رمان آس کور

رمان آس کور پارت 100 3.4 (5)

3 دیدگاه
  دست حامی از میان در بیرون آمده بود و انگشتانش را در طلب حوله تکان میداد. _ بدو یخ کردم، چقدر فس فسو شدی جدیدا! سراب دهان کجی ای کرده و حوله را میان دست حامی گذاشت که بلافاصله دستش توسط حامی چنگ زده شد. باز هم در تله…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 99 4 (6)

2 دیدگاه
  حوله را از پشت در برداشت و با زدن لبخندی به صدای گوش نواز حامی که در اتاق پیچیده بود، بیرون رفت. حاج آقا و حاج خانم طبق معمولِ چند شب گذشته، برای عزاداری به مسجد محل رفته بودند و رفتن حامی به حمام، فرصتی که میخواست را در…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 98 3.3 (6)

2 دیدگاه
  غلتی زد و از میان پلکهای نیمه بازش محیط نا آشنای مقابلش را نگریست. چینی روی پیشانی اش افتاد و حسگرهای ذهنش فعال شدند. چشمانش کامل باز شده و با هول و دستپاچگی در جایش نشست. چشم چرخاند و با دیدن حامی و لباس های پخش و پلایشان همه…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 97 3 (5)

5 دیدگاه
  زبانش به سقف دهانش چسبیده بود که نتوانست جوابی برای سوال حامی بیرون دهد. حامی که سکوتش را دید، تکخند تو گلویی زده و بوسه ای محکم و آبدار روی گونه ی سردش کاشت. _ از چی میترسی؟ از من؟ دیوونه! از او که نه، از اتفاقی که گمان…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 96 3.4 (5)

3 دیدگاه
  در آن پالتو و روسری همرنگش زیادی خوردنی شده بود و لاکردار خنده هایش دل و دین میبرد. سر روی شانه خم کرد، تشویش و اضطرابش را پشت خنده هایش پنهان میکرد وگرنه دلش خون تر از آنی بود که لبش به خنده باز شود. _ ببخشید که شوهر…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 95 3.8 (6)

7 دیدگاه
  قبل از برگشتن سمت مادرش، چشم غره ای نثار سراب کرده و لبهایش را آویزان کرد. _ چیز مهمی نیست، یه مسئله ی زن و شوهریه… خودمون حلش میکنیم. قاشقش را از سالاد شیرازی پر کرد و داخل دهانش برد. همه متوجه عدم تمایلش به صحبت شدند و حاج…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 94 2.8 (4)

2 دیدگاه
  سردرگم بود، دلش هم شنیدن میخواست و هم نشنیدن. وحشتش را از چیزی که شاید فهمیدنش او را هم دچار آشفتگی میکرد کنار گذاشت، دل به دریا زده و آرام پچ زد: _ فقط چی؟ سراب با عقل و قلبش در جنگ بود. اما باز هم زور عقلش چربید…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 93 3.9 (8)

5 دیدگاه
        هنوز هم در وادی انکار به سر میبرد. دلخوری حامی به شب هم نمیرسید و نیازی نبود آن را در بوق و کرنا کند.   _ دعوا؟ من و حامی؟ نه به خدا… کی دیدین ما دعوامون بشه؟   حاج خانم هنوز هم شکاک و مردد…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 92 3.7 (6)

2 دیدگاه
        با وجود ناراحتی اش از سراب، باز هم تمام حواسش پی او بود. در را که باز کرد کناری ایستاد تا اول سراب وارد خانه شود.   پر بود از حرص و خشم. بی محلی کرده بود تا سراب را از این پیله ی مزخرفی که…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 91 3.7 (6)

3 دیدگاه
        فشاری به تن خشک شده ی سراب وارد کرد و زیر لب غرید:   _ شیطونه میگه بزنم فکشو بیارم پایین، الله اکبر! بریم دیگه چرا خشکت زده؟   با تکان دست حامی، چند قدمی هر چند کوتاه برداشته و قصد خروج داشتند که راغب نیش…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 90 4.3 (6)

6 دیدگاه
        قبل ترها دختری که در تصوراتش قرار بود برای ادامه ی زندگی همراهی اش کند، دختری شبیه نگار و تمام دخترانی که قبلا میشناختشان بود.   اما سراب آمد و بی آنکه خودش بداند، تمام تصورات و علایقش را چند درجه ارتقا داد. او کنار سراب…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 89 3.9 (7)

7 دیدگاه
        آمده بود که دنیای تیره و تار دخترکش را رنگ بپاشد. گفته بود او را خوشبخت ترین دختر دنیا میکند و چند وقتی میشد که کارش را به صورت جدی آغاز کرده بود.   بس بود دلبرکش هر چه در دل سیاهی ها تک و تنها…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 88 4.2 (6)

1 دیدگاه
        میخواست بگوید هستم، تا آخرش… من هم در کنارت بهترین خودم خواهم شد… اما سکوت پیشه کرد چرا که خسته بود از دروغ بافتن ها و امید واهی دادن ها…   به اندازه ی کافی دروغ گفته و ذهن حامی را برای عذاب دادنش پر کرده…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 87 3.6 (10)

6 دیدگاه
        اشک به چشمانش نیشتر زد و با قلبی مالامال از غصه، لبخندی به تلخی روزگارش زد.   _ من واقعا…   حرف زدن با وجود بغضی چنبره زده بیخ گلویش کاری بس دشوار بود. حاج خانم بوسه ای محبت آمیز بر گونه اش زد و خیره…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 86 3.9 (8)

2 دیدگاه
        انتظار جا خوردنش را داشت اما رسا باز هم غافلگیرش کرد. مقابل نگاه پر استرس مادرش، نیشخندی زد و گفت:   _ اما در حدی نیست که روت بشه بگیش؟!   هوش بالایی لازم نبود تا دلیل رفتار رسا را بفهمند. هم رها و هم حاج…