رمان گرداب Archives - صفحه 4 از 24 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان گرداب

رمان گرداب

رمان گرداب پارت 301

      بالاخره سوگل طاقت نیاورد و اروم سامیار رو صدا کرد…   تن سامیار لرزید و نگاهش مثل ادم های مسخ شده، چرخید سمت سوگل و با چشم های نم دار و مبهوت لب زد: -دختر منه!..   سوگل لبخند پر بغضی زد و اروم گفت: -چرا بغلش نمیکنی؟..   نگاه سامیار دوباره برگشت روی دخترش و با

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 300

    سامیار اشک های سوگل و پاک کرد و کلافه گفت: -خیلی خب سوگل جان..الان میارنش بسه دیگه..اینقدر گریه نکن…   سوگل مثل بچه ها لب برچید و مظلومانه و با ناراحتی به سامیار نگاه کرد…   سامیار انگار که دلش از حالت سوگل ضعف رفته بود، با خنده و پر احساس گفت: -اخه من قربونت برم..   بعد

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 299

        بعد اروم نگاهش رو به سمت سورن چرخوند و با مکث و بغض شدیدتری گفت: -کاش مامان و بابامم بودن..   سورن با لبخنده تلخی نگاهش کرد و زیرلب گفت: -کاش..   عسل با بغض گفت: -قربونت برم خواهری..اونا الان تورو میبینن..مطمئنم حالشون خوبه و خیلی خوشحالن…   سامیار خم شد و دوباره روی سر سوگل

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 298

        سامیار رفت سمتش و دستش رو توی جیب گرمکنش کرد و کیف پولی که نمی دونم کی وقت کرده بود برداره رو بیرون اورد….   بازش کرد و مقدار زیادی چک پول تا نخورده در اورد و گرفت سمت پرستار و با لحن جدی گفت: -الان جایی باز نیست شیرینی بگیرم..این شیرینی شماست..من خیلی نگران بودم،

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 297

      پرستار از لای در اومد بیرون و عصبی گفت: -صداتو بیار پایین تا نگهبانو صدا نکردم..مگه اینجا چاله میدونه صداتو انداختی رو سرت…   سامیار رفت تو صورت پرستار که من و عسل از جا پریدیم و هول شده صداشون کردیم…   سامان محکم سامیار رو عقب کشید و سامیار در همون حال داد زد: -صدا کن

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 296

        با کلی ترس و نگرانی بالاخره برگه ی رضایت نامه رو امضا کرده بود…   دوباره صدای قدم های تند و شتاب زده ای از ته راهرو شنیدم و سرم چرخید…   با دیدن عسل، سامان و فاطمه خانم بی اختیار نفس راحتی کشیدم…   از جا پریدم و بلند سلام کردم..   یکی یکی جوابم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 295

      سوگل با صدایی پر از درد برای اینکه نگرانی مارو کم کنه نالید: -خو..خوبم..نگران..نباشید..   سعی می کرد جلوی جیغ های بلند و پر دردش رو بگیره اما خیلی نمی تونست…   درد زایمان رو تجربه نکرده بودم اما می دونستم چقدر غیرقابل تحمل و سخته…   تند تند زیر لب شروع کردم به دعا خوندن و

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 294

        سعی کردم لحنم اروم و دلداری دهنده باشه: -چیزی نیست..الان میریم نی نی نازتو به دنیا میاری عزیزم…   سوگل لای چشم های خیسش رو باز کرد و لبش رو محکم بین دندون هاش فشرد و با صدایی که به شدت می لرزید نالید: -هنو..هنوز..زود..بود..   سامیار با ترس نگاهم کرد که سرم رو به منفی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 293

        دستم رو دور شونه های سوگل حلقه کردم و گفتم: -یه مانتو و شال براش بیار..زود باش باید ببریمش بیمارستان…   سامیار از جا پرید و دوید سمت کمد لباس هاشون و به سرعت با یک مانتو و شال برگشت…   دستم رو روی صورت عرق کرده ی سوگل کشیدم و با مهربونی گفتم: -چیزی نیست..الان

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 292

        فاطمه خانم با نگرانی گفت: -باشه مامان شما برین..بهتر شد به منم خبر بدین، اینطوری خوابم نمیبره…   سامیار سر تکون داد و سوگل از داخل ماشین دوباره گفت: -نگران نباشین خوبم..   صدای سامیار رو از بین صدای موتور ماشین شنیدم: -ساکت شو..من میدونم تو اخرش…   ماشین حرکت کرد و دیگه ادامه ی حرفش

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 291

      سوگل که دستش همچنان روی شکمش بود، سری به تاسف تکون داد…   سامان هم از خدا خواسته، سریع در ماشین رو برای عسل باز کرد و با عجله گفت: -بریم بریم..   عسل با چشم های گرد شده گفت: -بذار خدافظی کنم..   سامان دستی برای ما تکون داد و گفت: -از طرف من و عسل

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 290

        من و سوگل با خنده به تایید سر تکون دادیم و سامیار جدی سر تکون داد و گفت: -بچه شدین؟..   دوباره همه بلند بلند خندیدیم و مادر عسل سری تکون داد و گفت: -امان از دست شما جوونا..   سامان با خنده به جایی اشاره کرد و گفت: -شرط میبندم داره میاد بیرونمون کنه..  

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 289

      ===============================   همه ی مهمان ها جز ما رفته بودن و باغ خالی و ساکت شده بود…   صندلی هارو گرد هم چیده بودیم و نشسته بودیم و حرف میزدیم…   مامان سامیار و مامان عسل هنوز داشتن با مسئولین باغ حرف میزدن و تشکر می کردن…   اما پدر عسل کنار ما نشسته بود و گاهی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 288

        با خجالت به سورن نگاه کردم که لبخنده خماری زد و خم شد و کوتاه شقیقه ام رو بوسید و گفت: -نگران نباش..   لبخند زدم و نگاهم رو به دنبال سوگل چرخوندم که دیدم با فاصله ی کمی از ما، تو بغل سامیار ایستاده و مشخص بود رقص اون ها هم تازه تموم شده…..  

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 287

        از رخوتی که اهنگ و حرارت دست های سورن به تنم داده بود، بی اختیار چشم هام بسته شد و سرم خم شد روی سینه اش….   بعد از چند لحظه، زیر گونه ی سورن نشست روی سرم و دست هاش بیشتر دورم پیچیده شد…   خیلی اهسته به چپ و راست تکون می خوردیم و

ادامه مطلب ...