رمان آس کور

رمان آس کور پارت 75 3.8 (6)

5 دیدگاه
      با اینکه میدانست راغب از رابطه اش با حامی بیزار بود، اما دیشب لجبازی کرده و صدایش را بالاتر برده بود تا تلافی کارش کنار استخر را سرش در بیاورد! این هم نتیجه ی همان لجبازی بود…   گرمی دست حامی را روی پهلویش حس کرد و…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 74 3.7 (6)

بدون دیدگاه
        انگشتش را به سینه ی خود کوبید و بغضش بزرگتر شد. بغضی که در صدایش هویدا شد و لرزشش دل سراب را هم لرزاند.   _ ببین با ما چیکار کردی… همه ی ما رو تو به این روز انداختی…. هممونو! من، سراب، حتی نگار… با…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 73 3.8 (8)

1 دیدگاه
        چند تن از زنان دیگر هم با هوچی گری و جیغ و داد کنان سمتش حمله کرده و حین ناسزا گفتن به او، او را زیر مشت و لگدهای خود گرفتند.   صدای ناله های پر دردش در میان صدای زنها گم شد و کم کم…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 72 3.5 (6)

3 دیدگاه
      حلقه ی دستانش را دور تن سراب محکم تر کرد و سینه هایش را چنگ زد.   _ آی حامی… از دیشب درد دارم هنوز، تو رو خدا دیگه نه… ولم کن بذار برم ببینم کی در میزنه.   دست حامی روی پایین تنه اش لغزید و…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 71 3.9 (8)

6 دیدگاه
        چانه ی گرد سراب را میان دندان هایش فشرد و نفس های داغش رو پشت لبش خالی کرد.   _ اینم در نظر بگیر که هوز داغم و حالیم نیست دارم خودمو بدبخت میکنم!   سراب چشم غره ای رفت و دستانش را دور گردن حامی…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 70 4 (8)

1 دیدگاه
        _ قبل از هر چیزی باید ازتون بابت این مدت معذرت بخوام.   نمیخواستم به کسی آزار برسونم اما من مجبور بودم اون دروغ ها رو به حامی نسبت بدم.   حامی پدر واقعی بچه ی من نیست… پدر واقعیش بچه رو نمی خواست، حتی قبول…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 69 4 (8)

7 دیدگاه
      گوشش را به بازوی حامی فشرد و چند بار پشت سر هم صدایش زد تا حامی از خواب دل کنده و بدون باز کردن چشمانش نالید:   _ چی میگی سر صبحی زن؟ بخواب دیگه!   دیگر فایده ای نداشت. خواب از چشمانش پریده و تلاش هایش…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 68 3.7 (6)

3 دیدگاه
        سراب چند لحظه ای بدون پلک زدن خیره اش ماند و سمت سیبل ها برگشت.   _ آخ عزیزم! ببخش که من پی خوش گذرونیم بودم و تو اینجا داشتی مثل سگ عرق میریختی و ما رو به هدفمون نزدیک تر میکردی!   هدفون کنار جایگاه…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 67 4 (8)

50 دیدگاه
        خنده از روی لبهایش پر کشید و کمی به جلو خم شد. نگاهش شده بود همان نگاه تیز و بُرنده ای که سالها همراهش بود.   _ گم شین بیرون!   خیره به مرد اما خطاب به دخترها گفت. دخترها گیج و گنگ نگاهی بین هم…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 66 4 (8)

6 دیدگاه
      دست میان موهای سراب برد و او را روی تخت خواباند. لبهایش را روی قفسه سینه اش گذاشت _ اولین سکسو در محضر حاج خانم و حاج آقا داشته باشیم؟!   سراب هینی گفته و دست روی سینه اش گذاشت. کمی به عقب هلش داد و آرام…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 65 4.4 (7)

13 دیدگاه
      گوشش را بیشتر به در چسباند و چشم ریز کرد تا تمرکزش بیشتر شود. صدایشان واضح نبود اما کلماتی که لا به لای صحبتشان میشنید، تقریبا موضعشان را نسبت به این اتفاق نشان میداد.   خوشحال بود که حداقل همراهی حاج خانم را داشت. او همیشه زن…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 64 4 (9)

3 دیدگاه
      حاج خانم با فکری درگیر و سری پایین افتاده که هر چند ثانیه یک بار آرام تکانش میداد، وارد پذیرایی شد.   همسرش به محض اینکه او را دید، رگ گرفته ی گردنش را مالید و گیج شده از اتفاقاتی که هنوز هم درکشان نمیکرد، پرسید:  …
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 63 4.1 (9)

3 دیدگاه
      با پاشیدن چند قطره آب روی صورتش و چند ضربه ی آرام به گونه اش، پلکش پرید و آرام چشمانش را باز کرد.   چند ثانیه ای گیج و منگ به اطراف نگاهی انداخت و با دیدن دو سر که تقریبا در حلقش بودند، چشمانش از حدقه…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 62 4 (8)

6 دیدگاه
      ولوله ای که میخواست را میانشان انداخت. دیگر چه اهمیتی داشت که یک سمت صورتش از سیلی پدرش میسوخت؟   تمام این سالها آنقدر سوخته بود که دیگر با سوختن انس گرفته و عجین شده بود.   خانواده ی داماد علی رغم اصرارهای حاج خانم عزم رفتن…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 61 4.2 (5)

16 دیدگاه
      شنیدن نجوای پر حرارت حامی و بدتر از آن، حسِ نفس های گرمش که حاکی از فاصله ی بیش از حد کمشان بود، قلبش را هری پایین ریخت.   سرش به ضرب بالا آمد و چشمان وق زده اش روی صورت حامی که دقیقا کنار صورتش بود…