IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 133 0 (0)

بدون دیدگاه
    شخصیت که نه…دلیل بعضی رفتارهای سلدا برای من آشنا بود. گاهی بعضی از دخترایی که تو زندگیم بودن برای اینکه بیشتر بهم نزدیک بشن یا خودشون رو تو دلم جا بدن، سعی میکردن با مسائل جنسی جا پای خودشون رو سفت کنن و هر چه بیشتر تلاش میکردن…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 132 0 (0)

2 دیدگاه
    اینو گفت وبه سمت تخت رفت.روش دراز کشید. چرخیدم سمتش و بهش نگاه کردم. پاهاش رو از هم وا کرد و شورتش رو با کلی ناز و ادا و حرکات صک*صی و لوند از پا درآورد. اونو جلوی بینیش گرفت و گفت:     -اوممم…چه بوی خوبی…  …
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 131 5 (1)

1 دیدگاه
  قدم زنان دوباره به سمتم اومد.   *   * روی پاهام نشست و دستهاش رو دور گردنم انداخت درحالی که فقط لباس زیرش پاش بود. یه شورت توری سفید …   باسنش رو به پاهام مالوند تا منو تحریک تر بکنه. چشمهاش رو بست و دوباره ازم لب…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 130 0 (0)

14 دیدگاه
      دستمو بالا آوردم و به آرومی و ملایمت روی پوست صاف و سفیدش کشیدم و گفتم:     -من از این به بعد کنارتم سلدا… تو خوشی و ناخوشی رو من حساب کن. هر زمان که به من احتیاح داشته باشی هستم و خواهم بود!    …
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 129 2 (1)

8 دیدگاه
  دست تو جیب بردم و با بیرون آوردن پاکت سیگارم قدم زنان به سمتش رفتم. نخ سیگاری بین لبهام گذاشتم و چندقدمی به سمتش رفتم. در مقابل آکواریوم بزرگ توی سالن ایستاده بود و با حیرت جنب و جوش ماهی ها رو که برخی هاشون جثه ی بزرگی داشتن…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 128 4 (1)

5 دیدگاه
  موتور رو نزدیک به درب های بزرگ و مجلل خونه نگه داشتم و پیاده شدم و به سمت در رفتم تا با کلید بازش بکنم. سلدا هیجان زده به سمتم اومد. درحالی که با حیرت نمای ساختمان ودرهای مجللش رو تماشا میکرد گفت: -خدای من! واقعا اینجا مال خودته…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 127 0 (0)

1 دیدگاه
  سرم رو به آرومی و به نشانه ی فهم خواسته اش تکون دادم درحالی که همچنان افسوس این رو داشتم که فقط با یکم تامل دیگه، میشد فهمید ساتو کجا رفته و داره زیر زیرکی چه کارهایی رو انجام میده! به هر حال نشد و افسوس بی فایده اس.…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 126 5 (1)

1 دیدگاه
با همون صدای گرفته جواب داد: “نمیتونم توضیح بدم.باید ببینمت” از کلمه ی بابد استفاده میکرد که تاکید کنه بی فوت وقت برم پیشش اما چند ثانیه مکث هم میتونست باعث بشه دیگه دستم به ساتین نرسه بنابرین گمونم سلدا در بدترین زمان ممکن باهام تماس گرفته بود در بدترین…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 125 0 (0)

7 دیدگاه
  عقب عقب و تا نزدیکی در پیش رفت. با اون چشمهای با نفوذش همچنان زل زده بود به چشمهام و با نوع نگاهش واسم خط و نشون میکشید. بدجور زوم کرده بود رو من خسته. منی که اصلا و ابدا دلم نمیخواست رازم فاش بشه و مادرم و بقیه…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 124 3 (1)

4 دیدگاه
  چطوری میخواست کمکم کنه وقتی دیگه هیچ راهی نمونده بود. نه راه پس و نه راه پیش! این قراری بود که من با نویان گذاشتم و دیگه نمیشد زیرش زد. زل زدم به چشمهاش. اولین مردی بود که همه جوره دوستش داشتم. از ته قلبم. از همون بچگی… همیشه…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 123 4 (1)

3 دیدگاه
  درو بست و قدم زنان اومد سمتم. نمیدونم چرا از لحظه ای که دیدمش جای سیلیش رو صورتم برام تازگی پیدا کرد. قدم زنان جلو و جلوتر اومد. اون منو غصب الود نگاه میکرد و من عین احمقها چون برای ناهار پیشمون نبود نگران این بودم مبادا گشنه مونده…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 122 0 (0)

3 دیدگاه
  *سلدا* حوله رو دور تنم پیچوندم و با پوشیدن کلاه حوله از حموم اومدم بیرون! شاد بودم. شادترین دختر جهان! چنان احساس خوشبختی و خوش شانی میکردم که حد و مرز نداشت. حس میکردم شاه ماهی شکار کردم. یه شاه ماهی بی نظیر… دمپایی هام رو پوشیدم وشروع کردم…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 121 0 (0)

1 دیدگاه
  فتجون چایی رو برداشتم و یکم ازش چشیدم. آخ اخ ! اگه بکم ناجور تو کف خوردن یکی از این چایی های شیرین کنار این جمع بودم دروغ نگفتم. سرمو با لذت تکون دادم و گفتم: -به به! چایی فقط چایی های شیرین خاااانم… من سعی داشتم بحث رو…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 120 0 (0)

بدون دیدگاه
  ازش رو برگردوندم و دویدم سمت اتاقم. درو باز کردم و خیلی زود رفتم داخل و از تو قفلش کردم. کیفمو پرت کردم روی زمین و دستمو چندین مرتبه دور گلوم که حس میکردم هوا ازش به سختی بالا میاد کشیدم. پشتمو تکیه دادم به در و چشمهام رو…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 119 0 (0)

3 دیدگاه
  راست میگفت. امیر سام ، مامان نسرین یا ننجون نبود که بشه به راحتی گولشون زد اما حتی اگه منو از حیاط خونه هم حلق آویز میکرد من باز راست ماجرا رو نمیزاشتم کف دستش به هزاران دلیل مشخص و محکم ! تو سکوت کامل بهش خیره موندم تا…