رمان Archives - صفحه 6 از 558 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان

سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 74

        نگاه او هنوز هم سنگینی داشت   مگر قرار نبود با سارا ناهار را بیرون باشند؟ حالا بغل دستم چه غلطی میکرد.   در تمام طول مدتی که ناهار میخوردیم حرف نزده بود .   سوفی هم دیگر ترجیح داده بود ساکت بماند   چشمانش مدام میان ما می چرخید   انگار متوجه شده بود که

ادامه مطلب ...
رمان بگذار اندکی برایت بمیرم

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 81

        رستا فکش را با دستش کمی ماساژ داد… قدمی عقب رفت و با حرص خیره امیر شد. دست به کمر با پررویی و تخسی ابرو بالا انداخت.   -به همین خیال باش که بگم چشــــــــــــــــــــم…. آقا اصلا دوست ندارم زنت بشم، زوره…؟!     امیر مات پررویی اش شد. این دردانه نمی دانست یا می دانست

ادامه مطلب ...

رمان دچار پارت ۲۱

دستی به پروانه می‌کشد و در حالیکه عمیق نگاهم می‌کند می‌گوید _باورم نمیشه تو اون موقعیت یاد من افتادین   حق با اوست. با آن استرس و تنش هنگام تحویل جنس قاچاق، اینکه به او فکر کرده‌ام از من بعید است. ولی نمی‌خواهم این دختر هیچ رقمه به من امید ببندد و سرد می‌گویم _پررو نشو دیگه، یاد تو نیفتادم.

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 61

    نمیدانم کدام حرفم همچون طوفان عمل کرده و آتش زیر خاکستر را شعله ور ساخت.   به یکباره تمام آرامش ظاهری اش از بین رفته و با خشونت به عقب هلم داد. آن عامر خسته و شکسته رفت و جایش را شیری درنده گرفت.   از پس پرده ی اشک تار میدیدمش، اما مقابلم روی زمین نشست و

ادامه مطلب ...
رمان جزر و مد

رمان جزر و مد پارت 31

      از در پشت آشپزخونه زدم بیرون و رو نیمکت چسبیده به دیوارش نشسته بودم     صیغه؟؟ مگه من انقدر دم دستی ام که به خاطره اینکه دورو بر اون پیدام نشه اینطوری بهم پیشنهاد میده؟کسی چرا نزد دهنش؟ مگه چیکارس؟   “به خاطره راحتی دختر عمو”   یه دروغگوی بی خودِ     ولی…..ولی امیر خیلی

ادامه مطلب ...

دانلود رمان نوای رؤیا به صورت pdf کامل از حنانه نوری

        خلاصه رمان:   آتش نیکان گیتاریست مشهوری که زندگیش پر از مجهولاتِ، یک فرد سخت و البته رقیبی قدر! ماهسان به تازگی در گروهی قبول شده که سال ها آرزویش بوده، گروه نوازندگی هیوا! اما باورود رقیب قدرش تمام معادلاتش برهم میریزد مردی که ذره ذره قلبش‌ را تصاحب میکند.    

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 176

      با گرفتن بازوم و دور کمرم منو یه گوشه که کمتر توی دیده کشید و پشتمو به دیوار تکیه داد.   روبه روم ایستاد و کمرمو نگه داشت.   _ ترسیدی؟   نفس عمیقی کشیدم.   _ مشخص نیست‌؟   _ متأسفم نمی‌خواستم بترسونمت.   به چشمام زل زد و بعد پیشونیشو به پیشونیم تکیه داد.  

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 312

        یزدان پلک بست ……………. دلهره و التهاب در صدای گندم چیزی نبود که گوش های تیز و حساس او قادر به تشخیصش نباشد .       ـ تو کنارم باشی تمام دردام یه ذره یه ذره آروم می گیره . حالا به چیزی فکر نکن و فقط بخواب ………… صبح که بیدارشی ، من همینجوری

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 351

            از آسانسور خارج شدیم، جلوتر رفتم و او نیاز کوچکمان را حمل میکرد. همزمان نایلون غذاها را به دست داشت. ساک وسایل نیاز را زمین گذاشتم و کلید خانه را از کیفم بیرون آوردم:   _ وقتی میخوابه کل وجودش میشه آرامش…   خطاب به نیاز میگفت و من شنیدم، بی حرف در را

ادامه مطلب ...
رمان تاوان

رمان تاوان پارت 32

  _خودتو داری میزنی به اون راه؟؟ به مسخره بهش توپیدم _با من میای خونمون؟! انگار صبح اومده قراره من شب بیام دنبالش چشماش پرشده بود _اینطوری بهم نگو میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود؟؟ صداش بلند بود که نگاه بابا و ماهور اومد سمتمون مجبور شدم دستشو بگیرم و ببرمش بیرون سالن درم ببندم وایسادم جلوش _عادت کن

ادامه مطلب ...

رمان دچار پارت ۲۰

معذب نگاهش می‌کنم و می‌گویم _آخه… چجوری؟ بدتر دردتون میگیره که   مرا روی بدن خودش می‌کشد و سرم روی سینه‌اش قرار می‌گیرد. چقدر حس بدنش و اینقدر نزدیک بودن به او قشنگ است. گردنش و دست‌هایش بوی افترشیو می‌دهد. بو و گرمای بدنش خمارم می‌کند و دلم می‌خواهد بینی و صورتم را به پوستش بچسبانم. _میشه دکمه‌هاتو باز کنی؟

ادامه مطلب ...

دانلود رمان آنهدونیا به صورت pdf کامل از سدگل

        خلاصه رمان:   در شبی سرد، دراگونوف جوان دختربچه‌ای را در قطار پیدا می‌کند و با کمک دوست خود شوبین، وی را به پرورشگاه می‌سپرد اما دیری نمی‌گذرد که شرایط عوض می‌شود و وی مجبور به پذیرفتن سرپرستی دختر می‌شود و    

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 182

    دیگر نمی‌ترسید، دیگر استرس و اضطراب نداشت. دیگر صدای جیغ و فریاد ها و التماس ها نمی‌شنید. حس لذت و خواستن سرتاسر وجودش را فرا گرفته بود.   امید، به آرامی، یکی یکی لباس‌های خودش و آلاله را در می‌آورد… حالا تن عریان دخترک پیش رویش قرار داشت.   هرچند که با دستانش نقاط ممنوعه‌اش را می‌پوشاند اما

ادامه مطلب ...
رمان بگذار اندکی برایت بمیرم

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 80

        -باید حرف بزنیم…!   رستا یه خود آمد و اخم کرد. -فعلا کار دارم…!   امیر یل نگاهی به پسر کرد و خیلی دقیق و موشکافانه او و رفتارش را زیر نظر داشت…     پسر خودش را جلو انداخت. -آقا ولش کن داری اذیتش می کنی…!   امیر خیلی جدی گفت: تو دخالت نکن…!  

ادامه مطلب ...