رمان حورا پارت 303
نفس سنگینم را بیرون دادم، با خودم که رودروایسی نداشتم، دوستش داشتم و جز او هم کسی را نداشتم، اما نمیتوانستم اینبار به قلبم گوش دهم، دلم پر بود، مغزم پرتر! عدد هشتصد در ذهنم نقش گرفت و لبخند به لبم هدیه داد، حقوق تهران را حتما میآوردم! شیرینی رتبهام هنوز در