رمان صیغه استاد پارت 81

4
(5)

 

با خنده برگشتم سمتش و خواستم حرفی بزنم که اجازه نداد و لبش و روی لبم گذاشت.

خشک شدم! احتمالا هامون الان نمی‌دونست زن و مادر زنش توی حمومن؛ ولي من که می‌دونستم!

باید ری اکشن نشون می‌دادم؟! ولی هیچ کاری نمی‌تونستم بکنم عملا خشک شده بودم.

لبم و بین دندون هاش گرفت و مک محکمی زد که جیغی تو گلوش زدم و به زور خودم و جدا کردم با نفس نفس پیشونیش و به پیشونیم تکیه داد و لب زد: چرا پسم می‌زنی؟

همون موقع صدای افتادن چیزی از توی اتاق اومد که با تته پته گفتم: گيتي… گيتي و مامانش رفتن حموم.

چشماش شيطون شد و لباش و جمع كرد.
– دوست داري من و توام بريم حموم؟!

با حرص روي بازوش كوبيدم و تخس گفتم: خيلي بي حيايي هامون واقعاً كه!

ابروهاش و بالا انداخت و خونسرد نگاهم كرد.
– جذابم هستم، هوم؟!

كم مونده بود موهام و از دستش بكشم.
– ميگم مامان گيتي بردتش حموم تو يه كاري مي كني من نُه ماه ديگه نتيجه اش و ببينم اه…

تازه فهميدم چي گفتم و دوتا دستم و روي دهنم فشار دادم. خاك تو سرت كنن ساغر!

از جاش بلند شد و خودش و تماماً بهم چسبوند. به ناچار دستام بالا اومد و روي سينه مردونه اش قرار گرفت.

– من هي به تو ميگم ما تفاهم داريم تو باورت نميشه. همين ديشب داشتم از نيني دار شدن مي گفتم توام الان بحثش و پيش كشيدي.

سرش و جلو كشيد و بوي عطر مردونه اش روحم تا حد زيادي نوازش كرد. چشماش و بست و دم عميقي گرفت.

– بوي گل اركيده ميدي ساغر. عطر تنت از هزارتا عطر خوشبو تره. تو جادوگري، جادوگر!

چشماش و باز و چشماي نيمه بازش و به نگاه خمارم انداخت. سرش و جلو كشيد و بي اختيار منم سرم و جلو كشيدم.

تماس كوتاه لباي گرمش با لبام، انقدر شيرين بود كه حس مي كردم بوسيدنش قراره تمام گرسنگي ام از صبح و جبران كنه.

– دختر…
با صداي مامان گيتي سريع ازش فاصله گرفتى و با ترس به چشماش نگاه كردم.

بازوهاي لختم و بين دستاش گرفت و با اطمينان بهم خيره شد.

– نترس، كسي نمي تونه من و به خاطر چيزي كه خودم خواستم توبيخ يا بازخواست كنه.

موهام و پشت گوشم فرستاد و اخم كرد.

– كسي هم غلط مي كنه به تو حرف بزنه. حالام بدون استرس برو ببين اين چي مي خواد.

بي توجه به كيلو كيلو قندي كه تو دلم آب مي شد، ازش فاصله گرفتم و اين بار بدون استرس سمتشون رفتم.

موهام و عقب دادم و دست به سينه به چارچوب در تكيه دادم. حضور هامون بهم جرأت مي داد.

– فرمايش؟!

با خشم سر تا پام و برانداز كرد و اخم غليظي بين ابروهاي تتو كرده اش نشوند.

– ارث بابات و ازم طلب نداري اين جوري جواب ميدي. خوبه همين چند دقيقه پيش يادت افتادم تو اين خونه نقشت چيه.

هامون كنار در طوري وايساده بود كه توي ديد اون كفتار پير نبود و من از اين بابت كوهي از اعتماد به نفس داشتم؛ طوري كه هر چي دوست داشتم و توي اين مدت نتونستم به زبون بيارم و خودم و راحت كنم.

– من كلفت نيستم خانم محترم.

– كسي كه زير يكي ديگه رو جمع مي كنه و قاشق قاشق غذا مي ذاره تو دهنش، تو اون دهات كوره اي كه از توش اومدي چي كاره است؟!

يه تنه به شعور و شخصيت و اصل و نسبم توهين كرده بود و اگه هامون نبود بدون كوچكترين حرفي مي رفتم تو اتاق تا اشكام مثل سيل جاري شن.

اما هامون مثل شير كنارم وايساده بود و حس مي كردم مي تونم حقم و از حلقوم تمام كسايي كه بهم ظلم كردن بيرون بكشم.

– براتون متأسفم كه فرق بين كلفت و پرستار شخصي رو متوجه نمي شيد.

نمي ترسيدم، اما توهيناش به قدري بهم سنگين اومده بود كه بغض تو گلوم بشينه و از خشم، چشمام سنگين شن.

– متأسفم براي شما و كسي كه تربيتتون كرده كه همه رو زير دست و خودتون ببينيد و بدون دونستن چيزي از زندگي ديگران ناسزا بارش كنيد.

– چته؟! بلبل زبون شدي يهو! يادت رفته اگه هامون نبود بايد الان گوشه خيابون واسه يه لقمه نون كف كفش بقيه رو ليس مي زدي؟!

پتوي گلبافت گيتي رو روي پاهاش انداخت و من با حرص فقط دندونام و روي هم فشار مي دادم تا تمام فحش هايي كه شنيدم و نشنيدم و بار اين بشر نكنم.

– گيتي من نياز به آرامش داره نه تنشي كه تو براش ايجاد كني. الانم دهنت و ببند تا هامون بياد تكليفت و مشخص كنه ببينم سگ دم خونه اش كِي وقت كرد انقدر سليطه شه كه توي روي بزرگتر در بياد و واق واق كنه.

دفاع بيش از اين در توان مني كه هميشه لال بودم نمي گنجيد. بي توجه به تشبيه كردنم به سگ، پشتم و به در كردم و قدمي به جلو برداشتم.

بازوم اسير دست مردونه هامون شد و سر جام ثابت نگهم داشت؛ اما من دلم نمي خواست حتي به چشماش نگاه كنم، چون نداشتم گريه هاي از سر دردم، مظلوم نمايي برداشت ميشه.

دستم و آهسته بيرون كشيدم و قدم بعدي رو برداشتم و بي توجه به صدا زدن هامون، جلوي اشكام و گرفتم تا حداقل وسط سالن مثل ابر بهار زار نزنم.

رفتم توي اتاق خودم و در و پشت سرم بستم. تكيه ام و به در دادم و با جمع كردن زانوهام توي بغلم، خيره به پنجره رو به روم اشك ريختم.

مامان كاش من و به دنيا نياوردي. كاش قبل از به دنيا اومدنم يكي بهت مي گفت قراره انقدر بدبخت باشم كه من و به دنيا نمي آوردي.

صداي بلند هامون، چهار ستون بدنم و لرزوند و مجال گريه ي بيشتر بهم نداد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
اشتراک در
اطلاع از
guest

23 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
omiii
omiii
1 سال قبل

هرروز دارم چک میکنم چشام سفید شد این چ وضعشع 😣

omiii
omiii
1 سال قبل

من از شهریور 99دارم میخونم قبلن بهتر بود الان خیلی کم پارت میذاری 😕
سختتع ماهی1پارت سالی یدونه بذار راحت تری بخدا شرمنده میکنی اینق میذاری ک وقت نمیکنیم بخونیم ☹️

Helma
Helma
1 سال قبل

وصیت میکنم بعد از مرگم نتیجه هام بیان این رمانو سر قبرم واسم بخونن چه وضعشه اخه😐
فک کنم نویسنده اش در تایم های استراحتش دو خط مینویسه بعد سالی یه بار موفق میشه یه پارت بنویسع😑💔

Mahi
Mahi
پاسخ به  Helma
1 سال قبل

وایییییی عالی بود خیلی باحالی 😂🤣🤣

Zahra
Zahra
1 سال قبل

من این رمان داخل روبیکا میخوندم کانال شو کم کردم کسی داره کانال شو؟

عاطفه
عاطفه
1 سال قبل

میشه دیگه ننویسید..آخه این چه رمانی که ماه به ماه بروزرسانی میشه ..یا فکر کنم خیلی کُند هستین..

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط عاطفه
خودم
1 سال قبل

دیگه ننویس چهار خط مینویسی رفت تا ماه دیگ جمع کن این خزعبلات

ساحل
ساحل
1 سال قبل

نویسنده حوصلت سر میره میشینی دوتا چس خط مینوسی نه؟
ما مسخره‌ ی شماییم مگه؟

Ftmh
Ftmh
1 سال قبل

پارت ۸۲ کیهههههه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تارا
تارا
1 سال قبل

نویسده حالا که تابستون داره میشه سریع تر بزار

ناز
ناز
1 سال قبل

پارت جدید بزار

عسل
عسل
1 سال قبل

ابتدای رمان رو ما شروع کردیم انتهای رو نوه آیندم هدیه میکنه به روح پرفتوحم
سر جدت این‌رمان‌رو کامل بزار والا سکتمون دادی

کهکشانی
کهکشانی
پاسخ به  عسل
1 سال قبل

😂😂😂😂لایک

Shakiba
1 سال قبل

واقعا متاسفم براتون . اینقدر خواننده بی اهمیته که ماهی چند تا خط می‌نویسید ؟؟ یک موقع فشار بهتون نیاد ! دیگه وقتی هر کسی از راه میرسه رمان می نویسه تهش هم بهتر از این نمیشه 😐

گامل
گامل
1 سال قبل

هبوک

Zahra
1 سال قبل

اصلا نزاری بهتر نیست بیخیالش شو دیگه همین چن ماه یه بار یه خطم نزار😐😐

مهسا
مهسا
1 سال قبل

درود به همتون
خسته نباشید به نویسنده این رمان
رمان رو اگه نویسنده زود به زود پارت بزارن یا این که پارت ها رو طولانی تر بزارن یا در زمان مشخصی پارت بزارن بسیار عالی میشه و ما ممنونشون میشیم
باتشکر

مهشید
مهشید
1 سال قبل

مث اینکه نویسنده هنوز آسمانی نشده
یا شایدم شده و این روحشه ک داره مینویسه

atena
atena
1 سال قبل

بزار اول صلوات بفرستم بعد بخونم

ضحا
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

فاطمه جان اگه امکان داره پارت گذاری سریع تر🙏🙏🙏

shyli
shyli
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

من از عید تا حالا نخوندم رمانو و الان با کلی امید اومدم که حداقل چارتا پارت باشه الان با دو تا پارت چار خطی رو به رو شدم
فاطمه جونم تو لو خودا ایدی این نویسنده رو بده من برم فوشش بدم🥺

دسته‌ها

23
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x