رمان ناسپاس Archives - صفحه 4 از 10 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان ناسپاس

رمان ناسپاس پارت 102

  یک گام عقب رفت و گفت: -خیلی خب باشه خودت دربیار! یکی دو کام دیگه هم عقب رفت.دستهاش به دوطرف کمرش تکیه داد و گفت: -تسلیم توام… پوزخندی پر تاسف زدم و گفتم: -تو تسلیم شیطانی نه من… خندید و گفت: -اوووه! شاید ! تدامه بده ساتین …دربیار عزیزم! بانفرت گفتم: -به من نگو عزیزم! لبخند حرص دربیاری تحویلم

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 101

  با زدن این حرف اولتیماتوم وار، پوزخندی زد و به سمت در اتاق رفت که بیرون بره. چرخیدم سمتش و قبل از اینکه از اتاق بیرون بره گفتم: -من کاری که ازم میخوای رو انجام نمیدم! ایستاد.دستش رو به سمت دستگیره دراز کرد و سرش رو برگردوند سمتم و گفت: -تو میپوشیش چون من میخوام… صدامو بردم بالا و

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 100

  مردد و با حسی خیلی بد پشت سرش وارد اتاقش شدم. این اتاق همونطور که انتظارش رو داشتم باشکوه و بزرگ بود. اونجا سه تا پنجره ی قدی وجود داشت که با پرده های ضخیم مخمل آبی رنگی ریخت و شمایل جالبی داشتن. حتی کاغذ دیواری ها هم آبی بودن و همینطور رو تختی…و مبلهای راحتی! قسمتی از اتاق

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 99

  نفس عمیقی کشید و بعد انگشت اشاره اش رو بالا آورد و گفت: -نچ نچ نچ !من برای رابطه به تو نزدیک نمیشم نه موردای دیگه! نفرتی که نسبت بهش داشتم تو وجودم بیشتر و بیشتر شد و وقتی این نفرت زبونه میکشید دیگه حتی دلم نمیخواست تو چشمهاش نگاه کنم. آب دهنمو قورت دادم و بدون اینکه ثانیه

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 98

  ماشین رو ، مقابل یک درب عظیم مجلل که ترکیبی از چند رنگ سلطنتی بود نگه داشت. اینجا برام کاملا نا آشنا بود اما احساس میکردم باید خونه ی نویان باشه و من نمیدونم چرا هرچه بیشتر به اینجا نزدیک میشدم اضطرابم بیشتر و بیشتر میشد! دسته های کیفم رو تو مشتم فشردم. دندونام روی هم کیپ شده بودن…انگار

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 97

  لنگه ی در که وا شد و مامان تو قاب در نمایان شد، خیلی سریع تماس رو قطع کردم و چرخیدم سمتش… شال قهوه ای رنگ رو دور بدنش پیچوند و اومد سمتم. غمگین بود. کاش بدونه من واسه اینکه غم تو چشمهاش نباشه دارم تن به چه کاری میدم. کوله ام رو روی دوشم انداختم و رفتم سمتش.

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 96

  خیلی در تلاش بودم تا سر از تنش جدا نکنم. حس غلیظ و پررنگی بهم میگفت این دختر لجوج تو مسیر ورود به لجن زاره. فکش رو تو دست گرفتم و مجبورش کردم سرش رو به سمتم برگردونه و همزمان پرسیدم: -به من نگاه کن… وادارش کردم زل لزنه به چشمهام.بهم خیره که شد از لای دندونای روی هم

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 95

  از کافه بیرون اومدم و قدم زنان به سمت موتور رفتم. همزمان به اون دختر نگاه کردم. پاشنه ی کفشهاش اونقدر باریک و بلند بود که تو اون فاصله چشم متوجهش نمیشد اما ناکس اونقدر راحت و سلیس و ساده باهاش قدم برمیداشت انگار اصلا هیچی نپوشیده! حرکاتش همه منظور دار بودن. از آرایش گرفته تا لبخندهاش و حتی

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 94

  نفس عمیقی کشیدم و جواب دادم: -کسی منو نفرستاده…من فقط میخوام یه گوشه بشینیم و چنددقیقه باهم گپ بزنیم. سرتاپام رو یکبار دیگه براندار کرد. هی میخواست از خودش دورم بکنه اما چشمش که به صورت و هیکلم میفتاد پشیمون میشد. آینه اش رو غلاف کرد.پرتش کرد تو اعماق کیف سرخ رنگش که مثلا با رنگ لبهاش ست بود

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 93

  * امیرسام * تیکه به موتور دادم و با خم کردن سرم فندک رو زیر سیگار گرفتم. کم کم داشت حوصله ام از اینجا موندن سر می رفت. سرمو برگردوندم سمت فوزیه و گفتم: -گرفتی مارو فوزیه؟ پس کو!؟ چرا نمیبینمش….چرا همه هستن جز اینی که تو میگی… جلوتر از من ایستاده بود و خیابون رو با دقت تماشا

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 92

  همگی، اون طرف خیابون، رو به روی درب بزرگ زندان، کنار وانت عمو غلام ایستاده بودیم و انتظار مامان رو میکشیدیم. کار ننجون شده بود دعا به جون بانی آزادی مامان و خبر نداشت روزای تیره ی نوه اش تو راهن اونم بخاطر همونی که اینجوری واسش دست دعا به آسمون میبره! شیرین باخستگی گفت: -دیر نکرده ؟ هان

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 91

  چونه ام رو سفت گرفت و بعد تو صورتم با عصبانیت گفت: -دفعه بعد خواستی خودکشی کنی جای دیگه ای رو انتخاب کن… چشم دوختم به زمین و لبهای ترمو به هم فشار دادم پس فهمید خودمم چندان علاقه ای به بالا اومدن از زیر آب نداشتم. سرم پایین بود.چونه ام رو فشار داد و گفت: -شنیدی چیگفتم احمق؟

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 90

  چون نگاه هاش سنگینی میکرد برام لب گزیدم و رومو سمت دیگه ای برگردوندم تا باهاشون چشم تو چشم نشم.ننجون که بیش از بقیه از این رفتار من با امیرسام و حرفهام متعجب شده بود نیشگونی از پام گرفت و گفت: -عه ساتو …این چه حرفیه! نگاه های سنگینش رو به روی خودم کاملا احساس میکردم.ولی اهمیت نداشت.رفتار دیشبش

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 89

  جواب من هردو رو صم بکم کرد…. اونا همون واکنشی رو بروز دادن که قابل حدس بود. من خودمم هنوز باورم نمیشد هرچند قرار بود بهای سنگینی رو براش بپردازم! غلام درحالی که دستشو گذاشته بود روی کلاهش تا از سرش نیفته بدو بدو به سمتم ما اومد و پرسید: -چیه چیشده؟ یارو آقا سیکه کی بود؟ لامصب ماشین

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 88

  یکی مدام به شیشه میزد اما من حتی حوصله ی باز کردن چشمهام رو نداشتم. چشم که هیچی،حتی دلم نمیخواست سرم رو از زیر پتو بیرون بیارم. تمایل شدیدی به تنهایی داشتم.به زیر پتو موندن.به حبس کردن خودم تو ی اتاق. میخواستم نسبت به این موضوع بیتفاوت بمونم و بلند نشم اما انگار فایده نداشت هر کی که بود

ادامه مطلب ...