دسته‌بندی: رمان حورا

رمان حورا

رمان حورا پارت 243

            پشت در آی‌سی‌یو، روی صندلی نشسته و قدم‌رو های وحید روی مغزش بود، مدام داشت زمین را با قدم‌هایش متر میکرد و هر از گاهی هم با تلفن صحبت. کیمیا هم فین‌فینش را کنترل میکرد و سعی داشت با دیدن خشم نگاه قباد، حرفی نزند.   _ داداش، اینطوری نمیشه…زنگ زدم بهترین متخصص بیاد،

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 242

            _ قباد…قبادجان، مادر…چیشده، چرا من بی خبرم…چی داری میگی، تهمت میزنی چرا…بچه‌م چیکار کرده؟   تیز به سمت مادرش برگشت، در صورت مادرش غرید:   _ بی خبری؟ اره؟ بی خبری که عروس دست گلتو ول کردی به امون خدا، بخاطر یه حرومزاده، بخاطره یه هرزه‌ی عوضی، که بچه‌ی یکی دیگه‌رو بندازه به من…آره

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 241

            _ استغفرالله پسرم چی میگی؟   اهمیتی به صدای مادرش نداد و به لاله نزدیک شد، لاله‌ی رنگ پریده و ترسیده:   _ موش زبونتو خورده که، داشتی از محبت و عشق و پدری میگفتی…چیه؟ لاله، چیه؟ حرف بزن!   حرف بزن پایان جمله‌اش را فریاد زد، شانه‌های لاله بالا پرید و به دیوار

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 240

            با خنده‌ی دردناک کیومرث زیر دستانش، بی اراده مکث کرد، به امید اینکه حرف بزند، اما او وقیحانه لب زد:   _ اینقدر…بی‌، غیرتی…که…نمیدونی زنت، کجاست، میای…از مرد غریبه…میپرسـ…   حرفش تمام نشده، مشت دیگری نثار صورتش شد.       _ خاله یعنی چی که رفته تو اتاق حورا نشسته؟ مگه من زنش

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 239

            فریاد زد و صدای جیغ دخترانه‌ای که شنید را هم بی اهمیت کرد، کیومرث شوکه بود و نمیدانست چه خبر است، اما مگر میشد قباد را نشناخت؟   دهان گشود حرفی بزند، اما مشت محکمی به صورتش کوبیده شد. اینبار ان جیغ دخترانه بلندتر به گوشش رسید، خشمگین به سمتش برگشت و با دیدن

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 238

            مقابل آدرسی که برایش فرستاده بود ایستاد، همان که لاله را تعقیب میکرد، گفته بود به محض اینکه وارد خانه شده خبر داده است. پس مردک هنوز هم در خانه‌اش است، مردی که خواستگار نمادین حورا بود و لاله را به دکتر میرساند!   چیزی که در سرش پیچ میخورد، اینکه پدر ان بچه‌ی

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 237

            خشکش زد، با دهان باز به کیمیا خیره بود و نمیدانست چه بگوید، از هرکسی توقع داشت جز مادرش، فکر میکرد لجبازی حورا و لاله با هم است!   اب دهانش را قورت داد، حورا بدون آنکه از او بپرسد عمل کرده بود، بدون آنکه بخواهد به او اعتماد کند! _ چی داری میگی؟

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 236

            _ تو وقتی شک کردی چرا به من نگفتی آخه کیمیا؟ هااان؟ من باید بعد هفت ماه بفهمم این زنیکه جنده‌س؟ بفهمم بچه‌ی تو شکمش از من نیست؟   دهان کیمیا از شوک شنیده‌هایش باز مانده بود، از جا برخاست و با همان بهت و ناباوری لب زد:   _ بچه‌ش…بچه‌ش…از تو نیست؟  

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 235

              استکان را مقابل قباد گذاشت و روبه‌رویش نشست: _ مامان خوبه؟   سری تکان داد: _ خوبه…   _ پس چرا تو خودتی؟   نگاهش را به کیمیا دوخت: _ حورا کجاست کیمیا؟   کلافه نفسی کشید و به جلو خم شد: _ داداش چندبار بگم بی خبرم؟ هیچی به من نگفته…اونقدرام که

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 234

            دهان دکتر از تعجب باز مانده بود، از جا برخاست و دستی به جیب‌هایش کشید تا سوییچ‌ ماشین را بیرون بکشد:   _ لطفا به منشیتون بگید، اگه به لاله خبر بده زندگیشو با زندگی لاله سیاه و خاکستر میکنم!   دکتر هم از جا برخاست و همراه قباد خارج شد، قباد بدون توجهی

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 233

            صدای پوزخند قباد که به گوش دکتر رسید، سکوت کرد:   _ اسم؟ من جز یه صیغه چیزی باهاش ندارم…جز یکی دوبار اوایل هم باهاش نخوابیدم که بخواد از من بچه دار شه…   _ اما امکانش هست غیرممکن نیست!   پوزخندش پررنگ‌تر شد، دست در جیب داخلی کتش فرو برد و برگه‌ای بیرون

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 232

            _ اقای کاشفی، خوش اومدین…مشکلی پیش اومده؟   از جا برخاست و مقابل دکتر قرار گرفت: _ اومدم ببینم زنم چندماهه حامله‌س و ازم پنهون کردین، مثلا اینکه شکمش بزرگتر از یه شکم شش هفت ماهه‌س، یا مثلا اینکه دزدکی اومدنت و حرف زدناتونو پای چی بذارم؟   دکتر نگاه بدی به منشی انداخت

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 231

            _ متوجه نمیشم اقای کاشفی، مگه نباید شما بهتر از ما بدونید؟   زبان به لب‌هایش کشید و برای کنترل خشمش چشم بست: _ میخوام بدونم، لاله، چند ماهه، بارداره…لازمه تکرار کنم؟   منشی دست به سمت تلفن برد که محکم کف دستش را روی میز کوبید، خیره به چشمان منشی لب زد:  

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 230

            حاجیه خاتون خوش خیال بود، قباد حتی باور نکرده که لاله خائن است، حتی سراغم را نگرفته جز یک تلاش بیهوده و جزئی هم زحمتی نکشیده!   انگار حتی برایش مهم نیست چه شده باشد! _ نمیخوام خاتون، تا حلقومم رو غصه گرفته، نمیذارم دیگه پا بذاره تو زندگیم، نمیذارم بدترش کنه!   دستم

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 229

            _ آخرشم بعد سه سال خودش افتاد گوشه قبرستون، دوباره وحیدو دادن مادرش، دلشون برا خواهرم سوختا، وگرنه خونه بابابزرگ وحید نمیدادنش که…   شوکه‌تر از این نمیشدم، من فکر میکردم پدر وحید فوت شده، یعنی…فقط اینطور فکر میکردم! نمیدانستم چه سرگذشتی داشته‌اند و چه شده‌است…   و حالا اضطراب هم به جانم افتاد،

ادامه مطلب ...