رمان نقض قانون (خون آشام)پارت۳۶

0
(0)

 

«راوی»

یک ساعت بعد …

هیچکس در اتاقش نبود …. جز یک نفر ..

کاترین چشمان بی رمقش را به آرامی باز میکند …برای لحظه ای از شدت تعجب و خوشحالی چند بار پشت سر هم پلک میزند ، شاید خواب دیده باشد …

به آرامی لب میزند ..‌

_ امیلی !

بی اراده اشک شوق از دیدگانش جاری میشود .‌‌…

_ امیلی ! امیلی واقعا خودتی ؟

امیلی پوزخندی زد و گفت :

_ پس چی ؟ روح که نیستم ؟

خم شد تا خواهرش بتواند او را به آغوش بکشد ….

بعد از این همه سال دوری بالاخره توانسته بود خواهرش را ببینید…..

 

«کاترین»

 

لبخند ژکوندی زد که باعث شد زیباییش چند برابر بشه ، به سختی سعی کردم به تاج تخت تکیه بدم و روبه روش بشینم…

در حالی که موهای قهوه ای رنگ و فر کردش رو با ناز به کنار گوشش میفرستاد ، محکم به بازوش کوبیدم :

_ تو … تو این همه مدت کجا بودی ؟ چرا زودتر نیومدی ؟

نفس عمیقی کشید و گفت :

_ خودت که بهتر میدونی بعد از ازدواج با اون عوضی که بابا مجبور کرد باهاش ازدواج کنم …بعد از ازدواج فورا از خونه فرار کردم و نمیدونی که با چه سختی زندگیم رو گذروندم ، اما اینا رو بیخیال ،

چشمکی با معنا بهم زد و با نیشخندی باز که باعث میشد دو تا دندان نیشش در معرض دید قرار بگیره لب زد :

_ از خودت بگو ؟ چه خبر من نبودم چکارا کردی ؟

سکوت کردم و چیزی نگفتم …

ابرو های کشیده و قهوه ای رنگش در هم شد …

_ بگو ببینم چرا انقدر پکری ؟ همه ی بدنت زخمه و اینقدر ضعیف و خسته ای ؟ چیزی شده ؟

از اخلاقش خبر داشتم میدونستم تا چیزی رو نفهمه ول کن نیست …

_ بگو دیگه ؟

لبخند الکی زدم و لب هاش خشک شده ام رو با زبون تر کردم …

_ نه چیزی نشده …من خوبم …

_ ای بابا به من دروغ نگو ، مثل اینکه خیلی چیزا شده و من بی خبرم … دختر شر و شیطون قبلا الان شده افسرده و ضعیف ب….

بقیه حرفش با جمله ی بعدی مامان که انگار صداش از پذیرایی میومد قطع شد ..

_ امیلی ؟ دخترم ؟

محکم دستمو داخل دستش فشرد و لب زد :

_ فکر نکن الان میرم یادم میره هاااا بعدا دوباره میام باید همه چیز رو برام تعریف کنی …..

حرصی اسمش رو فریاد زدم ؛

_ امیلییی ؟

_ اومدم مامان اومدم …

اینو گفت و با لبخندی از اتاق خارج شد ….

حداقل شاید با اومدن خواهرم میتونستم از این حالت افسردگی و ذهنی که مدام به فکر گابریله بیرون بیام ، سعی میکردم اصلا بهش فکر نکنم …..

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سایه
سایه
1 سال قبل

زودتر پارت های جدید رو بذار

baran
baran
1 سال قبل

مرسییییییییییییی اخ عاشقتممممممممممممممم

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x