رمان ناسپاس پارت 71
6 دیدگاه
نمیدونم چرا بااینکه جوابهارو قاطعانه میداد اما نمیتونستم باورش کنم. من هرجا که اون می پرید خطر رو هم حوالی خودم حس میکردم. حتی گاهی احساس میکردم هر آن ممکنه بار آدمهاشو بفرسته سراغم. من ازش واهمه داشتم.حس خوبی بهم نمیداد. یک قدمیم که ایستاد گفتم: -چی از جونم…