رمان دل دیوانه پسندم Archives - صفحه 8 از 8 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 14

  من چم شده بود؟ این رفتار ها ازم عجیب بود حس میکردم همین الان بهش نیاز دارم نمیخواستم طوری بگم که باعث شم نگران شه همینطوریش هم با احتیاط رانندگی نمیکرد انگار خیلی منتظرش گذاشتم که گفت _ الو دلارام؟ اونجایی؟ صدامو داری؟ به خودم اومدم _سلام آره دارم صداتو خوبی؟ با اینکه نهایت تلاشم رو به کار گرفتم

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 13

  نگاه خیرش باعث ترس میشد سرشو جلو آورد که عقب رفتم و یا لحن آرومی گفتم: _ هی پسر با من دعوا داری؟ میتونستی خیلی بهتر از اینا بهم بگی من که قصد ندارم بهت اسیب بزنم گفتم شاید اینطوری راحت باشی! بعدم سر جام برگشتم و روی صندلی نشستم تا تشویشم رو کم کنم سروش مثل رباط بود

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 12

  جلوی اتاق سروش احساس کردم اکسیژن خونم تحلیل رفته برای همین دوباره نفس عمیقی کشیدم و در رو باز کردم از لای در نگاهی بهش انداختم سر جاش روی تخت نشسته بود و به پشتی تکیه داده بود خیلی دلم میخواست بفهمم توی اون همه سکوت و تنهایی به چی فکر میکنه! کامل وارد شدم و در رو پشتم

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 11

  _ همه چی! میخوام بدونم چی انقدر تورو بهم ریخته؟ چی باعث نگرانیت شده؟ من از چی خبر ندارم؟ چرا استاد شفیعی باید باهات مشورت میکرد؟ میشه بگی؟ ابروهاش بالا پرید وباتعجب گفت: _ گوش وایساده بودی؟ نگاهمو دزدیدم واز خودم دفاع کردم _نخیر اتفاقی شنیدم… میدونستم اینجور وقت ها ازم عصبانی میشه ولی خب این بار حق من

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 10

  اما استاد با کارهای امروزش دیگه کاملا بهم فهموند که تو درمان مقاومت میکنه واگه بخواد همکاری کنه به راحتی حل کردن یه مسئله ساده حالش خوب میشه ! با تحسین جواب داد: _ واقعا بهت افتخار میکنم دلارام مطمئن بودم یه نشونه ازش میاری و باید بگم تشخیصت کاملا درسته و کارای سروش عمدیه! اما مسئله ی مهم

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 9

  اون وقت ها ازدست عمو حسابی عصبی ودلخور بودم چون مازیارکار اشتباهی نکرده بود وبعداز چندین سال دلش رو به دریا زده از دخترعموش خواستگاری کردبود! واسه این میگم بعدازچندین سال چون مازیار تموم اون سالهایی که به قول خودش دوستم داشته و عشقش بودم حتی کوچیک ترین اشاره ای به این موضوع نکرده بود و هیچ نوع دست

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 8

  بازم نتونستم خودمو کنترل کنم ونیشم بازشد.. ای خدا آبروم رفت الان فکرمیکنه دارم مسخره اش میکنم! اماتصویر تقلید سروش و ترسیدن دکتر باعث میشد بی اراده لب هام به لبخند کش بیاد! صداشو شنیدم.. _اما خندیدن شما جلوی بیمار بیشتر منو ترسوند.. میخواست تلافی کنه! لبخندی زدم و گفتم: هرکس یک شگردی برای خودش داره دکتر.. واون کار

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 7

  بی حرف دیگه ای سمت صندلی گوشه اتاق رفتم تکیه گاهش رو تو دستم گرفتم و از قصد طوری که صدای گوشخراشی ایجاد بشه روی زمین کشیدمش و رو به روی سروش قرارش دادم. توقع داشتم صدای صندلی اذیتش کنه اما باز هم هیچ حرکتی نکرد و حتی برنگشت کوچیکترین نگاهی کنه! مهم نبود خیلی ریلکس روی صندلی رو

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 6

  بله ای گفت و به قهوم اشاره کرد _ میل نکردین سرد شد… سرسری تشکر کردم و گفتم _ لیست داروهاشون رو میشه لطف کنید؟ به صفحه ای داخل پرونده اشاره کرد ومن هم اون صفحه رو باز کردم و نگاهی به لیست انداختم دکتر با فروتنی گفت _ هر دارویی که شما صلاح بدونین از لیست حذف میشه

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 5

  لبخندی زد وگفت: _ فکرمیکنم نیازه خانوم یاقوتی چون صحبتامون به درازا میکشه لبخندی زدم و موافقت کردم لحن و برخورد صمیمیش بهم حس بد نمیداد همونطور که گفتم به نظر جنتلمن و با شخصیت میومد یه آقای حدودا 40 یا 45 ساله بود که مشخص بود با تجربه و پخته است صدای در اومد و ابدارچی دوتا قهوه

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 4

  سری تکون داد وبا شیطنت های تموم نشدنیش گفت: _ پس قراره مخمو بخوری هعیییی اشکال نداره .. عاشقی وهزار دردسر! شروع کن عشقم من آماده ام…! پس گردنی بهش زدم و جوابشو ندادم _پرونده ی سروش میلانی سی و سه ساله افسردگی شدید با پرخاش… یه دفعه انگشتمو به حالت تفکر کنار لبم گذاشتم وادامه دادم: عه چه

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 3

  پشت چشمی نازک کردم وگفتم” + دلتنگیتون برای دانشجو هاتون رفع شد استاد؟ خوب دل و قلوه میدادین به بهانه ی سوالاشون! نگاهش شیطون شد.. _ میدونی خوشبختانه اون دانشجوییم که دلتنگش بودم افتخار داد سر کلاسم بیاد و دلتنگیم رو رفع کنه..! از ابراز احساسش حس خوبی گرفتم و یکمم خجالت کشیدم لبخندی بهش زدم که با خباثت

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 2

  از اینکه تمایل نشون دادم خوشحال شد.. برای همین با حوصله توضیح داد: _ رفتار های پرخاشگرانه داره ولی صحبت نمیکنه اما نگران نباشید خطری شمارو تهدید نمیکنه! با این حال بازم اطلاعات لازم رو از خود آسایشگاه بگیرید بهتره! چشمی گفتم و باهاش خداحافظی کردم.. خداییش عاشق این استادم بودم یعنی دلم میخواست گازش بگیرم اینقدر که خوبه..

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 1

  مقنعه ام رو روی موهام مرتب کردم و تقه ای به در زدم.. باصدای بفرمایید استاد وارداتاقش شدم وبا لبخند سلام کردم… بادیدنم مثل همیشه لبخندی زد منم از اون بدتر با نیش باز گفتم؛ +صبحتون بخیر استاد.. خوب هستید؟ گفته بودید بعداز کلاس برم خدمتتون.. _علیک سلام دخترم.. صبح که دیگه نه اما ظهرشما هم بخیر! بفرما… باز

ادامه مطلب ...