رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 17
رستا تند شد… -یعنی چی این حرفت…؟! -یعنی اگه نمی بوسیدم اون پارسای بیشرف حرومزاده یه بلایی سرت می آورد…!!! رستا جا خورد… -بلا سرم می آورد، مگه شهر هرته…؟! امیریل پوزخند زد… -انگار تو باغ نیستی دخترخانوم… من دنبال اون مرتیکم تا مدرک علیهش جمع کنم و بفرستمش بالای دار… اونوقت