رمان صیغه استاد پارت 89
لبخند زدم و با مهري كه طي همين چند ساعت به دلم افتاده بود، جواب دادم: عاصي چيه؟! اين بچه ها همه شون نعمت خدائن. ياسمنم كه از فرشته بودن فقط دوتا بال كم داره! با ديدن وسايلم جدي شد و پرسيد: جايي مي خواي بري؟! شال و كلاه كردي! – اگه اجازه بديد من