقش دستور تازهای گرفته بود دستبند دور مچ خود را باز کرد و از اتاق بیرون رفت. صدای مردی که لباس نظامی به تن داشت را شنید. _ بشین. تارخ به سمت مرد میانسالی پشت میز نشسته بود

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 131

  _ شیرین جون همه راضی ان. البته اگه این خواهر زنم سنگ نندازه جلو پامون. شیرین به شوخی او لبخند کوتاهی زد. حالا دیگر مطمئن شده بود آرش شوخی میکند تا حال و هوای آنها عوض شود. _ هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد. دست گذاشتی رو یه دختر مهربون و همه چی تموم بایدم ناز خانوادهش بخصوص

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 130

  _ اگه غیر این فکر میکردم بنظرتون الان اینجا روبهروی شما نشسته بودم؟ من پای اشتباهاتم هستم، اما نمیخوام بقیهی عمرم رو بجای مجرم اصلی گوشهی زندان بمونم. خانوادهم بیرون زندان به من نیاز دارن. اونم تو همچین موقعیتی که ممکنه نامیخان یه ثانیه هم راحتشون نذاره. مرد سر تکان داد. _ سر قولی که بهت دادیم هستیم. در

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 129

  _ اس ام اس میکنم به همین شمارهای که باهاش زنگ زدی. _ منتظرم! ***** عروسک کوچک را به سمت اسکای گرفت. _ اسکای بدو برو بازی کن. اسکای عروسک را به دندان گرفت، اما از جایش تکان نخورد. تینا پرسید: _ چند ساله اسکای رو داری؟ افرا به صورت پریشان او نگاهی انداخت. حتی لباسهایش نیز شلخته و

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 128

  افرا کنجکاو نگاهش کرد. _ چی؟ تارخ به سمت کاناپه ی خانه رفت و نشست. اسکای که تازه متوجه حضور او شده بود خودش را کنار او رساند و دمش را برای تارخ تکان داد. تارخ با بیحالی دستی روی سر او کشید. در مدتی که افرا در مزرعه کار میکرد با اسکای دوست شده بودند. مشغول نوازش اسکای

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 127

  فرزین حرف او را قطع کرده و با لبخند مصنوعی که روی لبهایش نشاند از جایش برخاست. _ شما بفرمایین خانم. جناب نامدار از آشنایان هستن. تارخ پوزخند غلیظی زد. _ عجب! پس منو خوب میشناسی! منشی با صورتی که شبیه علامت سوال شده بود و بیحرف دیگری آنها را ترک کرد. با رفتن خانم منشی فرزین با حالتی

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 126

  افرا بی ربط نالید: _ تارخ من چیکار کنم؟ ظاهرا سوالش در رابطه با آرزو بود، اما این فقط ظاهر قضیه بود در بطن ماجرا دلیل دیگری برای این سوال جریان داشت. تارخ چشمانش را با غصه بست. _ بهش فکر نکن افرا. افرا منزجر از دروغهایش و بخاطر حس بدی که داشت که از آغوش تارخ بیرون آمد.

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 125

  مرد سیگارش را آتش زد. جدیت تارخ انکار ناشدنی بود. وقتی با چنین جدیتی از او خواسته بود تا همه چیز را شروع کند دیگری جای بحثی نمیماند. _ راه پیش روت راه سختیه، اما… قبل از اینکه فرصت کند تارخ جملهاش را تکمیل کرد. _ اما انگیزهی خوبی برای تحمل این سختیا دارم. سرگرد سر تکان داد. دیگر

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 124

  بود برا خارج از کشور است نگاه کرد. فکر نمی کرد به این زودی با او تماس بگیرند. اما با امید از اینکه خبرهای خوبی برایش دارند تماس را جواب داد. _بگو… شیری یا روباه؟ صدای مرد پشت خط هیجان زده شد. _شیرم تارخ خان… اونم چه شیری. اونقدر از گند کاریاش تو استانبول مدرک جمع کردم که دیگه

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 123

  افرا خنده اش را قورت داد و با عصبانیتی ساختگی غرید: _ نخیر! تارخ با تفریح پرسید: _ خب پس چرا پشتت رو کردی بهم؟ _ میخوام بخوابم. _ من حد و مرزارو بلدم میتونی تو بغلم بخوابی با خیال راحت. _ سربازی رفتی؟ تارخ یک تای ابرویش را بالا داد. _ چطور؟ جواب افرا باعث خندهاش شد. _

ادامه مطلب ...