رمان “نقض قانون” پارت ۴۹

5
(2)

 

 

«کاترین»

از دیدن کسی که پشت در اتاقم و بدون اجازه ام ایستاده

 

وحشت زده مسیری که رفتم رو برمیگردم

 

شنلش مانع دیدن چهره اش میشد

اما انگار که در هوا معلق بود…

تا به خودم بیام

در یک چشم به هم زدن دقیقا کنار پنجره ی اتاقم می ایستد

انگار که تسلط عجیبی روی کل اتاق داشت

از صدای بسته شدن در اتاق حواسم تماماً به او جلب میشود

چطور میتوانست همه ی این کار ها را به تنهایی انجام دهد؟ تا جایی که می‌دانستم عمارت با نیروی خاصی احاطه شده بود…

 

تمام بدنم را برانداز میکند

 

_چقدر بزرگ شدی

صورتش را بالا میگیرد

به عصای توی دستش تکیه میزند

شنلی خاکستری و کهنه و لکه های خونی که روی آن بود ،

باعث شد تا بوی بدی در سراسر اتاق پیچیده شود

صورتم جمع میشود

یک بار دیگر چهره اش را برانداز میکنم

موهای سفید و ژولیده ای که تا کمرش رسیده و بینی برجسته ای که داشت

کاملا مشخص بود که ساحره است

 

 

جلوتر میاد که نفسم توی سینه حبس میشود

 

دستای زمختش را دور صورت و موهایم به حرکت در می آورد

میخندد …

خنده ای ترسناک و صدای تیزی که توی گوش هایم پژواک میشود

 

_ چشمات …دقیقا به پدر بزرگت رفته …اما اخلاقت خیلی به پدرت میمونه

هرکاری هم که بکنی تو بازم مثل پدرتی

 

از حرفی که میزند اخم میکنم تنها کسی که دوست نداشتم حتی شبیهش باشم پدرم بود

اصلا اون پدر بزرگ منو از کجا میشناخت؟

 

مبهم خیره اش میشوم که ادامه میدهد

 

_ پدرت چند باری به دلایل مختلف منو اینجا فرا خونده اما تو اونموقع ها خیلی بچه بودی ، از همون موقع میتونستم آینده اتو از اون چشمات بفهمم ، پدرت در مورد آیندت مقاومت میکرد ، دوست نداشت که چیزی رو از تو بدونه چون میدونست که تو …با بقیه فرق داری

 

طرز حرف زدنش برام آشنا میومد

لب زدم

_ تو…

_ بزار خودمو معرفی کنم

خیره به صورتش میشوم که با شنیدن اسمش بیشتر متعجب میشم

 

_خوشبختم سرورم ، باربارا هستم

 

باربارا؟ آخرین باری که اینجا دیده بودمش از جلوی چشمم میگذرد

بخاطر زخم پدرم اینجا آمده بود

اما

پدر که نمیتونست بهش گفته باشد که اینجا بیاد آن هم در نبودش ، پس چطور؟

چیزی نمیگم که ادامه میدهد

 

_حتما از خودت میپرسی که من چرا بدون اجازه وارد اتاقت شدم

اما بدون که با این تصمیمی که قراره بگیری کل سرنوشتت عوض میشه

_…

_ممکنه هم خوب باشه هم بد ..

 

پوف کلافه ای میکشم و سکوت را کنار میزنم

_ چ..چی د…دارین میگین چه تصمیمی؟

اصلا شما برای چی اینجا اومدین؟ پدرم شمارو اینجا فرستاده؟

 

بدون اینکه جواب سوال هایم را بدهد ادامه میدهد

_من بهتر از هر کس دیگه ای میتونم ناراحتیت رو از چشمایی که سرخیش روبه تیرگی میره بفهمم…

اما تو خیلی ناسپاس تر از اون‌چیزی که فکر میکنم چطور میتونی به کسی که جونتو نجات داد اینکارو بکنی؟

 

شروع به چرخیدن به دورم میکنه

_کی؟

 

_هربار که بهت خیره میشم بیشتر میفهمم که آیندت انگار یه کاستی داره

 

حرفایی که میزد و درک نمی‌کردم ، با این حال خرابم بیش از حد داشت روی اعصابم راه میرفت

 

_ میشه تمومش کنین؟

 

_از اولم مشخص بود که یکی قراره قانون های این جنگل رو زیر پا بزاره اما کی؟ اصلا فکرش و نمیکردم که اون یه نفر تو باشی ، دختر هکتور ، مغرور ترین و بی رحم ترین رهبر بت پایرز ها ، این جنگل عجیب ترین چیز ها رو جلوی پاهات میزاره ،

 

 

قدمی جلو برمیدارم و درست روبه روش می ایستم

_ تو چی از من میدونی؟ این چرت و پرتارو نگه دار برای خودت ، اگر بابام بهت گفته که اینارو بهم بگی باور کن که اصلا برام مهم نیست

 

در کمال پر رویی

میخندد

_ زیاد سوال میپرسی ،

خیلی مراقب دور و اطرافت باش ، گوش به زنگ باش

حتی ممکنه کسایی اینجا باشن که تو نمیبینیشون….

من تنها کمکی که میتونستم بهت بکنم اونم بخاطر پدرت که مارو از یه مصیبت بزرگ نجات داد اینه که مراقب کارهات باشی ، گرچه سرنوشتت مبهمه

اما یه چیز سیاهی رو اطرافت میبینم ،

میدونی یعنی چی؟ اون خودتی

 

از لحن حرف زدنش و از جدیت کلامش انگار که واقعا آینده رو میدید حال عجیبی بهم دست داد مشخص بود که سرخود اومده

سعی کردم خودمو کنترل کنم

 

_ همین الان از اتاقم برو بیرون‌

 

_مرگ … منتظرته … خودت خودتو به کشتن میدی

هر لحظه اون حاله ی سیاه رو میتونم دور و اطرافت ببینم هر زمان نزدیک و تر نزدیک تر مراقب دوست و دشمن هات باش

 

 

عصبی از حرفاش سمت گردنش هجوم میبرم و با تمام توانم سرش رو به دیوار میکوبم

 

_ چطور جرعت میکنی همچین حرفیو به زبون بیاری؟ انگار واقعا داری از حدت میگذری باربارا

میدونی اگر اینارو به بابا بگم چه عواقبی برات به دنبال داره نه؟ برای همیشه نابودتون میکنه

 

 

قبل از اینکه حرفی بزنم لبخند تمسخر آمیزی میزنه

 

_پ… پدرتون هی..هیچ کاری براتون نمیکنه

 

خورده خاکی که توی دستش بود رو توی صورتم میپاشه

و همین باعث میشه تا دستمو از دور گردنش بردارم و بلافاصله تا به خودم بیام کاملا ناپدید شد…

دور و اطرافمو از نظر میگذرونم اما چیزی پیدا نمیکنم … رفته بود ،

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Negar sharafi
Negar sharafi
10 ماه قبل

آزاده جون لطفا پارت بعدی رو بذار 💕 من حس میکنم گابریل و کاترین به هم میرسن یعنی قانون و نقض میکنن و …. درست مثل اسم رمان .

Leyla ❤️
Leyla ❤️
10 ماه قبل

چرا پارت نمیدی😢

Aramesh..
Aramesh..
11 ماه قبل

میشه لطفا پارت بدی خواهشن 🥺🙏

..Hasti@..
..Hasti@..
1 سال قبل

آزاده جونم‌ میشه خواهشن پارت بدی مارو تو خماری نزار گلم😘🥺❤

S.sh
S.sh
1 سال قبل

واااااییی پارت جدید😻

.@bhzadkashavarz.
.@bhzadkashavarz.
1 سال قبل

وای مرسی آزاده جون برای پارت عالیه 😘فقط میشه هر شب پارت بدی لطفا مرسی 🧡راستی باربارا کیه میشه بگی عزیزن 🙂

.@bhzadkashavarz.
.@bhzadkashavarz.
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

مرسی گلم 😘❤

Fatim
Fatim
1 سال قبل

واییییی پارت جدید🤓

ولی چرا نمیشه به رمان امتیاز داد😕

Laleh
Laleh
1 سال قبل

دلم میخواد باربارا رو بکشم تا هی نفوذ بد نزنه😂

Fatim
Fatim
پاسخ به  Laleh
1 سال قبل

کاترین گناه داره ولی مونده بین دوراهی😕

دسته‌ها

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x