رمان الفبای سکوت Archives - صفحه 9 از 10 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 17

دستش را دراز کرده و انگشت کوچکش را به انگشت کوچک دست افرا وصل کرد. _ خودتم می‌دونستی هارت و پورت الکی می‌کردم. حالا آشتی؟ افرا نگاهی به انگشتان گره خورده‌شان انداخت. دعوای ماه قبلشان در رابطه با کار کردنش را هنوز فراموش نکرده بود. دوست پسر غیرتی‌اش مخالف کار کردنش در آن مزرعه بود. درست مثل تمام کسانی که

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 16

بلافاصله صدای آرش را شنید‌. _ خاک تو سر خودت! ذهنت مسمومه حاجی…دختر خالمه… چی فکر کردی با خودت؟ تارخ پوزخندی زد. _ یعنی باور کنم به دختر خاله‌ت رحم می‌کنی؟ آرش بیخیال خندید‌. _ تو درس ریاضی اشکال داشته اومده خونمون تا کمکش کنم. خیر سرمون داریم درس می‌خونیم! تو هم که ماشاءالله همیشه مزاحم درس خوندن من می‌شی.

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 15

تینا دستش را روی پای شیرین و گذاشت و شیرین با دیدن صورت قرمز شده از عصبانیت نامی خان مداخله کرد و رو به تارخ گفت: _ تارخ مادر…کوتاه بیا… تارخ از جایش برخاست. نگاه محکمش را روی صورت قرمز شده‌ی نامی خان قفل کرد. _ بهشون بگو اگه تارخ نامدار نبود‌ این عمارت رو سر کل اعضای خانواده‌ت خراب

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 14

تارخ متوجه اخم کردن علی هنگام تزریق داروی بی حسی شد و همین باعث شد کمی مضطرب شود، اما وقتی سامان کار تزریق را تمام کرد و سرنگ تزریق را کنار و دور از چشم علی گذاشت بالاخره توانست یک نفس آسوده بکشد. قسمت سخت ماجرا به خیر و خوشی تمام شده بود. سامان که کارش را تمام کرد با

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 13

افرا متعجب نگاهش کرد. کاملا مشخص بود که تارخ حرف های او و پدرش را شنیده است. علیرغم ترس ذاتی‌اش اخم کرد و لب زد: _ نخیر…سامان داره می‌ره مطبش. نیاز به دکتر دیگه نیست. تارخ سر تکان داد‌‌. _ می‌رم علی رو بیارم. چرخید تا به سمت ساختمان برود که افرا صدایش زد: _ جناب نامدار… تارخ ایستاد. در

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 12

با نگرانی به تنش حرکت داد و دستش را روی دست علی که به لپش چسبانده بود گذاشت. _ علی بذار ببینم چت شد. علی با چشمانی که خیس شده بودند سرش را به چپ و راست تکان داد. با درد زمزمه کرد. _نه… آرش که با گوشی‌اش مشغول بود بیخیال چت کردنش شد و کنار آن ها آمد. _

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 11

تارخ بی انعطاف به آرش خیره شد. _ آرش دیگه اینجا نبینمش…همین. بحث بیخود نکن با من. از کنار آرش گذشت و از آلاچیق بیرون آمد. آرش به دنبالش رفت: _ حداقل بذار دعوتش کنم بیاد ناهار بخوره. تارخ بلند گفت: _ اگه بعد از ناهار مجابش می‌کنی شرش رو کم کنه مشکلی نیست. با دیدن افرا که کنار علی

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 10

افرا ترسید. عمیقا هم ترسید، اما به روی خودش نیاورد. لحن مرد مقابلش ترسناک بود. هیچ ردی از شوخی یا حتی تهدید در آن نبود. انگار واقعیت عریان را مقابلش به نمایش درآورده بود. این مرد مرموز بود. هر چه گشته بود نتوانسته بود با این حجم از ثروت چیز زیادی از او بفهمد و همین مرموز بودن او را

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 9

صدای باز و بسته شدن در آمد و پشت بندش آرش گفت: _ از نوزادیش تا همین امروز هر چی تو زندگیش اتفاق افتاده رو از حفظم. خیالت راحت… تارخ مشکوک پرسید: _ برای چی اونوقت؟ آرش خندید. _ اول اینکه می‌دونستم برسی دنبال اطلاعاتش می‌گردی. دوم اینکه چشام به چشاش اتصالی کرده بود. البته سگ هارش اتصال مربوطه رو

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 8

سامان روی کاناپه به سمتش چرخید و با اخم گفت: _ چرا خودتو زدی به نفهمی؟ واقعا لیاقت دختر من اینه که بره با یه مشت کارگر که معلوم نیست از کجا اومدن و آدمای سالمین یا نه کار کنه؟ افرا دست از نوازش کردن اسکای کشید و با لبخندی از سر تمسخر به سامان نگاه کرد. اگر موضوع تارخ

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 7

رحمان کمی در جواب داد مکث کرد انگار که داشت با خودش حساب و کتاب می‌کرد تا جواب درستی به تارخ دهد. بعد از چند ثانیه گفت: _ حدودا دو هفته بیست روز بعد از رفتن شما اومدن. تارخ اخم کرد. _ نامی خان استخدامش کرد؟ رحمان سر تکان داد. _ بله آقا اون روزی که خانم مهندس اومدن مزرعه

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 6

تارخ حیرت زده و سردرگم از معرفی عجیب و غریب دختر به دنبالش از پله ها روانه گشت. معلوم نبود در نبودش چه اتفاقاتی رخ داده بودند. اصلا نمی‌فهمید این دختر برای چه در مزرعه بود؟ چگونه از جا به جایی فضولات مرغداری خبر داشت؟ فقط یک حدس وجود داشت. دخترک اینجا کار می‌کرد. تنها چیزی که متوجه شده بود

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 5

تارخ صدای آهنگ را کم کرد و شیشه‌ی ماشین را پایین داد‌. علی با دیدن ماموری که لباس وظیفه تنش بود با هیجان به سمت شیرین چرخید و با ذوق گفت: _ شی…یرین پلیسه. شیرین از ذوق علی به خنده افتاد و گفت: _ بفرما. حالا هی به داداشت بگو تند تر بره. با جمله‌ی شیرین نگاه پلیس روی علی

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 4

خدمت دوستان عزیزم که شاید متوجه نشده باشن علی بالای بیست سال سن دارع و مبتلا ب سندروم دون است با حوصله لباس های علی را از داخل کمد بیرون کشید و روی تخت گذاشت. می‌خواست لباس های او را عوض کند‌. به شکم گرد علی که بخاطر رکابی چسبانش برجسته تر هم بنظر می‌آمد نگاهی کرد و خندید. _

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 3

اما این موضوع و این فکر ها به همان سال های گذشته محدود شده بود. خیلی وقت بود که می‌دانست نباید رد هیچ مهر و محبتی را در وجود این آدم جست و جو کند. نامی خان از پله ها پایین آمد. با قدم هایی محکم به جلو قدم برداشت و تارخ بدون اینکه حتی یک سانتی متر از جایش

ادامه مطلب ...