رمان نقض قانون پارت۴۸17 اسفند در 1:27 am4 دیدگاه باوجود این که دوست نداشتم از قدرتام استفاده کنم اما این دفعه مجبور بودم… هم زمان با اومدنش وردی رو زیر لب زمزمه کردم و با بشکنی…
رمان نقض قانون پارت ۴۷26 بهمن در 1:47 pm10 دیدگاه بی صدا دنبالش حرکت میکردم که یهو وایستاد… _ یکم جلو تر بری میرسی فقط… من نیام چون اگر منو ببینه که تو رو آوردم اینجا ممکنه عصبانی…
رمان نقض قانون پارت۴۶4 آبان 140113 دیدگاه «کاترین» با پریدن گرگ به سمتم ، خودکار چشمام بسته شد…. اما این کارم زیاد طول نکشید که صدای برخورد چیزی به هم باعث شد…
رمان نقض قانون(خون آشام)پارت ۴۵15 مهر 14016 دیدگاه «راوی» چند ساعتی از رفتن هکتور گذشته بود و کاترین با وجود دلگرمی هایی که برادرش به او میداد سعی داشت خودش رو آروم کنه … …
رمان نقض قانون(خون آشام)پارت ۴۴7 مهر 14014 دیدگاه ناگهان با دیدن جسم سیاهی که به سرعت از جلوی چشمم رد شد ، و به سمت عمارت میرفت چشمام رو ریز کردم و با دقت بهش خیره…
رمان نقض قانون(خون آشام)پارت۴۳15 شهریور 140141 دیدگاه به هر حال آخرین لحظات عمر همکارشون حق داشتند کنارش زانو بزنن…. اما صداهاشون کم کم به همهمه تبدیل شده بود … دیگه کم کم اعصابم داشت بدجوری…
رمان نقض قانون(خون آشام)پارت4211 شهریور 140112 دیدگاه _ کاترین خودسر ، کدوم گوری تشریف دارن ؟ چرا اون نیومده پایین ؟ با این حرفش رنگ از رخسار امیلی پرید…. حال چه جوابی داشت که به…
رمان نقض قانون(خون آشام)پارت ۴۱9 شهریور 140112 دیدگاه خشمگین و عصبانی با صدای بمش نعره میکشید…. _ تو به چه حقی دستای کثیفتو به کاترین زدی ؟ _ زده باشم که چی ؟ مگه چه نسبتی با…
رمان نقض قانون(خون آشام)پارت ۴۰8 شهریور 14018 دیدگاهتقریباً نزدیکش شدم و یک قدم دیگه بر میداشتم میتونستم ببینم که داره با کی حرف میزنه …. اما کاش اون یک قدم رو برنداشته بودم … به وضوح صدای…
رمان نقض قانون(خون آشام)پارت۳۹7 شهریور 14018 دیدگاه #فلش _ بک # «کاترین» کنار رودخانه نشسته بود و به تصویر آسمان پر ستاره ای که انعکاس نورش به خوبی در آب رودخانه مشخص بود نگاه میکرد ….…
رمان نقض قانون(خون آشام)پارت۳۸7 شهریور 14012 دیدگاه گوش هایم را تیز کردم و با سرعت به سمت صدا دویدم… صدایی شبیه به ناله ای مردانه به گوش میرسید …. تقریباً به مرزی که قلمرو گرگ ها…
رمان نقض قانون (خون آشام) پارت ۳۷6 شهریور 14012 دیدگاه یک هفته بعد … نگاهم از پنجره به اسمان سیاهِ مقابلم بود. تقریباً دو هفته ای میشد که دیگه حتی پام رو تو جنگل نزاشته بودم ، زخمام التیام…
رمان نقض قانون (خون آشام)پارت۳۶6 شهریور 14012 دیدگاه «راوی» یک ساعت بعد … هیچکس در اتاقش نبود …. جز یک نفر .. کاترین چشمان بی رمقش را به آرامی باز میکند …برای لحظه ای از شدت تعجب…
رمان نقض قانون(خون آشام)پارت۳۵5 شهریور 14011 دیدگاه #کاترین بعد از بیرون رفتن لوییس از اتاقم ، فقط صدا های نامفهوم و بلندی رو میشنیدم ، صدای شکستن چیزی و برخورد چیزی به زمین ، هرچند کنجکاو…
رمان نقض قانون(خون آشام)پارت۳۴5 شهریور 14016 دیدگاه # سه روز بعد …. کاترین دقیقه ها ، ساعت ها ، روزها ، یکی پس از دیگری سپری شدند تموم مدت فقط به دیوار خیره شده…