IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 26 0 (0)

5 دیدگاه
  چشمک زد و گفت: -کادو پیچش میکنم برات داش سامی…تا اینجایی نمیزارم بی لعبت تو تهرون سر کنی…هرجور شده واست پیداش میکنم میارمش دست بوست… ته مونده ی اون آب هندوونه رو خوردم و بعد لیوان خالی رو گذاشنم‌کنار و گفتم: -چشم چرونی نکن…شاید دختره کس و کارش باشه…ناموسش…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 25 2 (1)

9 دیدگاه
  بطری آب معدنی رو ازش گرفتم و بعد چشمامو بستم و همه رو روی صورتم خالی کردم .حالا کم کم داشتم حس میکردن حالم داره جا میاد. نفس عمیقی کشیدم و تا چشمام رو باز کردم سامی رو مقابل خودم دیدم که زل زده بود به صورتم. تا چشمم…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 24 0 (0)

10 دیدگاه
  رفت سمت در خونه ی مظفر و نگاه پر هراس من بدرقه اش کرد. زنگ در رو دو سه بار فشرد و منتظر موند تا جواب بدن و همزمان‌سرشو به سمت منی که پشت درخت پناه گرفته بودم برگردوند. با صدای بلندی گفتم: -هنوزم دیر نشده بیا برگردیم! اخم…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 23 1 (1)

2 دیدگاه
  نشست روی موتورش و گفت: -بار اولش نیست کتکت میزنه!؟ پس دیگه الان واقعا لازم شد این مظفرخان رو یکم ادبش کنیم…برو درو باز کن زودباش… از کلامای که به کار میبرد و از لحنش کاملا مشخص بود سر جنگ داره و میخواد بره که گرد و خاک راه…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 22 0 (0)

9 دیدگاه
  نمیخواستم توضیح بدم چه اتفاقی برام افتاده.همه که نباید از بدبختی های من باخبر میشدن آخه! اما اون انگار تا جواب سوالش رو نمیگرفت حاضر نبود بیخیال بشه برای همین بود که گفت: -ببین من وقتی میخوام جواب یه چیزی رو بدونم از دو روش استفاده میکنم…روش اول اینکه…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 21 0 (0)

4 دیدگاه
  درحالی که همچنان گرد و خاک نشسته روی لباسهای تنم رو میتکوندم از لب جوی پریدم و رفتم سمت در خونه. یه بار دیگه آینه ی کوچیکم رو از جیب مانتوم بیرون آوردم و نگاهی به دماغ و لبم انداختم کنج لبم که زخمی بود و دماغمم که مشخص…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 20 0 (0)

2 دیدگاه
  داشت حرف رو عوض میکرد که من پیگیر پیشنهاد شکایت نشم.آخه چرا صبر کردن و زجر کشیدن رو به دفاع از خودش ترجیح میداد….!؟ اما اون شاید بتونه صبوری کنه و اینهمه بدبختی رو ببینه و دم بزنه ولی من نه. عقب تر رفتم تا بهتر بتونم ببینمش و…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 19 0 (0)

6 دیدگاه
  کنجکاوتر از همیشه پرسیدم: -بعدش چیشد ننه..از بعدش بگو…تو مدتی که ما نبودیم چی پیش اومد!؟ چند جرعه از چاییش رو چشیدهرچند فکر و خیالش به کل جای دیگه ای بود.چروکهای اطراف چشمش بیشتر شده بودن چون چشماش رو تنگ کرده بود و زل زده بود به قالیچه ی…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 18 0 (0)

5 دیدگاه
  خودم درهای قراضه ی حیاط رو باز کردم و موتورو بردم داخل.نه خبری از غلام بود نه شیرین نه حتی اون دختره عینکیه ساتو…! حیاط این خونه قدیمی پلاسیده هم البته کم از اون دشتی که رفته بودم نداشت. اینجاهم پر از دارو درخت و گیاه بود. کلاه کاسکتم…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 17 0 (0)

بدون دیدگاه
  * امیرسام* روی تپه ایستاده بودم و با چشمهای بسته از سیگار توی دستم کام میگرفتم. باد آرومی وزید که نسبت به هوای شهر نه آتیش داغ بلکه یه نسیم ملایم رو روی تنم سُر میداد! اینجا یه جورایی زمینی برای تفریح و گردش من به حساب میومد اما…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 16 0 (0)

بدون دیدگاه
  هرجور شده مصیبو راهی کردم بره تا به کارهای خودم برسم. اون همینقدر چرک و پست بود.پول بهش میدادن خودش روهم میفروخت خانواده اش که دیگه جای خود داشتن! الان هم تا چندتا اسکناس جلو چشماش تکون دادم یادش رفت من با تور عروس از وسط عروسی و ازپای…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 15 0 (0)

2 دیدگاه
  دست به کمر پوزخندی زد و گفت: -هه! چیه !؟ یه شبه رفتی کجا دادی که شدی حاتم طایی!؟ دیگه کم کم داشت منو با این چرت و پرتهاش بدجور عصبانی میکرد.چرخیدم سمتش.با برداشتن دو سه گام فاصله ی بینمون رو پر کردم و بعد یقه لباسشو تو مشت…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 14 0 (0)

2 دیدگاه
  بلوک شکسته ای رو به زحمت زیاد تا پای دیوار کشوندم و بعد رفتم روش ایستادم تا قدم از دیوار بلند تر بشه . نگاهی به داخل حیاط خونه انداختم.نه خبری از داخترا بود و نه پسرا…البته نبودنشون طبیعی بود چون الان هر کدوم یه وری تو کوچه پس…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 13 0 (0)

بدون دیدگاه
  *سلدا* با انبوه دستمال کاغذی های مچاله شده ی توی دستم شکم عریونم رو تمیز کردم و از روی تخت پایین اومدم.هنوز هم داشت قربون صدقه ی تنم می رفت و قبل از هر چیزی یه اوف هم به قربون رفتنهاش اضافه میکرد. “اوف چه تنی” ، ” “اوف…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 12 0 (0)

3 دیدگاه
  به حرفهاش اهمیتی ندادم و از اتاق رفتم بیرون.من آدمی نبودم که بخاطر پول دست به هرکاری بزنم. اگه بودم هم یه اینبارواز خیر حقوق گرفتن میگذرم تا ببینم بعد خدا چی میخواد! یعنی این ترجیح خودم بود.ترجیح میدادم گشنه بمونم اما دست به نامحرم نزنم حتی اگه اون…