رمان تارگت Archives - صفحه 2 از 31 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان تارگت

رمان تارگت

رمان تارگت پارت 447

      و حالا.. سعی داشتم با تکرار دوباره و چند باره اش توی ذهنم.. به اطمینان واقعی بودنش برسم! به جرات می تونم بگم تاثیر اون چشم بندی که میران رو چشمام گذاشت.. انقدر عمیق بود.. که جز یکی دو بار.. اونم به شکل خیلی مختصر و جزیی.. حس منفی و بدی نداشتم.. در حالی که یه زمانی

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 446

      ××××× تا چند ثانیه.. بدون هیچ حرکتی فقط به مسیر رفتنش خیره بودم و هیچ کاری ازم برنمی اومد.. دختره موذی با چند تا جمله زیر و بم من و به هم ریخت و گذاشت رفت!     حالا من چه عکس العملی باید نشون می دادم؟! اصلا چی کار می تونستم بکنم.. جز این که همون

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 445

          مجبورم می کرد برگردم خونه و.. یه چیز دیگه بپوشم! * همزمان با خاموش کردن شعله گاز.. صدای باز شدن در حموم و شنیدم و حین خالی کردن محتویات قهوه جوش توی دو تا فنجون گفتم: – بیا یه قهوه بخور.. بعد برو لباس بپوش! با حوله تن پوشش حین خشک کردن موهاش اومد تو

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 444

        نیم ساعت بعدش دم در خونه ام بود.. با قیافه نگران و رنگ پریده.. از مشکلم خبر داشت ولی هیچ وقت ندیده بودم که انقدر این مسئله رو برای خودش بزرگ کنه و روش حساس بشه.. کلی طول کشید تا راضیش کردم حالم خوبه و مشکلی ندارم.. ولی وقتی داشت می رفت گفت تو با این

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 443

        – اون جوری نگاه نکن.. همین جوریشم کلی عذاب وجدان دارم که به خاطر من رفتی و اونا رو تو نگرانی ول کردی.. هرچی بیشتر این قضیه رو کش بدی عذاب وجدان منم بیشتر می شه! یهو عصبی شد و حین بیرون رفتن از آشپزخونه گفت: – تو هم که خدا ساخته فقط واسه عذاب وجدان

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 442

      …فقط خواستم بدونید.. رازداریتون ممکنه باعث اتفاقات غیر قابل جبرانی بشه.. اگرم که می دونید و آگاهانه دارید این کار و می کنید.. دیگه حرفی برای گفتن ندارم.. ولی خواهش می کنم.. بدون این که یک کلمه از این حرفا رو به میران بزنید.. فقط خودتون بشینید و بهش فکر کنید.. خودتون و بذارید جای من و

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 441

      هیجده روز از روزی که فهمیدم رفته و بیست و پنج روز از آخرین دیدارمون می گذشت و هنوز کوچکترین خبری ازش نشده بود.. منم این روزا هرکاری که به ذهنم می رسید برای منحرف کردن فکرم انجام می دادم.. از همراهی با آفرین تو خریدهای تموم نشدنی برای جشنش.. تا دیدن سریال های صد قسمتی.. هرچند

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 440

      از همین جا می شد فهمید که این آدم.. هیچ وقت نتونست جایگاه محکمی توی قلبم ایجاد کنه و انگار من از همون اول که بعد از سال ها اومد سراغم و حرف از شریک شدن و انتقام زد.. فهمیده بودم که نباید ازش انتظار زیادی به عنوان عضوی از خانواده ام داشته باشم که حالا انقدر

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 439

        نخواد.. طبق گفته عمه اش.. با یه پیام علت رفتنش و توضیح بده! ..تو از من چی رو می گیری.. ..همین حسی که بخشیدی.. ..چه فردایی تو رویاته.. ..که امروز اون و فهمیدی.. ..من از تو چی رو می گیرم.. ..که تن می دی به تبعیدم.. ..نرو دنبال آرامش.. ..من این حس و بهت می دم..

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 438

        – هفته پیش.. حس کردم که با حرفام رنجوندمت.. هرچند که گفتی این جوری نیست ولی.. وقتی داشتی می رفتی حالت خوب نبود.. الآن بهتری؟ آروم خندید و گفت: – دختر خوب اگه هفته پیش به نظرت حالم خوب نبود.. باید همون هفته پیش حالم و می پرسیدی.. نه الآن! دستام و زیر میز تو هم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 437

      – من ربطش نمی دم.. اتفاقاا تو داری ربطش می دی. چون اگه فقط یه غریبه بودم که کارمندت شده.. نمی تونستی انقدر سر هر چیزی بهم زور بگی و وادارم کنی جایی برم و حرفی بزنم که دوست ندارم.. ولی رو حساب این که فامیلمی.. انتظار داری هرچی بگی.. بگم چشم.. واسه همین حس بدی از

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 436

      ولی کوروش.. انقدر من و پست فطرت می دونست که خیال می کرد برای به دست آوردن درین.. حاضرم حتی شرفم و زیر پا بذارم و از همچین راهی وارد بشم. یه جوری با اطمینان اومده بود که شک نداشت با دست پر برمی گرده می تونه نظر من و جلب کنه. این یعنی.. ذهنیت درین هم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 435

        باهاش دست به یقه نشه این جوری راضیش کردم که زودتر بره.. الآنم اصلا لزومی نداشت درباره جوابم ازم بپرسی.. چون جفتمون می دونیم چی قراره بهش بگم.. راه افتادم سمت مبل های هال و تن خسته ام و انداختم روش و سرم و به پشتی مبل تکیه دادم.. هنوز نمی دونستم دلیل حضور یهویی کوروش..

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 434

        دستام مشت شد و نفسم تو سینه گیر کرد.. درباره این مسئله.. باید خیلی جدی با امیرعلی حرف می زدم.. چون فکر کردن بهش اعصاب خودمم به هم می ریخت.. ولی پیش میران چیزی به روم نیاوردم و گفتم: – مطمئناا دلیلش اون قراری بود که با هم داشتیم.. قبل از این که.. قبل از این

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 433

      – ولی اگه همه حرفات و امروز بزنی و بهم بگی که بعد از همه اون اتفاقا.. دلیل این دیدارهای پشت سر هم چیه.. فکر نمی کنم دیگه لزومی داشته باشه همدیگه رو ببینیم! میران یه کم خیره خیره به چشمام زل زد و بعد سرش و انداخت پایین.. – فکر نمی کنم اینی که می گی

ادامه مطلب ...