رمان آس کور پارت 74
انگشتش را به سینه ی خود کوبید و بغضش بزرگتر شد. بغضی که در صدایش هویدا شد و لرزشش دل سراب را هم لرزاند. _ ببین با ما چیکار کردی… همه ی ما رو تو به این روز انداختی…. هممونو! من، سراب، حتی نگار… با تصمیمای خودخواهانه ات، با این محافظه کاری مزخرفت، با این