دسته‌بندی: رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 206

        و بعد از پر کردن لیوان خودش ، سر بطری را به طرف یزدان گرفت و خیلی عادی ادامه داد :       ـ می خوری برای تو هم بریزم ؟       ـ نه ، سرم درد می گیره …………….. خیلی وقته فرهاد و می شناسی ؟ چون تا حالا تو دم و

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 205

        اما گندم نظری کاملاً مخالف نظر نسرین داشت ……………. او هر کجا که نسرین را می دید امکان نداشت نتواند این دختر را بشناسد .       ـ اما من تونستم تو رو درجا بشناسم . برام سخت نبود .       نسرین سری تکان داد و فنجانی برداشت و برای خودش چایی ریخت

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 204

        او هم آن اوایل ، وقتی برای اولین بار در این چنین پارتی هایی شرکت کرده بود ، حال و هوایی همچون گندم را داشت .       ـ نمی خوای صبحانت و شروع کنی ؟       گندم نگاهش را سمت چشمان منتظر یزدان کشید و ثانیه ای بعد نگاهش تا سینه های

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 203

        اما خیلی زمان نبرد که راهرو نچندان بلند اطاق ها را پشت سر گذاشتند و بعد از طی کردن پله ها ، به سالن بزرگ با نمایی مدرن رسیدند …………. سالنی که تمام مردان و زنان درون آن حوله پوش ، با حوله هایی همچون حوله در تن یزدان ، رفت و آمد می کردند .

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 202

گندم از گوشه چشم نگاهی به اویی که پشت دراوری که لحظه پیش او پشتش نشسته بود ، انداخت ………….. یزدان سشوار را به دست گرفته بود و موهای مرطوبش را خشک می کرد . ـ هنوز نه . ـ پس عجله کن . گندمی سری تکان داد و به سمت ساکش راه افتاد و بالای آن چمباته ای زد

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 201

        ـ گفت برای صبحونه بریم محوطه استخر . مثل اینکه فرهاد استخر پارتی گرفته .       ـ پس سورپرایز بعدیش این بود .       و همراه با پفی از تخت پایین رفت و مستقیماً به سمت حمام راه افتاد . این تن خسته و له و لورده اش قبل از هر چیزی

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 200

        به آرامی دست و پاهایش را آزاد کرد و با تنی که حس می نمود خورد و خمیر و خسته به نظر می رسد ، رو به کمر و طاق باز خوابید .       گندم با حس شل شدن دست و پای او ، خودش را به سرعت از آغوش او بیرون کشید و

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 199

          اما نمی دانست چه مقدار از شب سپری کرده که با حس ضربه محکمی که در شکمش نشست ، خواب از سرش پرید و ابروانش از دردی که در صدم ثانیه ای در شکمش نشست درهم فرو رفت .       نگاهش را پایین کشید و با سر زانوی گندم که میان شکمش جا

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 198

        یزدان حرصی نگاهش را سمت گندم کشید و با دست و اندک فشاری که به شانه او آورد ، مجبورش کرد تا او دوباره سر روی متکایش بگذارد .       معترض و هشدارگونه صدایش زد تا گندم بداند چه می گوید :       ـ گندم .       اما گندم انگار

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 197

        ابروان یزدان بیشتر از قبل درهم فرو رفت و در یک آن از حالت دراز کش بلد شد که گندم بر روی تخت افتاد و او رویش خیمه زد .       ـ منظورت چیه ؟       گندم شانه هایش را درهم جمع کرد …………. انگار یزدان خوب بلد بود که او را

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 196

        شاید با یزدان راحت بود ………….. شاید یزدان بعد از خدا تنها کس و کارش در این دنیا به حساب می آمد ………….. شاید یزدان توانسته بود جای خالی پدر و مادر و خواهر و برادر و هر آنچه که کمبودش را در زندگی اش حس می نمود ، پر کند ………….. اما آنقدر در احساساتش

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 195

        یزدان با اطمینان از بالا رفتن گندم ، دست به لبه استخر گرفت و با یک حرکت خودش را هم بالا کشید و از آب بیرون آمد .       با حرص و خشم نگاهی به گندم که انگار از سرما و ترس در خودش جمع شده بود و خودش را بغل گرفته بود انداخت

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 194

        یزدان در حالی که حس می کرد ، ذغالی میان شیارهای مغزش جای گرفته که اینگونه از گوش هایش بخار بیرون می زند ، نفس عمیقی کشید و آرام تر از قبل پرسید :       ـ می تونه چی ؟       ـ می تونه من و هم مثل بقیه دخترهاش ……. بفروشه

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 193

        پلکی زد و نگاهش را با همان اخم از او گرفت ………….. نباید عقب نشینی می کرد …………. نباید جوری رفتار می کرد که یزدان را نسبت به حرف هایی که میان کریستیانو و فرهاد رد و بدل شده بود ، حساس می کرد …………… که اگر این اتفاق می افتاد ، دیگر آن وقت امکان

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 192

        گندم نگاهش را سمت او کشید . هوا بسیار خوب و معتدل و دلپذیر به نظر می رسید ، اما گندم نمی دانست چرا با این وجود لرزی عمیق را در تنش حس می کند .       ـ مگه میشه ؟؟؟ مگه ممکنه ؟؟؟       یزدان سری تکان داد …………. توضیح دادن

ادامه مطلب ...