رمان گرداب پارت ۲۹۲
فاطمه خانم با نگرانی گفت: -باشه مامان شما برین..بهتر شد به منم خبر بدین، اینطوری خوابم نمیبره… سامیار سر تکون داد و سوگل از داخل ماشین دوباره گفت: -نگران نباشین خوبم.. صدای سامیار رو از بین صدای موتور ماشین شنیدم: -ساکت شو..من میدونم تو اخرش… ماشین حرکت کرد و دیگه ادامه ی حرفش