رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 88 5 (2)

1 دیدگاه
  گیج و عصبی میگویم: -چقدر دل و دلبر میکنی، چی میگی اصلا؟! -دلبر! با من بود؟! قبل از هیچ عکس العملی با لبخند و نرم میگوید: -زیرآبی میری… اسمش زیرآبی رفتن است؟ کمی خجالت میکشم… واقعا! بهادر دست دراز میکند و به نرمی لپم را میکشد. -به خاطر من…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 87 5 (2)

2 دیدگاه
  حرصم میگیرد و در را بازتر میکنم و دست به کمر و با اخم میغرم: -به خاطر این منو از خواب بیدار کردی؟!! صورتش باز میشود، همچو گل! نگاهی به سر تا پایم میکند و خنده ی هیزی روی لبش می آید و سرشار از چندش میگوید: -اُ لَ…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 86 5 (2)

1 دیدگاه
  آب گلویم را فرو میدهم. با مکث دستم را از زیر دستش بیرون میکشم. چشمانش کمی جمع میشوند. لبخند احمقانه ای به رویش میزنم. اخم دارد و پر از حرف به چشمانم خیره می ماند. چند ثانیه ای طول میکشد تا به سختی بگویم: -درموردش بیشتر فکر میکنم… تیز…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 85 5 (2)

1 دیدگاه
  حرصش میگیرد و میگوید: -اصلا چرا داریم درموردِ اون حرف میزنیم؟! چرا حرف بهادر وسط کشیده شد؟ وای نه من همچنان میخواهم حرف درمورد بهادر باشد! و او بیشتر درموردش برایم بگوید!! -چون تو میدونی من چه همسایه ی لعنتی و عجیبی دارم و نگرانمی! ناراحت میگوید: -نگرانی من…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 84 5 (1)

1 دیدگاه
  اتابک در جواب تمام حرفهایم میگوید: -دستِ کم نگیرش… لرزِ عجیبی قلبم را تکان میدهد. میدانم، خوب هم میدانم. اما راهش را چطور پیدا کنم؟! -اگه بگیرم… حتی نمیگذارد جمله ام را تمام کنم و میگوید: -جوری زمینت میزنه که دیگه نتونی سرِ پا بشی! نفسم در سینه گره…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 83 5 (2)

2 دیدگاه
  -خب از خودت بگو حورا! عجیب است! او میخواهد من از خودم بگویم و من میخواهم او از بهادر بگوید! خب درست نیست. بنابراین با لبخند سر کج میکنم: -اول خودت بگو! نگاه جا خورده ای حواله ام میکند و میخندد. -ای جان بلا گرفته… چی دلت میخواد درموردم…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 82 5 (2)

6 دیدگاه
  مسخره میکند؟ محل نمیدهم و رو به اتابک میپرسم: -خب میدونما… اما بگو بهتر بدونم… بهادر پوزخندی میزد و اتابک میگوید: -میدونی ولی من بگم… آره این ناز کردنه قشنگ تره! بهادر بازدم بلندی بیرون میفرستد و انگار به سختی دارد خود را کنترل میکند که وسطِ ما نپرد!…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 81 5 (2)

1 دیدگاه
  -راستی یادت نره قول دادی به بزغاله هام شیر بدی! خشک میشوم. هنوز یادش مانده؟! مگر… شوخی نبود؟ -فکر نمیکنی کارای مهمتر از بزغاله هات داریم؟! صدایش با خنده همراه میشود: -مثلا ادامه ی اون بوس بازی تو دفترِ من؟ دندانهایم از خجالت روی هم فشرده میشوند. به سختی…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 80 5 (2)

1 دیدگاه
  مرا بوسید! آن صحنه برای هزارمین بار تکرار میشود. ساعت دوِ نیمه شب است! و نگاهش بعد از آن بوسه، قلبم را هربار با شدتِ بیشتری میلرزاند. دقیقا همان نگاهِ تخس و موذیانه و پرحرارت… که پیروزی اش را به رخ میکشید! غلت میزنم و چشم میفشارم. قرار نبود…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 79 3 (2)

1 دیدگاه
  نمیخواهم به اوی خاصتر و عجیب تر و حسِ خود نسبت به او فکر کنم و به آبتین میگویم: -نمیشه بیشتر از دوست باشیم؟ نفس عمیقی میکشد و با تاسف میگوید: -نمیتونم… قلبم به درد می آید. یعنی ناامید شوم؟! -من دختر ایده آلی نیستم؟ سریع توضیح میدهد: -مسئله…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 78 5 (2)

2 دیدگاه
  لعنتی به خاطر بوسیدن بی اجازه اش تشکر هم کردم و او منت هم گذاشت! به سختی درحال کنترل خود هستم که حرفی نزنم… آبتین صدایم میزند: -حورا بیا! تذکرش باعث میشود که عصبانیت و فحش های ناموسی را قورت دهم و چشم از بهادر بگیرم. و همراه آبتین…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 77 5 (2)

1 دیدگاه
  در بسته می‌شود. من و او… دست در دست هم… توی دفترش… فقط خودمان دوتا! نگاهش زوم شده روی من… نگاهی که می‌فهمم… گرم است… ملتهب… و شاید با حس! -بریم تو کارِ هم؟ گرمای نگاهش، تنم را داغ میکند. و حرفش… جواب دارد! جوابی دندان شکن!! -آبتین میاد؟!…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 76 3.5 (2)

1 دیدگاه
  -چیو؟! هیسِ غلیظی میکشد و ته گلویی میغرد: -اون لبا رو، اون لبا رو!! دیگر باید اوق بزنم! اما به جایش نفسم بند میرود و خاک بر سرم! نازم را بیشتر میکنم: -عه زشته آقای همسایه… لطفا یکم مراعات کن… شما جای برادرِ مایی! طاقت از کف که… نه…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 75 5 (4)

3 دیدگاه
  رو به من میکند و در چشمانم میگوید: -جسارت نکردم خوشگله! شوما به بزرگیت ببخش… عزیزِ حوری، عزیزِ ماست! و بعد با لذت و حرص به آبتین نگاه میکند و ادامه میدهد: -اصلا وقتی می بینم این پسر شُل کرده و داره راه میاد، اشک تو تخمم… یعنی تخمِ…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 74 5 (2)

6 دیدگاه
  -اوکی؟ به سختی میگویم: -ممنون… و انگار این جوابی نیست که میخواست. -ممنون از تو اگه قبول کنی! قبول کنم که فقط دوست باشیم؟!! -اممم خب… اگه به مشکل برخوردم چی؟! آرام و کوتاه میخندد: -تو به مشکل برنمیخوری… دهان باز میکنم حرفی بزنم، که ادامه میدهد: -واسه خودت…