دسته‌بندی: رمان حورا

رمان حورا

رمان حورا پارت 170

            ابروهایش بالا پرید و سریع از جا برخاست: _ پس برای همین نتونستی باردار شی، همسرت شاید مشکل داشته اما بخاطر کیست تو، بارداری غیرممکن شده! الان کاملا خوب شدی؟برات سونوگرافی بنویسم؟ چندتا آزمایش…   شانه‌ای بالا دادم: _ نمیدونم من که کاملا خوبم، دیگه دردی نداشتم!   لبخندی زد و نسخه را برداشت

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 169

            نفس عمیقی کشیدم و به نگاه پر از تاسفش خیره شدم، غمگین بودم و راحت این را فهمید که توبیخم نکرد:   _ اما مدتیه فهمیدم که لاله هم از قباد باردار نیست و درواقع، بهش خیانت کرده…بچه مال یکی دیگه‌س و میخواد بندازتش به قباد، منم اینو نمیخوام…   سری به طرفین تکان

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 168

          اب دهانم را قورت دادم: _ نه راستش…اومدم ببینم، آزمایش همسرم برگشت دستتون؟ چون بهم خبر ندادین، دفعه قبل هم که…با خواهرشوهرم اومدم نگفتید!   کمی خیره نگاهم کرد، سری تکان داد:   _ همسرت به آزمایشگاه گفته بود کسی نباید بفهمه، خودش بهت گفت؟   اخم‌هایم را در هم فرو کردم: _ نه، نه

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 167

            به سمت اتاقم گام برداشتم اما صدایش را شنیدم، که قبل از ورود به اتاق گفت:   _ دفعه‌ی دیگه بخوای همچین حرفایی بزنی حورا، تضمین نمیکنم اروم وایسم و تماشات کنم، هرچقدر باهات راه اومدم کافیه…گندی که به زندگیمون خورد کار خودت بود نه کس دیگه!   حرفش را بی اهمیت کردم، برای

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 166

            _ حورا چی داری میگی؟   کلافه شدم، نمیدانستم چه بگویم، دست پاچه، دیوانه‌وار… _ ببین، شنیدم…حرفاشو شنیدم، با یکی…با یکی داشت حرف میزد، تلفنی…میگفت قباد دیر یا زود میفهمه، میگفت باید فرار کنه، بچه به دنیا بیاد لو میره…اگه بور باشه میفهمـ…   _ بس کن حورا!   صدایش کمی بالا رفته بود،

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 165

            _ والا لاله، دو روزی که با تلفن زدن به هم اوکی میشه رو ادم میتونه تحمل کنه، از صبح چسبیدی به داداش!   قباد خندید و دست لاله را از دور خود باز کرد و رو به کیمیا گفت: _ بیا اینجا ببینم، حسودی میکنی؟   کیمیا با متانت به سمتش رفت و

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 164

            دو روز با وانمود کردن من گذشت، دو روزی که کیمیا هم آمد اما باز هم چیزی نگفتم، با این حال لاله انگار مشکوک شده بود به آن روز، مدام با شوخی هم که شده بحثش را پیش میکشید…   شوکه بودم هنوز، نتوانستم به درستی هضم کنم، او را کثیف دیده بودم، اما

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 163

            خشم در نگاهم شره میکرد، چشم ریز کرده گفت: _ حالت خوبه؟   بی اراده بود که از دهنم پرید: _ اره، یکم فقط حالت تهوع دارم، فکر کنم مسموم شدم…الان توالت بودم هول کردم، درو تند بستم ببخشید اگه ترسوندمت!   ابروهایش بالا پرید: _ نه بابا خواهش میکنم، مطمئنی خوبی؟ دمنوش بذارم

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 162

            شوکه بودم و حتی نمیدانستم شنیده‌هایم درست است یا توهم! ضربان قلبم بالا رفته بود، قدرت هیچ‌کاری را نداشتم و…   _ دارم میگم مجبور شدم، الان زمان خریدم دیگه، اینجوری فکر میکنن بچه‌ی قباده، منم یه جوری فرار میکنم قبل دنیا اومدنش…وگرنه قباد بفهمه بیچاره‌م!   قدمی به عقب برداشتم، او به قباد

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 161

            طعنه‌ها همان روز بیشتر شد، حتی سعی داشتند من را از اتاق بیرون بکشند و وادارم کنند کارهای گردگیری را انجام دهم! مادرش انقدر حساس و کهن ذهن بود، که برای گرفتن یک خدمتکار هم راضی نمیشد!   این همه ثروت داشته باشی و باز هم خودت کمر به تنت نماند؟ دست و پا

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 160

            تیز به سمتم برگشت: _ دفعه‌ی قبل هم یه همچین چیزی گفتی، چرا انقدر بهش دید بدی داری؟   پوزخندم پررنگ‌تر شد: _ بیخیال قباد، الان هرچی من بگم میشکنه تو سر خودم، اما این که فقط تو لحظه‌هایی که یکی به من توجه نشون میده این ریختی میشه قابل هضم نیست برام!  

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 159

            نزدیکتر شدم: _ وقتی هم تو اومدی تو زندگیم، یادت رفته دعوای اولی که سر من کردیو؟ اون روز من فقط مقنعه‌مو عقب‌تر زده بودم، یه مانتوی کوتاه‌تر پوشیده بودم قباد، اون روز یه پسر جلوی چشمات خواست بهم شماره بده و اونقدر زدیش و من جیغ زدم که از حال رفتم!   بغضی

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 158

            ناچار صندلی عقب جا گرفتم، با امدن لاله و مادرش و مادرجان اخم‌هایم در هم رفته سریع به قباد که پشت فرمان نشسته بود گفتم: _ سه نفری این ته خفه میشیم، بخوام طعنه تشرهاشونم بشنوم تضمین نمیکنم سالم برسیم خونه!   از آینه نیم نگاهی به سمتم انداخت: _ خیله خب…   گیج

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 157

            به اصرار کیمیا کمی باهم رقصیدیم، لاله که شکمش مانع رقصیدنش میشد، ازین رو به قباد چسبید و با پوست کندن میوه و خوراندن هر چیزی به او، مانع بلند شدن قباد هم شد!   توجهی نشان نمی‌دادم، با اینکه هر از گاهی نگاه اخمالود قباد را شکار میکردم اما، سعی کردم کاملا بی

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 156

            شوکه نگاهش را به چشمانم دوخت، اب دهانش را قورت داد:   _ نه، حورا…چون نمیخوام بخاطر لجبازی با من، به خودت و بدنت بی احترامی کنی، میفهمی؟   گیج چشمانم میان نگاه سیاهش چرخید: _ این انتخاب خودمه، مثل انتخابای لاله، که ذره‌ای بهش گیر نمیدی تازه خوشت هم میاد، درکش برات سخته؟

ادامه مطلب ...