رمان آوای نیاز تو پارت 259

4.7
(3)

 

 

با یاد اون شب نحس مهمونی که از عصبانیت یه غلطی کردم و از شانس گندم آیدینم شاهدش شد اخمی کردم

_اگه منظورت رابطه اون شبم با ژیلاس همون یک بار بود اونم سر عصبانیت و نداشتن حواس اصلا همه اینا یه طرف من فرق دارم من…

 

پرید وسط حرفم

_چه فرقی!؟ عیب عیبِ زن و مرد نداره دیگه

 

اخمام پیچید توهم

_آیدین بزار حرفم تموم شه بعد نطقت و باز کن… منظورم این نبود چون مردم برام‌ عیب نیست منظورم اینه اون موقع تو اون زمان من به قول تو کف دستم و بو نکرده بودم که یه بچه از یه زن دیگه دارم فکر می‌کردم دیگه هیچی بین من و آوا نیست اگنه‌..

اگنه تو خودت میدونی من هر آدمی باشم خیانت نمی‌کنم در صورتی که اون موقع هم ژیلا زنم بود و چه از نظر شرعی چه قانونی پس من مرتکب اشتباهی نشدم!

 

کوتاه خندید

_ترو خدا تو یکی دیگه حرف از شرع و قانون نزن!… کسی درباره ی این چیزا حرف می‌زنه که این حرفا براش مهم باشه و از اولم پایبند باشه به این اصول نه فقط زمانی که به نفعش باشه دم از شرع و قانون بزنه!

تو چرا خودت و گول میزنی برادر من؟ طبق قواعد خودت جلو برو… تا اون جا که من تورو می‌شناسم تفکرات و قواعدت میگن وقتی با یه نفری فقط باید با اون باشی ولی تو وقتی فکر و ذکر و قلبت پیش آوا بود رفتی با ژیلا یعنی هم به آوا خیانت کردی هم ژیلا!

پس آوام همین اشتباه تورو شاید کرده باشه وقتی نمی‌دونسته از تو بارداره نمیدونم میتونی ازش بپرسی اما در کل هر دوتون یه اشتباهو کردین حالا چرا کوتاه نمیاین!؟

 

 

سکوت کردم و ادامه داد

_میدونی جاوید مشکل تو بچت و روابط جنسی و این حرفا نیست مشکل تو اینه که نمیتونی با خودت کنار بیای که آوا کنار یکی دیگه گفته خندیده و حتی تورو گاهی فراموش کرده در صورتی که خود توهم کنار ژیلا همه ی اینارو تجربه کردی!… اگه کوتاه نمیای و نمی‌خوایم کوتاه بیایم همه از سر خودخواهیته

 

_شاید همه اینا که گفتی درست باشه شاید هر دومون یه خطا رو کردیم و حالا هم باید کوتاه بیایم اما من نمیتوتم کوتاه بیام هر کار میکنم نمیتونم کوتاه بیام و از طرفی فکر نکنم هیچ وقت آوارم فراموشش کرده باشم

 

شونه ای انداخت بالا

_نمیدونم جای تو نیستم تصمیم بگیرم و از طرفی کل داستان و شاید ندونم اما الان پای یه بچه وسطه یکم بشینین حرف بزنین سنگاتونو وا بکنین به جای این بحثا و کارای بی نتیجتون

 

 

×

 

 

وارد خونه شدم و سکوت سرتاسر خونه رو گرفته بود و دیگه صدای گریش بلند نمیشد!

به اطراف نگاهی کردم و ناخوداگاه سمت اتاقش قدم برداشتم

بدون این که در بزنم درو باز کردم و نگاهم به جسم مچاله شدش رو تخت خورد

نفس عمیقی کشیدم و سمتش قدم برداشتم و خیره به پلکای بسته شدش و مژه هایی که هنوز خیس به نظر میومد آروم لب زدم

_چیکار کنیم؟ به نظر تو باید چیکار کنیم!؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
🙃...یاس
🙃...یاس
10 ماه قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

علوی
علوی
10 ماه قبل

حمایت، حمایت!! ✊🏼 ✊🏼 ✊🏼 ✊🏼 ✊🏼 ✊🏼 ✊🏼

Bahareh
Bahareh
10 ماه قبل

جاوید و آوا جفتشونم عوضی حال بهم زنن دو تا لجباز که اشتباهاتشونو قبول ندارن.

سارا
سارا
پاسخ به  Bahareh
10 ماه قبل

اگه اشتباهاتشونوقبول داشتن که عین خروس جنگی بجون عواطف واحساسات هم نمیافتادن که عزیزم دوتا دیونه که از بدروزگار باهم درارتباطن

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x