رمان آس کور Archives - صفحه 7 از 14 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آس کور

رمان آس کور

رمان آس کور پارت 119

  چند لحظه ای زیر نگاه خیره و دلسوزانه ی خدمتکارها ماند. چقدر ترحم برانگیز شده بود… قلبش از شدت خشم تند میکوبید و کاسه ی سرش داغ شده بود. هنوز سیاه پوش آن عشق بود و راغب اینطور وقیحانه، انگار نه انگار که زندگی اش را بر باد داده، تحقیرش میکرد. _ به چی زل زدین؟ گم شین ببینم…

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 118

  کنار حامی نشست و حالا هر دو خیره به صفحه ی خاموش تلویزیون بودند. حامی عشقش را از دست داده بود و حاج آقا دخترش را… _ حتما یه راهی بود که بشه همه چیو درست کرد، مگه نه؟ همیشه یه راهی هست… دوسم نداشت بابا… از معدود دفعاتی بود که حامی حرف میزد و او سکوت کرده بود.

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 117

  پوزخند تحقیر آمیز راغب را با خنده ای یک وری جواب داد و از گوشه ی چشم نگاهش کرد. با همان ابهت همیشگی به صندلی تکیه زده و پا روی پا انداخته بود. دلش میخواست این مرد را از آن سقفی که برای خود ساخته بود پایین بکشد. _ به کاهدون زدی بابا جون، اینهمه هزینه و برو بیا

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 116

  _ خفه شو لعنتی… خفه شو… حامی به جان در افتاده بود و مشت های پشت سر همش را روی آن میکوبید. انگار زجری که میکشید را از طریق انگشتانش خالی میکرد. سراب چشم از آن صحنه گرفت و شک نداشت قلبش از حرکت خواهد ایستاد. کف دستش را روی صورتش گذاشت و از سوزشش لبخند محوی زد. کارش

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 115

  خودش را از میان دستان حامی بیرون کشید و روی تخت نشست. از گوشه ی چشم به چهره ی گرفته ی حامی نگریست. باید سخت ترین کار دنیا را انجام میداد، شکستن مردی که همه کسش شده بود… باید او را میشکست تا جانش را حفظ کند. بی توجه به داغ و پر شدن کاسه ی چشمانش، نفس عمیقی

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 114

  سراب از واکنشش جا خورده و با چشمانی وق زده در آغوشش تکانی خورد. واقعا داشت نوازشش میکرد؟! صدای جر و بحثش با پدر و مادرش را شنیده بود اما گمان میکرد مقابل آنها از او دفاع کرده تا برای دانستن حقیقت سراغ خودش بیاید. این برخورد آرام و حتی شرمندگی ای که در تک تک حرکات و کلماتش

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 113

  بینی اش را بالا کشید و از کام عمیق و محکمی که از سیگار گرفت به سرفه افتاد. سرفه هایش طولانی و کشدار شد که سعید با اعصاب خردی از اتاق بیرون زده و سمت آشپزخانه رفت. _ نمیدونم این چه عادت گوهیه تو داری، تا چیزی میشه میشیمی کون به کون سیگار روشن کردن. بدبخت اون زنت که

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 112

  جرات برگشتن و چشم در چشم شدن با صاحب صدا را نداشت. خشکش زده بود و آرزو میکرد تمام اینها خواب باشد اما زهی خیال باطل! قدمهای آرامی که سمتش برداشته میشدند را حس کرد و عرق سرد از تیره ی کمرش راه گرفت. _ انتظار دیدن یه غریبه رو داشتم… صدا هر لحظه نزدیک تر میشد و اوی

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 111

  تمام اعصابش را کنار راغب جا گذاشته بود و حوصله ی هیچ چیز را نداشت، حتی همین نگرانی های مادرانه که پیش از این ذوق زده اش میکردند. _ بیا دورت بگردم، بیا بریم تو ببینم چیکارت کردن… خدا از سر تقصیراتشون نگذره. بی حرف و ساکت در میان نوازش های حاج خانم وارد خانه شد. سکوتش از تنفر

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 110

  تنش یخ بست و نگاه بالا آمده اش روی گوشیِ چسبیده به گوش راغب خشک شد. دستور قتل چه کسی را صادر کرد؟ نکند… حا… می… اش… برق نگاه راغب همچون خنجری در قلب مسکوتش فرو رفت و تمام دهانش طعم خون گرفت. _ ک… ک… ک… کیو… بکشه؟ جان کند تا همان دو کلمه را بگوید. جان کند

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 109

  با چشمانی از حدقه بیرون زده و نفسی حبس شده، دست روی گونه اش گذاشت. همین که سر برگرداند تا آن نگاه شوکه و یخ زده اش را به راغب بدوزد، شی محکم و سفتی ران پایش را نشانه رفت. یک آن حس کرد استخوان لگنش از وسط نصف شده و از درد طاقت فرسایش نفسش در جا قطع

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 108

  صدای پر تمسخر و طعنه ی رسا بلند شد و فقط سراب بود که نیش کلامش را حس کرد. قطعا قرار بود اختلاف سنی اش با حامی را بر سرش بکوبد. آن سراب جنگجوی خفته در وجودش بیدار شد و لبخند زیبایی روی لب نشاند. _ ۲۹ عزیزم! رسا که تاکنون در سکوت مشغول حرص خوردن بود، بحث مورد

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 107

  دستش زنگ را لمس نکرده، در با صدای تیکی باز شد. انگار که کمین کرده و بدجور منتظرشان بودند. حامی بلند و بی وقفه شروع به خندیدن کرد و با نوک انگشت اشکی که گوشه ی چشمانش جمع شده بود را گرفت. _ چه حسی داری شب تولدت قراره همزمان شه با شب مرگت؟! چشم غره ی سراب لبخندش

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 106

  کمرش را به دیوار چسباند و کف دستش را محکم به دهانش فشرد. مدتها از آن تمرین های سخت و طاقت فرسا گذشته بود و انگار هر چه از ورزش های رزمی میدانست فراموشش شده بود. زیر دلش تیری کشید و در دل به حامی لعنت فرستاد که امانش را بریده بود. صدای قدمهایی که نزدیک میشد را شنید

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 105

  _ سرده دخترم، بریم داخل هر چیزی میخوای بگی رو بگو. آب دهانش را با صدا بلعید و لپش را از داخل به دندان کشید. نمیدانست چرا اما احتیاج شدیدی به صحبت در مورد گذشته اش داشت. چیزی از میان وجودش، حاج آقا را برای صحبت مناسب میدانست. حس میکرد اگر مقابل او نقاب از صورت بردارد، بدون قضاوت

ادامه مطلب ...