IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 56 0 (0)

13 دیدگاه
  یه نفر ناشناس،منو از صندوق عقب بیرون آورد.دیگه حتی رمق داد زدن هم نداشتم. داد زدنهایی که بیفایده بودن و فقط خش صدامو بیشتر میکردن. تنها کاری که تو اون لحظه کردم این بود که با ترس سرم رو تکون دادم و گفتم: -کجام ؟ من کجام ؟ تورو…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 55 2 (1)

10 دیدگاه
  گیر افتاده بودم و خودم رو تو دل یه مخمصه ی بزرگ می دیدم.یه مخمصه ی ترسناک…. نفس زنان و با وحشت به نویان نگاه کردم. یکیشون پرسید: -منشی خصوصیته!؟ نویان که همچنان خیره به من بود فقط سرش رو تکون داد تا اینجوری جوابی به سوال اون مرد…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 54 0 (0)

6 دیدگاه
  وحشت سراسر وجودمو فرا گرفت با دیدن صحنه ای که تو فیلمهای جنایی هم ندیده بودم… چند تا مرد گنده لات یه زنو شکنجه میدادن و دو مرد دیگه دستهای جوونی که ظاهرا با اون زن نسبت داشت و جلوی نویان زانو زده بود رو گرفته بودن که نتونه…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 53 0 (0)

5 دیدگاه
  نگاهی خنثی بهم انداخت و بعد گفت: -از اونجا بزن بیرون و به زندگی بی دردسر قبلیت ادامه بده حتی اگه تخمی باشه… هشدار داد؟ تذکر داد؟ به راه راست هدیه کرد؟ نمیدونم…فقط وقتی خواست بره سمت در دویدم سمتش.از پشت پیرهنش رو گرفتم و کشیدم‌. ایستاد و سرش…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 52 0 (0)

9 دیدگاه
  دستهاشو تو جیبهای شلوارش فرو برد و گفت: -تو خیلی خوشگل میخندی ساتین! بی حرف بهش خیره شدم.دلیلی نمی دیدم اون بخواد اونجوری ازم تعریف بکنه.وقتی اینکارو انجام میداد حس معذب بودن بهم دست میداد. چیزی نگفتم و سرم رو پایین انداختم که خندید و گفت: -اوووه خدایا !…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 51 0 (0)

14 دیدگاه
  درو باز کردم و خیلی آروم رفتم داخل.سرمو کج کردم و نگاهی به انتهای اتاق انداختم. نویان بلافاصله بعداز ورود من شاد و خرامان از روی صندلی بلند شد و با زدن یه لبخند عریض به پهنای صورت به سمتم اومد. اونقدر شاد بود که یه آن به خودم…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 50 0 (0)

4 دیدگاه
  نمیدونم چیشد که خیلی و بی مقدمه گفت: -خودم استخدامت میکنم.دیگه اخراج نیستی! عجیب نبود!؟ امیرسامی که اصلا با من حال نیمکرد و حتی به خودش این اجازه رو داده بود دست رو م بلند بکنه حالا برای اینکه فردا نرم سر قرارم با نویان آردوچ بهم میگفت دوباره…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 49 0 (0)

12 دیدگاه
  دوره ام کرده بودن و کنجکاوانه تماشام میکردن. با هردو دست غذا میخوردم و فکم ثانیه ای از جنبیدن متوقف نمیشد. حتی امیرسام هم رو لبه های تخت زیر درخت ها نشسته بود و هرازگاهی دل از تلفن همراهش میکند و نگاهی به من مینداخت. شیرین کم صبر از…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 48 0 (0)

3 دیدگاه
  قهوام رو که خوردم ازش فاصله گرفتم که لیوان کافه رو بندازم توی سطل آشغال آبی رنگ اما درست قبل از اینکه اینکارو بکنم صدام زد و گفت: -هی ساتین! چیکار میخوای بکنی؟ لبخند زدم و بعد لیوان رو بالا گرفتم و باهمون نیش وا شده جواب دادم: -ممنون…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 47 0 (0)

8 دیدگاه
  چنددقیقه ای همونجا روی صندلی منتظرموندم تا وقتی که بالاخره اومد بیرون. فورا از روی صندلی بلند شدم و به سمتش رفتم.لبخند ملیحی زدم و گفتم: -خب اگه با من کاری ندارین من برم آخه…مادربزرگم ممکنه یکم نگرانم بشه…خیلی وقت اومدم بیرون! دست برد توی جیب کتش و بعد…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 46 3 (1)

3 دیدگاه
تو ماتم شغل از دست رفته سر خم کرده بودم و زل زده بودم به کفشهام که حس کردم یه نفر کنارم نشست.توجهی نکردم چون مهم نبود و البته…وفتی ذهن آدم مشغول باشه بمب هم کنارش بترکونن متوجه نمیشه…تو عالم خودم بودم که همون یه نفر گفت: -خواهرم گفته شما…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 45 2 (1)

4 دیدگاه
  افتادم روی زمین درحالی که خون از بینیم جاری شد و عینکمم مثل خودم ناک اوت شد…. پاشو رو عینکم گذاشت و با مچاله کردنش دوباره رفت سمت دختره. بالای سرش ایستادو واسش تیزی رو کرد و گفت: -کاری که باهامون کردی رو هیچوقت فراموش نمیکنم.بهت گفته بودم روزگارتو…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 44 0 (0)

4 دیدگاه
  رو پله نشستم و مشغول بستن بند کفشهای اسپرت سفید رنگم شدم و همزمان زیر چشمی نگاهی به سمت اتاقهای امیرسام انداختم. اصلا معلوم نبود کی میره کی میاد با کی میره با کی میاد و اصلا کار و بارش چیه! تمام فکر و ذهنش هم که شده بود…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 43 2 (1)

1 دیدگاه
  خیلی ازش خوشم اومده بود.اون تیپ و مدل پسرایی بود که نه هول بود و نه زود عنان از کف میداد. حتی الان هم نگاه هاش جوری بود که انگار یه مرد رو به روش ایستاده نه یه دختر لوند و خوشگل که اتفاقا داره بهش نخ هم میده!…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 42 0 (0)

3 دیدگاه
  بعد از یه رابطه ی چند ساعته ی طولانی، من روی تخت دراز کشیدم و اون بالای سرم ایستاد. یه بسته پول دستش بود که یکی یکی با سرانگشتاش سوقشون میداد سمت من.. پولهای خشک تا نخورده یکی یکی تو هوا می رقصیدن و میفتادن روی تنم…. چقدر بوی…