دسته‌بندی: رمان حورا

رمان حورا

رمان حورا پارت 66

        از ان روز هم یک هفته‌ای گذشت، هفته‌ای که کیمیا با من مهربان‌تر شده بود، قباد بی توجه‌تر از قبل، لاله و مادرجان هم طعنه‌های کلامشان بیشتر!   دیگر داشتم به این وضعیت غیرعادی، عادت میکردم. روزانه در اتاق به سر می‌بردم و شبانه هم گاهی کیمیا می‌امد با هم حرف میزدیم.   حتی همین دیشب

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 65

        کیمیا که نگران اوضاع بود سلامی سریع کرد و با تشکر و ابراز شرمندگی برای مزاحم شدن به سمت ماشین رفت.   وحید لبخندی به رویش زده خواهش میکنم وظیفه‌بودی هم زیر لب گفت و من اگر کور بودم هم میدانستم وحید دل در گرو کیمیا دارد!   سوار ماشین شدیم و ادرس دادیم، کمی نگران

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 64

        _ وای ترسم بیشتر شد!   دست روی شانه‌اش گذاشتم:   _ نگران نباش حل میشه…   با صدای در پایین بود که فرصت حرف زدن باقی نماند، سریع بیرون زد و من هم برای ضایع نبودن اوضاع به سمت بالکن برگشتم.   مشغول باقی لباس‌ها بودم که کسی وارد راهرو شد، توجهی نکردم. نزدیک شدنش

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 63

        اخرین لباس را از لباس شویی بیرون کشیدم و در سبد گذاشتم. سبد را برداشتم و به سمت رخت‌آویز رفتم.   مشغول پهن کردن لباس‌ها جلوی آفتاب بودم که صدای در اتاق شنیدم.   کمی سر کج کردم و از میان در، کیمیا را دیدم که به دنبالم میگشت:   _ اینجام…   به دنبال صدایم

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 62

        کمی مکث کرد، هردو جرعه‌ای از قهوه را نوشیدیم، بعد از مکثی طولانی به ارامی گفت:   _ به قباد نمیگم اما…اگه بعدا متوجه بشه، قطعا از جفتمون ناراحت میشه…نمیخوام میونه‌مون شکرآب شه…   آهی کشید و زیرلب چیزی گفت، که به گمانم فکر کرد من نمیشنوم، اما شنیدم:   _ لعنت بهت قباد…گفتم نکن!  

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 61

        مکث طولانی‌اش انگار نشان از شوکه شدنش میداد، سپس با صدایی بهت زده گفت:   _ سلام حورا خانوم، مشکلی پیش اومده؟ قباد خوبه؟ خدای نکرده که اتفاقی نیفتاده؟   لبخند تلخی زدم:   _ نه نه، همه خوبن…راستش من با خودتون کار داشتم!   _ نگران شدم حوراخانم، اتفاقی افتاده؟   لبه‌ی تخت نشستم و

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 60

        دستانم را خشک کردم و کامل مقابلش ایستادم:   _ اب از سر من دیگه گذشته، میخواد چیکار کنه مگه؟ فوق فوقش طلاقم میده یا میکشتم، بیشتر ازینه؟   با تعجب مشتی به بازویم کوبید و لب زد:   _ بیشعور نشو حورا، مگه میخوای چی به یارو بگی؟ مگه راجب من نمیگی؟   سر بالا

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 59

        کیمیا بیرون رفت و من به او قول دادم که حتما برایش فکری میکنم و نیاز نیست نگران باشد.   گفتم که توکلش به خدا باشد و قطعا، راهی برای نجات هست…حتی ممکن است حکمتی داشته باشد که زندگی‌ خوبی برایش رقم بزند!   با اینکه زیاد باورم نکرد، اما انگار دوست داشت قبول کند، گفتم

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 58

        ان روز هم مثل باقی روزها گذشت، ذهنم مدام میگفت اگر بی کس‌تر ازین شوم چه؟ اگر واقعا بخاطر لاله طلاقم دهد؟ کجا بروم؟   اصلا چه کسی را دارم که به او پناه ببرم؟ کودکی سخت و طاقت فرسایم که انگونه گذشت و اقوام و فامیلی هم برای اطمینان و پذیرش ندارم.   چه کسی

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 57

      اما بی توجه به تقلاهای من، وارد مغازه شد و میان رگال‌های مانتو و لباس گشت زد.   به ارامی گفتم:   _ کیمیا لاله هم بیرونه، مارو با هم ببینه شر میشه‌ها!   تیز نگاهم کرد:   _ بس کن حورا، بین این همه ادم باید فقط مارو ببینه؟   کلافه نگاهش کردم که با دیدن

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 56

        کیمیا با چشمان ترسیده نگاهی به من انداخت:   _ پس، پس من چیکار کنم؟ من نمیتونم…مادرم، داداشم…بفهمن بیچاره میشم!   سر به زیر انداختم تا دخالتی نشان ندهم، دوست داشتم خودش با دکتر حرف بزند و اجازه و همه‌چیز به دست خودش باشد!   _ ببین عزیزم، من…میتونم یه جایی رو بهت معرفی کنم، که

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 55

        آهی کشیدم و در جواب با صدای ارامتری گفتم:   _ یادته، روزی که خاله‌ت و مامانت ریختن سرم؟ چون از حرص لاله و خاله‌ت از دهنم پرید و گفتم شاید مشکل از قباده که بچه‌ش نمیشه؟   اخم‌هایش در هم رفت، پوزخند زدم و رو گرفتم، چرا باید باور میکردم که او من را بپذیرد؟

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 54

        شنیدن اسمم بعد از مدتها، از زبان او شیرین بود اما، اینکه بخواهد من را به جایی برساند باب میلم نبود!   بدون نگاه کردن به انها لب زدم:   _ ممنون، اژانس خبر کردم…یکم دیگه میاد، شما برید!   لاله به توجه به من کفش به پا کرد و بیرون رفت. قباد مکث کرد، مقابلم

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 53

      _ به نام؟   _ کیمیا کاشفی…   _ تا دو ساعت دیگه وقت هست، اگه تشریف بیارید راه میفتید در غیر این صورت نوبتتون میفته پس فردا!   هول شده سریع پاسخ دادم:   _ باشه باشه، میایم…ممنون!   با خدافظی سریعی تماس را قطع کردم و به کیمیا که منتظر چشم به دهانم دوخته بود

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 52

        دستم را کشید و من را به اتاقش برد، در که بسته شد با چشمان نگرانش به من خیره ماند:   _ چیشده کیمیا؟ چرا همچین میکنی؟   اب دهانش را قورت داد و دست روی شکمش گذاشت:   _ نشد حورا…دیشب یه دلدرد بدی گرفتم، فکر کردم شد…اما هیچ خونی نیومده، فقط در حد یه

ادامه مطلب ...