رمان صیغه استاد پارت 83

5
(2)

 

بگردم دور صدات كه اين طوري خسته است هامونم! حالا من بدون شنيدن صدات چه جوري زندگي كنم؟!

در و باز كردم و داخل رفتم. روي تختش دراز كشيده بود و از دستي كه روي سرش بود، تشخيص مي دادم كه سرش درد مي كنه.

دستش و يه كم بلند كرد و زير چشمي نگاهم كرد. دوباره چشماش و بست و دستش و روي سرش گذاشت.

صداي خسته اش به عمق قلبم نفوذ كرد و درد شيرين و بدي تو سينه ام شكست.

– چيزي شده؟!
وايسادنت دردي و دوا نمي كنه ساغر! تو به گيتي قول دادي اگه اون بخواد ديگه اينجا نموني. بايد بري جلو و قبل از اينكه هامون زود عصبي بشه همه چي و تموم كني.

جلو رفتم و ماگ و روي عسلي كنار تختش گذاشتم. از تكون خوردن سرش متوجه شدم كه فهميده چيزي كنارش گذاشتم.

– چرا حرف نمي زني؟!
آب دهنم و قورت دادم و با استرس دستام و پشتم بردم و توي هم گره زدم.

– گل گاو زبون دم كردم واسه سردرد و آرامش اعصاب خوبه.

دستش و برداشت و چشماي جادويي اش و كامل باز كرد و دستاش و روي سينه اش گذاشت. سرش و روي بالش چرخوند و نگاهم كرد.

با خجالت سرم و پايين انداختم و لبم و گاز گرفتم تا يه وقت اشك هاي حبس شده ام پايين نريزن.

– منتظرم!
بازم جواب من به لحن پرصلابتش سكوت بود و سكوت! شايد اگه چند وقت پيش بود، اين جديت كلامش لالم به حرف مي آورد؛ اما نمي دونستم چه جوري الان انقدر جرأت به خرج دادم كه حرف نمي زنم!

از جاش بلند شد و صداي قدم هاش مثل صداي تيك تاك ساعت توي گوشم طنين بلندي انداخت.

صاف جلوم وايساد و تصوير جلوي چشمام دكمه هاي لباس مردونه اي بود كه هنوزم از تنش درنياورده بود.

– سرت و بلند كن ببينم چي شده.
سرم و بلند نكردم. شك نداشتم نگاه كردن به اون چشماي دوست داشتني اش فقط ميشه مزيد بر علت واسه اينكه بغض لامصب توي گلوم بشكنه.

دستش و زير چونه ام گذاشت و سرم و بلند كرد.

مي خواستم چشمام و باز نكنم كه نگاهش نكنم؛ ولي نه… بايد يه بار ديگه به چشماش نگاه مي كردم تا واسه روزايي كه قرار بود برم و برنگردم آرامش چشماش و ذخيره كنم.

– چي شده جوجه ساغر من؟! چرا چشمات اين جوري گرفته و ابري شدن؟!

بهم مي گفت ساغر «من»! من ساغرش بودم و قرار بود از خونه اي مال هامونم بود برم.

لبخند فيكي رو لباي خشك شده ام نشوندم و نگاهم افتاد به رگاي برجسته گردنش.

– انقدر حرص نخور مي ترسم آخر يه بلايي سرت بياد.
عصبي خنديد و اين بار بازوم و بين دستش فشرد.

– خودت الان شدي يكي از بزرگترين دلايل حرص خوردنم پس سريع جواب بده اينجا چه خبره.
مي خواستم دستم و بيرون بكشم. نبايد حتي وابسته اين فشار دست مردونه و تهديدوارش روي دستم مي بودم، اما بودم!

حتي دلم واسه تشر زدنش در حد مرگ تنگ مي شد. مي دونستم بدون تُن صداي مردونه اش يك هفته ام دووم نميارم، اما به گيتي قول داده بودم!

فشار دستش و بيشتر كرد و شعله هاي خشم توي چشماش مثل جهنم زبونه مي كشيد.

– ساغر حرف مي زني يا اين خونه رو روي سر خودم و خودت و گيتي خراب كنم؟!

تهديدش جدي بود اما من همچنان لال ترين بودم! دلم مي خواست حرف بزنم، بغلش كنم و حداقل درست و حسابي باهاش خداحافظي كنم؛ اما زبونم چسبيده بود ته حلقم.

فكم و بين انگشتاش فشرد و مي تونستم حس كنم كه خون جلوي چشماش و گرفته.

– ببين من يه عمر زير بار حرف كسي نرفتم و كاري و كردم كه خودم دلم مي خواسته. حالام اگه دارم مراعاتت و مي كنم به خاطر اينه كه…

سيبك گلوش بالا و پايين شد و به جرأت مي تونم قسم بخورم توي اون لحظه اشك توي چشماش پر شد و يه لحظه بعد خالي شد.

– به خاطر اينه كه توئه لعنتي واسه من مهمي! دلم نمي خواد حالت و بگيرم كه دارم با آرامش حرف مي زنم. پس سگم نكن ساغر!

بالاخره بايد مي گفتم. يه نفس عميق كشيدم و بغضم و اين بار محكم تر قورت دادم.

– ببين… من حس كردم گيتي حالش اوكي نيست… بهش گفتم… گفتم اگه حس مي كني من برم حالت بهتره، محكم پلك بزن. اونم همين كار و كرد.

حبس شدن نفسش و حس مي كردم، اما تا اينجا اومده بودم و تموم كردنش بهتر از نصفه گذاشتنش بود.

براي بار هزارم نفس گرفتم و سريع گفتم: منم وسايلم و جمع كردم كه واسه آرامش گيتي برم.

ديگه جرأت نداشتم به چشماش نگاه كنم! دلم مي خواست براي چند لحظه زمان و متوقف كنم و وقتي كه رفتم بيرون از خونه زمان دوباره حركت كنه.

اولين قدم و به سمت عقب برداشتم. شايد كم كم فاصله گرفتن حداقل جلوي اين و مي گرفت كه يهو نپرم بغلش و محكم بوسش نكنم.

نگاهش همچنان زوم روي من بود و فك قفل شده اش خبر از يه داد و بي داد طولاني و شديد مي داد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

29 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
افرا
افرا
1 سال قبل

خاهشا پارت بعدو بده رمانت عالیه

Zahra
1 سال قبل

نویسنده اصلی کلا رمان رو نصفه رها کرده پس کسی ک داره رمان رو ادامه میده نویسنده اصلی نیست

Shyli
Shyli
1 سال قبل

بچه ها ع اونجایی ک خیلی سریع داریم پیش میریم من یادم نمیاد این دختره چرا صیغه هامون شد واقعا حسش نی برم بگردم دنباله پارتی ک صیغه شدن پلز ج بدین

ویولت
ویولت
پاسخ به  Shyli
1 سال قبل

فک کنم مامانش نیاز به کمک داشت و یا مریض بود عمل کرد انگاری یا شایدم یه چیزی اینجوری نه که به قول شما سریع پیش می‌ریم من نتونستم درکش کنم😂

Shyli
Shyli
پاسخ به  ویولت
1 سال قبل

😂😂😂 ب هر حال میسی عخشم

ماهک
ماهک
1 سال قبل

لعنتی زودتر پارت ۸۴ رو بزار بابا این چه وضعشه لعنتی جاهای حساسشه لطفا مثل آدم روزی یه پارت بزار❤

Mahi
Mahi
1 سال قبل

ببخشید چرا انقدر دیربه دیر میذارید؟ خیلی رمان قشنگیه ولی خیلی دیر میذارید

عاطفه
عاطفه
1 سال قبل

رمان نوشتن تعطیل کن سنگین تری

mona
mona
1 سال قبل

عزیزم لطفا زود تر بنویس چون الان جای حساسشه
لطفت زود تر بنویس

shyli
shyli
1 سال قبل

الهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم
فک کردم نویسنده دار فانی رو وداع گفته خبری ازش نی ولی تا مارو زیر گور نکنه ول کن نیس
حاجی بیخی اصن نمیخواد بنویسی اگه می بینی اذیت میشی نمیخواد بنویسی چرا ما رو اذیت میکنی؟
روزی یه خط فقط یه خط مینوشتی الن پارتت طولانی تر بود ولمون کن دیع از ۳ پارت پیش ساغر میخواد ب هامون بگه میخواد بره خستم کردی دیع

سوگند خانم
سوگند خانم
1 سال قبل

عزیزم جونمون به لب رسید میشه عزیزم هر چه زودتر پارت ها رو بنویسی خواهش الان دیگ داریم فراموش میکنیم چی به چی شد. تازه خیلی متشکریم واقعا رمانش قشنگو جذابه

نوران
نوران
1 سال قبل

ای خدااااا
من آخر دق می کنم هم وسط جاهای حساس تموم میشه
نویسنده جان هرکس دوست داری زودتر پارت بزار

آرام
1 سال قبل

بخدا نویسنده جان شرمندمون میکنی با این نوشتنات🥴

Mahi
Mahi
1 سال قبل

خسته نشی بعد 12 روز 7 خط نوشتی ، بخدا آنقدر که تو از انگشتات برای نوشتن این رمان استفاده میکنی ، بوکسور ها برای ضربه استفاده نمیکنن ، به خودت فشار نیار ، سلامتیت از همه چی مهمتره 😑😑😑😑😒😒😒😒

Sam
Sam
1 سال قبل

نویسنده‌ای گرامی شما که آنقدر دیر به دیر پارت میزارید چرا اصلأ نوشتید ومارو مسخره خودتون کردید بقیه نویسنده ها هر روز پارت میزارن شما هم همین کارو کنید این طوری ما فراموش میکنیم چه به چی اگه نمیزاری هم بگو ؟؟🤬

Negin
Negin
1 سال قبل

جان جدت زود پارت بزار دیگه تابستونه بهونت این باشه درس داری

ناشناس
ناشناس
1 سال قبل

توروخدا زود تر پارت بده جان هرکسی که دوسش داری چون رمانت خوبه ولی چون پارتایی که میزاری دیر به دیر میزاری علاقه مندان به رمان کم میشه

یاس
یاس
1 سال قبل

مزخرف

...
...
1 سال قبل

😐😐بعد یک ماهههعهه یه پارت نوشتی اونم ۱۰ ،۱۵ خط واقعا خسته نمیشی تو این یه ماه حدقل میتونستی ۳۰ خط بنویسی تازه حالا ما میگیم یکم گ*شادی وگرنه از ۳۰ خطم بیشتر میتونستی بنویسی میگم تو دیگه اصلان رمان ننویس به زندگیت برس😠 مسخرمونننن کردییی؟؟ 😒

Salin
Salin
1 سال قبل

بعد سال ها نویسنده یه پارت گذاشت

گز پسته ای
گز پسته ای
1 سال قبل

خسته نشی ی وقت نویسنده…..😐

مهشید
مهشید
1 سال قبل

ووواای خدا دارم چی مبیبینم
دوتا چشث رنگی میبینم

ولی بی شوخی چی دارم میبینم صیغه استادددد🤣🤣🤣🤣🤣🤣
نویسنده یا میمیری یا خودم میکشمت حروم لقمه

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط مهشید
مهدیس
مهدیس
پاسخ به  مهشید
1 سال قبل

😂😂😂😂😂
خون ای گشاد خانوم رو گردن خودت نندازی😂

مهشید
مهشید
پاسخ به  مهدیس
1 سال قبل

مهدیسسس
خداشاهده میکشمش جنازشو مث هندیا اتیش میزنم
ن اصن قبلش تیکه تیکش میکنم بعد اتیشش میزنم
دیدین هندیا میان خاکستر جنازشونو میریزن تو دریا من خاکستر جنازه این نکبتو میریزم تو چاه دستشویییییی

وووای خیلی حرصم میگیره ازش
هم از ای هم از نویسنده خان زاده
خان زاده جلد اول و دومش ب ای خوبی جلد سومش ای نویسنده با ایکارش تر زد توش
نویسنده هوی صیغه استادم همیجوری
بزنم همشونو بکشمااا

shyli
shyli
پاسخ به  مهشید
1 سال قبل

نفس عمیق بکش هانی الن سکته می کنی
دمممممم بازدمممم
ولی لوکیشن بفرس واسه قتلش منم هستم

مهدیس
مهدیس
پاسخ به  مهشید
1 سال قبل

حرص نخور پیرمیشی کرم مرم گرونه بعد میترشی😂😂

دسته‌ها

29
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x