رمان سال بد پارت 12

3.8
(6)

 

 

نگاه عماد از همان فاصله یکی از دخترها را نشانه گرفته بود … که لاغر بود و متوسط القامت و مانتوی سفید کوتاه و گله گشادی به تن داشت .

 

معلوم نبود به صابر چه گفت که دست از پیانو زدن کشید … . بعد کم کم دو سه نفر دختر دیگر هم به آن ها ملحق شدند .

 

– برای شما پیغامی هم داشت !

 

عماد نتوانست نگاهش را از نمایش جالبِ مقابل بردارد . یکی از دخترها سعی کرد شعری بخواند و بقیه زدند زیر خنده .

 

دخترکِ سفید پوش ریسه رفته بود … ! … شال سورمه ای رنگش روی شانه های افتاده بود و موهای آبی اش ریخته بود دو طرف صورتِ مهتابی اش .

 

خضوعی باز پرسید :

 

– گوشتون با منه ، عماد خان ؟

 

– چه پیغامی ؟

 

– به چرمشیری ها گفته … به رئیسشون بگن … که گانگستر بازی تمومه ! خیلی زود بساطتون رو جمع می کنه !

 

پوزخندی تنبل و تکبر الود نقش لبهای بسته ی عماد شد :

 

– چه غلطا !

 

همان وقت صابر چرخید و از فاصله ی دور … به حالت سوالی نگاهش کرد .

 

 

 

 

انگار تردید داشت که باید با بازیِ مضحک دختر بچه ها راه بیاید یا نه !

 

عماد سری برایش تکان داد و با علامت بی اهمیت دست … از او خواست راحت باشد و ادامه بدهد .

 

حرکتی که انجام داد ، توجه خضوعی را به خود جلب کرد . یک لحظه چرخید و نگاه کرد به پشت سرش و به گروه دخترهای ایستاده پای پیانو … گفت :

 

– این دخترها توی این سن و سال … به هر قیمتی دنبال جلب توجه می گردن !

 

بعد دوباره صدای پیانو بلند شد … و این بار همراه با آن صدای دخترها که با هم شعری همخوانی می کردند .

 

عماد گفت :

 

– سخت نگیر خضوعی ! زودتر از چیزی که فکرش رو بکنی … می کشونمش توی کار !

 

خضوعی از دخترها رو چرخاند … عماد با حرکت سر به میز اشاره کرد :

 

– قهوه ات از دهن افتاد !

 

خضوعی تشکری زیر لبی کرد و فنجان قهوه اش را برداشت … .

 

عماد کاملا تکیه زد به تکیه گاه صندلی اش و دست هایش را به حالت راحتی مقابل سینه اش درهم گره زد … و باز نگاه دوخت به روبرو … .

 

 

دخترک با موهای آبی هنوز در معرض چشم هایش ایستاده بود … .

 

***

 

 

***

 

پالام پولوم پیلیچ !

 

همه پشت دستشان را آوردند و فقط من کف دستم را ! پلک هایم را روی هم فشردم و تقریبا جیغ زدم :

 

– اه … کثافت !

 

حنا غش غش خندید و هستی به حالتی پیروزمندانه انگشت وسطش را برایم بالا آورد . با بد خلقی پنجه ی کفشم را به پایش کوبیدم و گفتم :

 

– زهر مار ! جمع کنید بساطتون رو ! من مادر خرجِ شما سلیطه ها نمی شم !

 

حنا گفت :

 

– بابا هنوز شب نشده دنگمون رو می ریزیم به حسابت ! خیالت راحت !

 

و هستی با لحن غلیظی تکرار کرد :

 

– آره بابا ! خیالت راحت ! حتما می ریزیم !

 

یک جوری گفت … مطمئن بودم نمی خواست دنگ کافه اش را حساب کند . حرصم گرفت … گفتم :

 

– تو رو که پول می کنم !

 

فافا گفت :

 

– برو صورت حساب بگیر ببین اصلا چند شده حسابمون …

 

و حنا اضافه کرد :

 

– آره برو ! اومدیم بیرون … یه وقت فکر نکنن می خوایم پول نداده فرار کنیم !

 

هستی گفت :

 

– نه نگران نیستن ! لیلا فروهر رو گرو برداشتن !

 

 

 

غش غش به شوخی بی نمکش خندیدیم ! منظورش از لیلا فروهر ، روشنک بود … که هنوز داخل کافه جا مانده بود و مشغول لاس زدن با صابر …

 

دستم را تکان دادم و گفتم :

 

– باشه می رم ببینم چه خبره … ولی از الان دارم هشدار می دم ! من سیصد بیشتر توی کارتم نیست ها !

 

حنانه و هستی و فافا گرم گفتگو با هم … راه افتادند به سمتِ دیواری که پوشیده از شاخه های عشقه بود … تا عکس هنری از همدیگر بگیرند . من هم نفسم را فوت کردم بیرون و راه افتادم تا برگردم به کافه …

 

… ولی از چیزی که دیدم خشکم زد !

 

نزدیکِ در ورودی کافه … دو مرد جوان ایستاده بودند و سیگار می کشیدند … .

 

از سر و وضعشان معلوم بود که آدم های درستی نیستند . یکی از آنها شلوار جین گل و گشاد و تیشرت خیلی بلندی به تن داشت و روی ساق دست هایش پر از خالکوبی بود .

 

دو سه تا دختر هم همراهشان بود که چهره های عملی داشتند … لب های درشت و گونه های برجسته و سینه هایی که حمل کردنشان نفس گیر و سخت به نظر می رسید !

 

ولی چیزی که من را واقعا ترسانده بود … سگِ بزرگ و سیاهی بود که زنجیرش به دست مردِ جوان خالکوبی بود … .

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230123 235641 000

دانلود رمان روزگار جوانی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه…
رمان شهر بازي

رمان شهر بازي 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان شهر بازي   خلاصه: این دنیا مثله شهربازی میمونه یه عده وارد بازی میشن و یه عده بازی ها رو هدایت میکنن یه عده هم بازی های جدید طراحی میکنن، این میون یه عده بازی می خورن و حالشون بد میشه و یه عده سرخوش از هیجانات…
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۶ ۲۳۳۰۲۳۹۵۴

دانلود رمان حس مات pdf از دل آرا دشت بهشت 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       داستان درباره سه خواهره که در کودکی مادرشون رو از دست دادن.پسر دوست پدرشان هم بعد از مرگ پدر و مادرش با اونها زندگی میکنه ابتدا یلدا یکی از دختر ها عاشق فرزین میشه و داستان به رسوایی میرسه اما فرزین راضی به ازدواج…
IMG 20231016 191105 492 scaled

دانلود رمان بامداد عاشقی pdf از miss_قرجه لو 5 (1)

3 دیدگاه
  رمان بامداد عاشقی ژانر: عاشقانه نام نویسنده:miss_قرجه لو   مقدمه: قهوه‌ها تلخ شد و گره دستهامون باز، اون‌جا که چشمات مثل زمستون برفی یخ زد برام تموم شدی، حالا بیچاره‌وار می‌گردم به دنبال آتیشی که قلب سردمو باز گرم کنه…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
InShot ۲۰۲۳۰۵۳۱ ۲۳۲۰۰۷۹۷۴

دانلود رمان ناژاهی pdf از آذر اول 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       کسی از من نپرسید که آیا حاضرم همبستر مردی باشم که نفرت و کینه جزئی از وجودش بود !   کسی نگفت که از او می ترسی یا نه !   کسی نپرسید که دوستش داری یا نه !   طناب دار از…
Negar ۲۰۲۱۰۶۰۱ ۰۱۵۶۵۸

رمان اشرافی شیطون بلا 0 (0)

2 دیدگاه
  دانلود رمان اشرافی شیطون بلا خلاصه : داستان درباره ی دختریه که خیلی شیطونه.اما خانواده ی اشرافی داره.توی خونه باید مثل اشرافیا رفتار کنه.اما بیرون از خونه میشه همون دختر شیطون.سعی میکنه سوتی نده تا عمش متوجه نشه که نمیتونه اشرافی رفتارکنه.همیشه از مهمونیای خانوادگی فرار میکنه.اما توی یکی…
1676877296835

دانلود رمان تو همیشه بودی pdf از رؤیا قاسمی 0 (0)

21 دیدگاه
  خلاصه رمان :     مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه پسر بزرگتر از محیا دارد. همسرش طاقت نمی آورد و از او جدا می شود و به خارج میرود ولی پسرعموها همه جوره حامی محیا…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۲۰۴۲۰۰۳۰

دانلود رمان قصاص pdf از سارگل حسینی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     آرامش دختر هجده ساله‌ای که مورد تعرض پسر همسایه شون قرار میگیره و از ترس مجبور به سکوت میشه و سکوتش باعث میشه هاکان بخواد دوباره کارش رو تکرار کنه اما این بار آرامش برای محافظت از خودش ناخواسته قتلی مرتکب میشه که زندگیش…
IMG ۲۰۲۴۰۳۳۰ ۰۱۳۴۳۶

دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری 3.6 (15)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم…
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
army#
army#
10 ماه قبل

پارت ۱۳ کی میاد

🙃...یاس
🙃...یاس
11 ماه قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x