رمان آس کور

رمان آس کور پارت 90 4.3 (6)

6 دیدگاه
        قبل ترها دختری که در تصوراتش قرار بود برای ادامه ی زندگی همراهی اش کند، دختری شبیه نگار و تمام دخترانی که قبلا میشناختشان بود.   اما سراب آمد و بی آنکه خودش بداند، تمام تصورات و علایقش را چند درجه ارتقا داد. او کنار سراب…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 89 3.9 (7)

7 دیدگاه
        آمده بود که دنیای تیره و تار دخترکش را رنگ بپاشد. گفته بود او را خوشبخت ترین دختر دنیا میکند و چند وقتی میشد که کارش را به صورت جدی آغاز کرده بود.   بس بود دلبرکش هر چه در دل سیاهی ها تک و تنها…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 88 4.2 (6)

1 دیدگاه
        میخواست بگوید هستم، تا آخرش… من هم در کنارت بهترین خودم خواهم شد… اما سکوت پیشه کرد چرا که خسته بود از دروغ بافتن ها و امید واهی دادن ها…   به اندازه ی کافی دروغ گفته و ذهن حامی را برای عذاب دادنش پر کرده…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 87 3.6 (10)

6 دیدگاه
        اشک به چشمانش نیشتر زد و با قلبی مالامال از غصه، لبخندی به تلخی روزگارش زد.   _ من واقعا…   حرف زدن با وجود بغضی چنبره زده بیخ گلویش کاری بس دشوار بود. حاج خانم بوسه ای محبت آمیز بر گونه اش زد و خیره…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 86 3.9 (8)

2 دیدگاه
        انتظار جا خوردنش را داشت اما رسا باز هم غافلگیرش کرد. مقابل نگاه پر استرس مادرش، نیشخندی زد و گفت:   _ اما در حدی نیست که روت بشه بگیش؟!   هوش بالایی لازم نبود تا دلیل رفتار رسا را بفهمند. هم رها و هم حاج…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 85 3.4 (5)

3 دیدگاه
        _ وای خاک به سرم! هیچی ندیدم هیچی ندیدم!   زمزمه ی خجالت زده ی حاج خانم هر دویشان را دستپاچه کرد. سراب بلافاصله سمت سینک برگشت و حامی طلبکار و دست به کمر سمت حاج خانم چرخید.   _ چرا خاک بر سر شما مادر…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 84 3.9 (9)

6 دیدگاه
        نیم نگاهی سمتش انداخت و پوزخندی زد. در سکوت کارش را از سر گرفت و حامی هم با لبخند کنارش ایستاد.   _ بازم که داری تلخی میکنی لیمو خانم!   لیوان کفی را از دست سراب بیرون کشید و زیر آب گرفت که سراب با…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 83 3.9 (8)

7 دیدگاه
        مچ دستش میان انگشتان حامی قفل شد و شماتت گر نگاهش کرد. نیشخند تخس و چشمان حق به جانبِ همچون روزهای اولش، روی اعصاب بود.   _ حاج خانم بلدی کاچی بار بذاری؟! ناز کشیدن که خشک و خالی نمیشه!   سراب ماتش برد و با…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 82 3.9 (7)

2 دیدگاه
      حاج خانم رو به سراب چشمکی زد و تای ابرویش را بالا برد. سراب ریز خندید و فین فین کنان سر در گریبان فرو برد.   نمیخواست هنوز از دست مادر خلاص نشده گیر پسر بیفتد و بابت صورت سرخ و چشمان خیسش جواب پس دهد.  …
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 81 3.9 (7)

1 دیدگاه
        قرارداد اجاره را فسخ کردند، خانه ای که از بودن درونش بیزار بود را پس دادند، لوازم کهنه ای که دیدنشان روحش را می آزرد رد کردند… اما آرام نبود.   در خانه ی حاج سلطانی بزرگ، در اتاق تک فرزندش، به عنوان عروسش، با عزت…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 80 4 (5)

3 دیدگاه
        «وقت» ی که میگفت در کسری از ثانیه رسید و گوشش را پیچیده شده میان انگشتان حامی یافت.   آخی تصنعی گفت و دست حامی را پس زد، لب برچید و کنایه ها پشت هم روی زبانش به رقص درآمدند:   _ فقط تو تنبیها و…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 79 3.9 (7)

1 دیدگاه
      سراب پوزخندی زده و با لحنی لج درآر گفت:   _ همسایه ها رو انداختی به جونم که گوشمالیم بدی، اما بقیه رو واسه مراقبت ازم بسیج کردی!   دست به کمر زد و قری به گردنش داد. با لذت چشم بست و زبانی روی لبهای خشکیده…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 78 4.1 (9)

4 دیدگاه
        همانطور که پیش بینی میکرد، اهالیِ همیشه ی خدا بیکار و علاف محل با دیدنش پچ پچ که نه، با صدای بلند شروع به وراجی کردند.   _ از سوراخش اومد بیرون، موندم چطو هنوز از خجالت آب نشدن!   _ وا خواهر معلومه دیگه، هرزه…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 77 4.2 (5)

1 دیدگاه
        پشت گردنش را میمالید که سراب را رنگ و رو رفته دید. دل آشوبه گرفت، اویی که برای هیچ احدی در دلش آب از آب تکان نمیخورد.   خودش را به تختی که سراب رویش نشسته بود رساند و سرش را در آغوش کشید.   _…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 76 4.4 (7)

4 دیدگاه
      با نوک انگشت خون های خشک شده ی روی تنش را لمس کرد. با اینکارش قطرات آب به رنگ سرخ درآمد و فکش منقبض شد.   سراب با غصه ورم و کبودی پایش را لمس کرد و نفسش را آه مانند بیرون داد.   _ کم بدبختی داشتم،…