رمان الفبای سکوت Archives - صفحه 6 از 10 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 62

  صحرا به ناچار سر جایش نشست و افرا و تارخ از سالن رستوران خارج شدند. افرا در محوطه‌ی رستوران ایستاد و به تارخ که سیگاری گوشه‌ی لبش گذاشته بود نگاه کرد. _ بفرمایین جناب نامدار. تارخ پکی به سیگارش زد، اما قبل از اینکه دود سیگارش را بیرون دهد افرا با عصبانیت سیگار را از لای انگشتان او بیرون

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 61

  آرش بازویش را گرفت. _ افرا خواهش می‌کنم به حرفم گوش بده. بعدشم فعلا یه کار مهم تر باهات دارم. خیلی مهم تر از وحیده. بهت قول می‌دم راجع به وحید خودم باهاش حرف بزنم. الان برو خواهرت رو صدا کن بریم رستورانی جایی. باید حرف بزنیم. افرا با اخم بازویش را از دست او بیرون آورد. _ چه

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 60

  صحرا هم با کنجکاوی به دهان تارخ چشم دوخت. تارخ دستی روی صورتش کشید. _ خورده زمین. چیزی نیست. صحرا با تردید زمزمه کرد: _ افرا کو؟ تارخ با نگاهی پر از اطمینان به چشمان صحرا که کپی چشمان افرا بودند خیره شد. _ الان میاد. اسکای پیششه. نگران نباش. آن ها را تنها گذاشت و به آشپزخانه رفت.

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 59

  صدای تارخ باعث شد تا ترانه‌ای که زمزمه می‌کرد را فراموش کند. _ کدوم طایفه می‌خوان نقشه‌ی قتلت رو بکشن؟ افرا پاهایش را از روی میز جمع کرد. گیتار را کنار گذاشت. سرش را به پشت سرش چرخاند و به تارخ خیره شد. _ از کی اینجایی؟ مگه نگفتی کار داری؟ تارخ نگاهش را از صورت او جدا کرد

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 58

  خواست از کنار لاله عبور کند که صدای آرام او متوقفش کرد. _ ناهار درست کنم؟ تارخ خم شد و گوشی‌اش را از روی میز برداشت. _ نه. نمی‌خواد… سپردم به رحمان. حلش می‌کنه. سریع گوشی‌اش را برداشت و از لاله فاصله گرفت. همانطور که در حال خارج شدن از ساختمان بود گردنش را ماساژ داد. مطمئن بود لاله

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 57

_ خانم مهندس این میوه هایی که چیدیم رو کجا بذاریم؟ جلو آفتاب بمونن می‌گندن. افرا گیج و سردرگم به پسر جوانی که با جعبه‌ی زردآلو مقابلش ایستاده و منتظر جوابش بود خیره شد. پسر متعجب از گیج زدن افرا پرسید: _ حالتون خوبه؟ افرا به زرد آلوی های رسیده که برخی از آن ها له شده بودند خیره شد.

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 56

  افرا خمیازه‌ای کشید. _ هیچی بابا… پاهام تاول زد بس که گشتیم… برگردیم ماشین. اسکای تنهاست تو ماشین. بعدشم بریم شام بخوریم. گرسنمه. صحرا سر تکان داد. _ منم گرسنمه‌… حالا اگه هلیا ول کرد! همان لحظه هلیا با خنده از مغازه بیرون آمد. افرا چپ چپ نگاهش کرد. _ چته غش کردی؟ هلیا کیفش را روی شانه جا

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 55

  بی حوصله مشغول جا به جا کردن شبکه های ماهواره بود که آرش حوله‌ی دستش را به سمتش پرت کرد‌‌. _ چته حاجی؟ تارخ با حرص و در حالیکه از برخورد حوله‌ی خیسی که آرش به سمتش پرت کرده بود چندشش شده بود غرید: _ آرش آدم باش. آرش با ابروهای بالا رفته کنارش آمد و لگدی به پایش

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 54

زور زده بود زبان باز کرده و از او عذر خواهی کند، اما نتوانسته بود و فقط با پشیمانی و پریشانی به رانندگی ادامه داده بود. دم در خانه‌ی افرا هم وقتی خواسته بود عذر خواهی کرده و از او دلجویی کند افرا بی توجه به او از ماشین پیاده شده و با سرعت از آن ها دور شده بود.

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 53

  نفس در سینه‌اش حبس شد. صدای جذاب و رسای افرا باعث شد تا مثل کسانی که انگار هیپنوتیزم شده‌اند سر جایش ایستاده و مثل تمام کسانی که در سکوت و با لذت به او نگاه کرده و به صدایش گوش می‌دادند ایستاده و از دور به تماشای او بنشیند. اصلا متوجه اطراف نبود. بدون پلک زدن فقط و فقط

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 52

  تارخ بی تعارف لقمه‌ را از دست افرا گرفته و تشکری کرد. نگاهی به علی که دو لپی داشت غذایش را می‌خورد انداخت و گفت: _ امشب نگران جفتتونم. سنگین تر از آبگوشت نبود برا شام؟ علی بیخیال لقمه‌ی دهانش را قورت داد و گفت: _ خو..‌. شمزه‌…س! کبا…ب رو نمی…خوام. تارخ با لبخند سرتکان داد. وقتی لقمه‌ای که

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 51

  غر زدن های افرا و بحث کردنش با علی باعث شد تا لبخند روی لب هایش مدت زمان زیادی دوام بیاورد. افرا ملک پر از انرژی مثبت بود. وقتی کنارش بودی می‌توانست حالت را خوب کند یا به نحوی لبخند روی لب هایت بکارد. حضور علی هم باعث می‌شد این انرژی مثبت تشدید شود. برای اینکه به علی و

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 50

  تارخ با خشم یقه‌ی پیراهن جذب مشکی مهران را گرفت و او را محکم به ماشینش کوبید. آخ مهران بلند شد. تارخ بی توجه و با اخم هایی درهم در صورت مهران غرید: _ وقتی با من حرف می‌زنی حواستو خوب جمع کن. بار آخرتم باشه که تو روابط من فضولی می‌کنی. اسم افرارو هم از ذهنت پاک کن.

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 49

تارخ با پوزخندی که پشت لب هایش پنهان کرده بود به دست شایگان که خودکار دستش را پای برگه‌ی قرار داد تکان می‌داد خیره شد. نامی خان بالاخره به خواسته‌اش رسیده بود و سهام شایگان را صاحب شده بود! حالا آن کارخانه‌ی مواد غذایی تمام و کمال برای خود نامی خان بود! بدون وجود هیچ گونه شریکی! این ماموریت را

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 48

  تارخ که از بیدار شدن افرا شوکه شده بود با مکث کمی عقب کشید، اما سکوت کرد. واقعیت این بود که در وضعیت بدی قرار داشت و هر کسی جای افرا بود امکان داشت فکر های بیخود بکند. احتمالا افرا نیز از این قضیه مستثنی نبود چون با چشمانی که در عین خوابالودی پر از تعجب و شاید ترس

ادامه مطلب ...