رمان جزر و مد پارت 37
از آشپزخونه که چهار زانو اومدم تو سالن مامان خواب بود و پایین پاش خونی…… من حتی ترسیدم بهش بگم نزنتش با دوتا دستاش مچمو گرفت از گوشام پایین آورد و به جلوی خودش نگه داشت _منو نگاه کن….. نمیکنم…..نگاش نمیکنم میخواد بزنه میخواد فحشم بده به من و بابام میخواد بگه نون