رمان الفبای سکوت پارت 17
دستش را دراز کرده و انگشت کوچکش را به انگشت کوچک دست افرا وصل کرد. _ خودتم میدونستی هارت و پورت الکی میکردم. حالا آشتی؟ افرا نگاهی به انگشتان گره خوردهشان انداخت. دعوای ماه قبلشان در رابطه با کار کردنش را هنوز فراموش نکرده بود. دوست پسر غیرتیاش مخالف کار کردنش در آن مزرعه بود. درست مثل تمام کسانی که