رمان Archives - صفحه 8 از 558 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان

دانلود رمان شفق قطبی به صورت pdf کامل از محدثه نوری

    خلاصه رمان:   دختری ساده و خوش قلب،که فقط فکر درس و کنکورشه… آرومه و دختر خوب خانواده یه رفیق داره شررررر و شیطون که تحریکش میکنه که به کسی که نباید زنگ بزنه مثلا مخ بزنن ولی خب فکر اینو نمیکردن با زرنگ تر از خودشون طرف باشن حالا بماند که دخترمون تا به خودش میاد عاشق

ادامه مطلب ...
رمان تاوان

رمان تاوان پارت 30

  بلند شدم امشب نمیخواستم ببینمش تا هم خودم آرومتر بشم هم میدونم مامان نمیتونه طلاق و داشتن بچه رو یه جا هضم کنه سخت بود برام ولی نه سختتر از اینکه آبروم و به عنوان یه مرد بردن _من یه بچه دارم……یه پسرِ تقریبا دوساله…… نگاه بابا با افسوس روم بود مامان با اضطراب از آشپزخونه اومد سمتم _چی

ادامه مطلب ...

رمان دچار پارت ۱۵

شب شده و بوی کباب در هوا پیچیده که صدایم می‌زند. _لی‌لا بیا شام   کاش میشد بیرون نروم. ولی ضایع است. باید خودم را به کوچه‌ی علی چپ بزنم، طوری که انگار متوجه نگاهش نشده‌ام. چند سیخ کباب کوبیده و گوجه و فلفل را وسط لواش روی میز گذاشته. انگار او هم سعی دارد آنچه گذشت را به رویش

ادامه مطلب ...
رمان بگذار اندکی برایت بمیرم

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 78

        حاج یوسف ابرویی بالا انداخت. -پس یه کاری کردی…؟!     امیر اخم هایش بیشتر درهم شد. -حاجی بین من و خودشه…!!! دخترتون یکم که نه زیادی لوس و نازنازیه…!!!     دخترتون رو چنان با کنایه گفت که حاج یوسف خندید. -یعنی فقط ما لوسش کردیم یعنی خودت هیچ تقصیری نداری…؟!     امیر جدی

ادامه مطلب ...

دانلود رمان زمستان ابدی به صورت pdf کامل از کوثر شاهینی فر

    خلاصه رمان:     با دندوناش لبمو فشار میده … لب پایینیم رو .. اونو می ِکشه و من کشیده شدنش رو ، هم می بینم ، هم حس می کنم … دردم میاد … اما می خندم… با مشت به کتفش می کوبم .. وقتی دندوناش رو شل میکنه ، لبام به حالت عادی برمی گردن و

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 117

      _ ماشین من نزدیک کافی‌شاپه، اجازه بدید برسونمتون.   _ نه، ممنونم، یه‌کم پیاده‌روی می‌کنم.   دست خودم نبود که دلم فرهاد را می‌خواست. سریع برگشتم.   _ ببخشید، آقای عمران؟   _ بله؟   _ شما می‌رید دفتر فرهاد؟   _ بله.   _ پس من با شما میام.   کمی تعجب کرد ولی با سر

ادامه مطلب ...

رمان دچار پارت ۱۴

******   «هر چه تنگ‌تر، امن‌تر»   ساعت نه و نیم صبح است و مشغول جمع کردن ساکم و وسایل مورد نیازم هستم که آیفون به صدا درمی‌آید. تصویر عماد را روی مانیتور می‌بینم و گوشی را برداشته می‌گویم _سلام آقای شاکریان. زود اومدین من هنوز حاضر نیستم _اشکال نداره منتظر میشم _پس بیایید بالا، طبقه پنجم   دستپاچه دستی

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 58

        نوازش ها و نجواهای آرامش بخش تمنا التهاب و بی قراری ام را کاهش داد. اما هنوز هم آن حس مرگ را داشتم و تا عامر نمی آمد، تمام نمیشد.   _ بهتری؟   جوابش را با یک هوم تو گلو دادم که نفس عمیقی کشید.   _ پس پاشو بریم دکتر، بعدش بیایم ببینم چه

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 349

            _ حورا خانم؟ جزوه‌رو کامل نوشتین؟   به دختر جوانی که بعد از‌ کلاس، کنارم ایستاد لبخندی زدم:   _ اره عزیزم…میخوایش؟   لبخندش عمق گرفت:   _ اگه بشه که عالی میشه، برم ازش پرینت بگیرم بیارم براتون!   دفترم را به سمتش گرفتم:   _ بیا گلم…فقط تا پس فردا برام بیارش،

ادامه مطلب ...
رمان جزر و مد

رمان جزر و مد پارت 28

      امیر دستشو گذاشت رو شونه اش باز چرا به من چپ چپ نگاه میکرد این؟!     _ای بابا بدشانسی پشت بد شانسی البته این و من نگفتما…..     حرفشو در حالی زد که نگاهش به من بود و ترسیدم نکنه واقعا بگه من این حرفو راجع بهش زدم     _من برم دیگه…….    

ادامه مطلب ...

رمان دچار پارت ۱۳

_پس چطور تویی که مادر نداشتی سرشار از مهر و عاطفه‌ای؟   نگاهم می‌کند و می‌گوید _من مادر داشتم. خانم علوی مادر منه. مطمئنم مادر خودم، البته اگه رهام نمی‌کرد، نمی‌تونست به اندازه خانم علوی بهم عشق بده _دلم می‌خواد ببینمش   متعجب نگاهم می‌کند و چشمان زیبایش که با این مدل مو کشیده‌‌تر و مسحورکننده‌تر شده، برق می‌زند. _فردا

ادامه مطلب ...
رمان تاوان

رمان تاوان پارت 29

  واقعا راحت میشدن؟؟؟ زندگیم ۶ سال مثل یه باتلاق که هر کی میاد سمتش کشیده میشه تو همون جهنمی که نیما میگفت راضی بودم……..بودم؟؟….آره‌…..ولی بعدش…‌‌.. _باید میگفتی و پای دختر داییتو تو زندگیت باز نمیکردی _گفتم که من با عسل حرفامو زده بودم اون دخترم موقت بود _از اون بچه داری میعاد میفهمی یعنی الان پدری…….چه موقتی که جلوتر

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 348

            لبخند زد:   _ خیله خب…برو به سلامت، کلاست تموم شد زنگ بزن میایم دنبالت!   بی حرف گونه‌ی نیاز را بوسیدم و به دستش سپردم، صندلی مخصوص داشت، با گیره‌ی عروسکی کمربند، مخصوص جاگیر شدن بچه که خطری تهدیدش نکند.   پیاده شدم و به سمت کلاس رفتم. سر کلاس که نشستم، بقیه

ادامه مطلب ...