لای پلک هایش باز شد .. مبهوت روی تخت نشست همزمان با هشیار شدن او هاکان هم تماسش را پایان داد نگاهی به مانلی انداخت و حین آنکه پیراهنش را تن میزد خطابش قرار داد – این یک هفته رو حسابی خوش…
دستم را میان دستانش گرفت و در دهانش گذاشت. متعجب نگاهش کردم که شروع به گاز گرفتن دستم با لثههای سفتش کرد. چندبار با تلاش ناموفق کمکم صورتش درهم رفت. _چیشده مامانی گشنته؟ دوباره گازی از دستم گرفت که دردم آمد. صورتش را بالا گرفتم که با…
-بودن با شهریار تحمیل نیست… شما قبل از اون اتقاق زندگی داشتین… احساسی بینتون جریان داشت که اون زندگی رو محکم تر می کرد…!!! حال بدم دست خودم نیست… می سوزم از روزهایی که دارد بهم یادآوری می کند که باید به خاطرش هم…
همراز نگاهش را گرفت ولی میکائیل چهره اش پر از نفرت شده بود و فک همراز را دوباره در دستش گرفت اما این بار فشار نداد بلکه صورتش را بالا گرفت: – پس اومدی منو با گرگای نر دور و برت شکار کنی اما غافل شدی…
نیشخندی زد، دخترکش از خود بیخود شده بود و نریمان بااین قضیه کیف میکرد لباس های خودش را با سرعت درآورد و خیمه زد روی تن گلین. داغی بدن هایشان را که حس کردند هردو آه کشیدند. مردانگی گلین وسط پای نریمان بود و…
رفیقش خنده کرد. کاش هم مونس و هم دو مرد ساکت میماندند. از سبکسری مونس خوشم نیامده بود. با هر مردی که میرسید، همکلام میشد و مزاح میکرد. خانومجان میگفت حرمت زن دست خودش است؛ راست میگفت. خودم بیحرمتی کردم و دلم لرزید برای شاهین.…
میخواستم تا وقتی که نامی فرهاد را به خانه برمیگرداند بیدار بمانم ولی آنقدر خسته و بیحال بودم و که همان چنددقیقه اول به خواب عمیقی فرو رفتم. با حس دستهای خیسی که روی صورتم کشیده میشد بهسختی چشمهایم را باز کردم. با دیدن فرهاد که…
چنان سفت و محکم سراب را به آغوش کشیده بود که انگار میخواست به همه بفهماند دیگر از او جدا نخواهد شد. بردیا و رها سعی کردند سراب را از میان دستانش بیرون بکشند تا از چند و چون حالش مطلع شوند اما حامی رهایش…
انگار اینبار واقعا برایش مرده بودم. اشک راهش را از گوشهی چشمانم باز کرده و بهآرامی سرازیر شد. تیر کشیدن معدهام یادآور این بود که چرا روی تخت بیمارستان دراز کشیدهام. همهچیز زیر سر آن حملهی عصبی و قرصهای لعنتی بود. حتی نمیدانستم چندتا از آن قرصها…
پرند دستش رو روی صورت سورن گذاشت: -با اینکه کاری نکردی اما بخشیدم.. سورن پیشونیش رو روی پیشونی پرند گذاشت و همراه با هرم داغ نفس هاش پچ زد: -قربونش برم.. پرند با لبخند چشم هاش رو بست و تمام ارامشی رو که از…
هنوز کنار در ایستاده بودم که یک قدم رفت و باز برگشت. – چیزی خوردی؟ شرمزده سر جنباندم که “نه”! کنار انگشتش را گزید و گفت: – بذار برات یه چیزی بیارم بخوری. ناهار نداریم، آخه امروز از صبح رفتم پی این بچه، خونهی مادرش، خانوم مشتری…
قبل از این که بتواند جوابی بدهد داریوش با کلیدی در دستش از پلهها پایین آمد. دستان مشت شدهی نامی را از یقهی باربد جدا کرد و عصبی گفت: _بعدا هم میتونید دعوا کنید. بذار اول ببینیم سر این طفل معصوم چه بلایی اومده. با شنیدن حرف…
حورا کتابهایم را مقابلم باز کرده بودم و داشتم تست کار میکردم. از انجایی که چند ماه تا کنکور نمانده، باید حسابی تلاش میکردم، خاله حلیمه هم دستش درد نکند، حسابی به خورد و خوراکم میرسید. محمد خبر داده بود که رفته تا…
خلاصه رمان: بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
– باب همایون دوره آبجی، کجای باب همایون میری؟ کجای باب همایون؟ چه میدانستم؟! باقی نشانی روی کاغذ را نخوانده بودم. – منو برسان باب همایون، پیدا میکنم. و فکر کردم مگر چند نفر هستند که دکتر باشند، نامشان همایون باشد و در خیابان باب…