رمان الفبای سکوت پارت 77
تارخ گوشی را داخل جیبش سر داد دستش را به سمت مهستا دراز کرد و نرم بازوی او را گرفت. نگاه مهستا به سمتش چرخید. تارخ فشار کمی به بازوی او آورده و مجبورش کرد از جایش بلند شود. مهستا یک پله پایین تر از او ایستاده بود. برای اینکه اختلاف قدشان کم شود یک پله پایین تر رفت.