رمان آس کور Archives - صفحه 10 از 14 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آس کور

رمان آس کور

رمان آس کور پارت 74

        انگشتش را به سینه ی خود کوبید و بغضش بزرگتر شد. بغضی که در صدایش هویدا شد و لرزشش دل سراب را هم لرزاند.   _ ببین با ما چیکار کردی… همه ی ما رو تو به این روز انداختی…. هممونو! من، سراب، حتی نگار… با تصمیمای خودخواهانه ات، با این محافظه کاری مزخرفت، با این

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 73

        چند تن از زنان دیگر هم با هوچی گری و جیغ و داد کنان سمتش حمله کرده و حین ناسزا گفتن به او، او را زیر مشت و لگدهای خود گرفتند.   صدای ناله های پر دردش در میان صدای زنها گم شد و کم کم رو به افول رفت.   حاج آقا هاج و واج

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 72

      حلقه ی دستانش را دور تن سراب محکم تر کرد و سینه هایش را چنگ زد.   _ آی حامی… از دیشب درد دارم هنوز، تو رو خدا دیگه نه… ولم کن بذار برم ببینم کی در میزنه.   دست حامی روی پایین تنه اش لغزید و نوازش گونه سر تا سرش را لمس کرد.   _

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 71

        چانه ی گرد سراب را میان دندان هایش فشرد و نفس های داغش رو پشت لبش خالی کرد.   _ اینم در نظر بگیر که هوز داغم و حالیم نیست دارم خودمو بدبخت میکنم!   سراب چشم غره ای رفت و دستانش را دور گردن حامی حلقه کرد.   کاش این نیروی عجیب و مرموز که

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 70

        _ قبل از هر چیزی باید ازتون بابت این مدت معذرت بخوام.   نمیخواستم به کسی آزار برسونم اما من مجبور بودم اون دروغ ها رو به حامی نسبت بدم.   حامی پدر واقعی بچه ی من نیست… پدر واقعیش بچه رو نمی خواست، حتی قبول نمیکرد پدرشه و من واقعا درمونده بودم.   نمیدونستم باید

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 69

      گوشش را به بازوی حامی فشرد و چند بار پشت سر هم صدایش زد تا حامی از خواب دل کنده و بدون باز کردن چشمانش نالید:   _ چی میگی سر صبحی زن؟ بخواب دیگه!   دیگر فایده ای نداشت. خواب از چشمانش پریده و تلاش هایش بیهوده بود.   نیم خیز شد و گوشی را از

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 68

        سراب چند لحظه ای بدون پلک زدن خیره اش ماند و سمت سیبل ها برگشت.   _ آخ عزیزم! ببخش که من پی خوش گذرونیم بودم و تو اینجا داشتی مثل سگ عرق میریختی و ما رو به هدفمون نزدیک تر میکردی!   هدفون کنار جایگاه را برداشت و قبل از اینکه روی گوشش بگذارد، با

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 67

        خنده از روی لبهایش پر کشید و کمی به جلو خم شد. نگاهش شده بود همان نگاه تیز و بُرنده ای که سالها همراهش بود.   _ گم شین بیرون!   خیره به مرد اما خطاب به دخترها گفت. دخترها گیج و گنگ نگاهی بین هم رد و بدل کردند و دوباره نگاهشان سمت او برگشت.

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 66

      دست میان موهای سراب برد و او را روی تخت خواباند. لبهایش را روی قفسه سینه اش گذاشت _ اولین سکسو در محضر حاج خانم و حاج آقا داشته باشیم؟!   سراب هینی گفته و دست روی سینه اش گذاشت. کمی به عقب هلش داد و آرام و با زاری پچ زد:   _ نکن حامی، زشته…

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 65

      گوشش را بیشتر به در چسباند و چشم ریز کرد تا تمرکزش بیشتر شود. صدایشان واضح نبود اما کلماتی که لا به لای صحبتشان میشنید، تقریبا موضعشان را نسبت به این اتفاق نشان میداد.   خوشحال بود که حداقل همراهی حاج خانم را داشت. او همیشه زن مهربانی بود و از همان ابتدا که به محله پا

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 64

      حاج خانم با فکری درگیر و سری پایین افتاده که هر چند ثانیه یک بار آرام تکانش میداد، وارد پذیرایی شد.   همسرش به محض اینکه او را دید، رگ گرفته ی گردنش را مالید و گیج شده از اتفاقاتی که هنوز هم درکشان نمیکرد، پرسید:   _ حالش چطوره؟   کنار حاج آقا نشست و با

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 63

      با پاشیدن چند قطره آب روی صورتش و چند ضربه ی آرام به گونه اش، پلکش پرید و آرام چشمانش را باز کرد.   چند ثانیه ای گیج و منگ به اطراف نگاهی انداخت و با دیدن دو سر که تقریبا در حلقش بودند، چشمانش از حدقه بیرون زد.   در یک واکنش غیر ارادی از جا

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 62

      ولوله ای که میخواست را میانشان انداخت. دیگر چه اهمیتی داشت که یک سمت صورتش از سیلی پدرش میسوخت؟   تمام این سالها آنقدر سوخته بود که دیگر با سوختن انس گرفته و عجین شده بود.   خانواده ی داماد علی رغم اصرارهای حاج خانم عزم رفتن کردند. حامی نزدیک شدن پسر را به خودش دید و

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 61

      شنیدن نجوای پر حرارت حامی و بدتر از آن، حسِ نفس های گرمش که حاکی از فاصله ی بیش از حد کمشان بود، قلبش را هری پایین ریخت.   سرش به ضرب بالا آمد و چشمان وق زده اش روی صورت حامی که دقیقا کنار صورتش بود ثابت ماند.   _ چیشد عشقم؟ دلت خواست؟   وحشت

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 60

      فقط دهان هایی را میدید که به نوبت باز و بسته میشدند. چیزی نمیشنید و سرش به دوران افتاده بود.   حالت تهوع امانش را بریده بود و هر لحظه امکان داشت وسط مجلس از پا در بیاید.   صدای غلط کردم هایش به گوش خدا هم نمیرسید که هیچ راه فراری را برایش باز نمیکرد. فضای

ادامه مطلب ...