رمان سال بد پارت 22

4.4
(7)

 

***

 

– این مادیانِ زیبا رو ببین ! از نژاد آخال تکه ! اصیل … چابک … باهوش ! قدش صد و پنجاه و چهار سانتی متره ! بی نظیره ، ولی کمی سرکش !

 

رشید نچی گفت و نگاهش را بی حوصله از اسب گرفت :

 

– نچ ! اسب سرکش به درد نمی خوره ! داری پولت رو هدر می دی عماد !

 

ولی نگاه عماد مجذوب مادیان سمند و خوش قد و بالا بود . با اینکه به اسب ها علاقه داشت ، ولی می توانست قسم بخورد این حیوان ، زیباترین اسبی است که تا به حال چشم هایش دیده .

 

افسار چرمی را از مربی گرفت و بدون اینکه یک لحظه نگاهش را از حیوانِ با شکوه بردارد … گفت :

 

– من مادیانهای سر کش رو دوست دارم ! خوشم میاد که وقت بذارم و رامشون کنم !

 

و یک قدم به جلو برداشت .

واکنش اسب … صاف گرفتن گوش هایش و بی قراری بود . عماد پا پس نکشید .

 

– آروم باش دخترِ خوب ! … آروم بگیر !

 

و یک قدم دیگر …

اسب با بی قراری سرش را تکان داد و دو پایش را به زمین کوبید . عماد لبخند زد و کف دستش را به اسب نشان داد .

 

– ببین ! میخوام نوازشت کنم ! اجازه می دی ؟ هووم ؟!

 

اسب باز هم ناآرامی کرد ، ولی وقتی عماد با احتیاط دستش را روی پیشانی او گذاشت … بی حرکت شد .

 

لبخند عماد عمق گرفت .

 

– آفرین طلا ! آفرین دختر خوب !

 

 

 

 

 

رشید پرسید :

 

– طلا دیگه چیه ؟!

 

عماد پاسخی به او نداد … در واقع تصمیم گرفته بود نام مادیان عزیزش را طلا بگذارد ! این اسم هم برازنده ی رنگش بود و هم برازنده ی قیمت نجومی اش !

 

ارتباط چشمی اش با طلا را حفظ کرد و باز مشغول نوازش گردن و زیر گوش او شد . ولی بعد از یک دقیقه … اسب رم کرد .

 

مربی بلافاصله دست به کار شد :

 

– هِی … آروم باش !

 

افسار را از عماد گرفت و سعی کرد آن را مهار کند .

 

عماد دو قدمی به عقب برداشت … همچنان که شیفته وار به ناآرامی های اسب نگاه می کرد ، برای خودش سیگاری گیراند .

 

– خیلی خوشگله رشید ، نیست ؟! میخوام بخرمش !

 

رشید نگاه سر در گمی به او انداخت .

 

– سر در نمیارم عماد ! اینهمه پول بی زبون رو میخوای بدی برای این اسب ؟ … آخه به چه دردت می خوره ؟! … به خاطر زانوت هم که نمی تونی خوب سوار کاری کنی !

 

عماد چپ چپی نگاهش کرد … رشید دست هایش را به حالت تسلیم بالا گرفت :

 

– خیلی خب … تسلیم ! پولا مال خودته … اصلاً بریزشون توی چاه توالت ! … ولی اگه از دیدنِ دختر قشنگت سیر شدی … بیا بریم !

 

– کجا ؟!

 

– بچه ها به خاطر تولدت برات سوپرایز تدارک دیدن !

 

 

 

 

عماد اخم کرد و هم زمان لبخند زد :

 

– رشید … تو می دونی من از سوپرایز شدن خوشم نمیاد !

 

– نترس بابا ! قرار نیست یه هفت تیر توی سرت خالی کنن !

 

عماد گفت :

 

– از کجا معلوم ؟!

 

و خندید … .

 

***

 

رستورانِ باشگاه سوارکاری معمولا خلوت بود . ولی آن روز ، سوم فروردین … شلوغ تر از قبل به نظر می رسید .

 

هفت هشت مرد جوان دور میزی نشسته بودند و حرف می زدند . شهاب هم آنجا بود … با انگشتانی درهم گره خورده روی میز و نگاهِ رو به پایینش … خیلی کم در گفتگو شرکت می کرد .

 

سکوتش آنقدر توی ذوق می زد که مجتبی با سقلمه ای به پهلویش … یواشکی گفت :

 

– چته تو ؟ … عین ننه مرده ها رفتار می کنی ! … تولد رئیسه ! بخند !

 

شهاب نگاه کرد به او … و به زور دو طرف لبهایش را به لبخندی تصنعی کش آورد . مجتبی مشتش را به نشانه ی تایید به میز کوبید :

 

– آفرین پسر همینه ! رئیس اگه حس کنه دلت با این کار نیست … خیلی راحت سرت رو می کوبونه به طاق ! تو که اینو نمی خوای ؟

 

شهاب تند نگاهش کرد … معلوم بود که نمی خواست ! او به این مردِ رئیس نام … به پولی که با دست و دل بازی به آدم های زیر دستش می داد ، احتیاج داشت .

 

برای اینکه بتواند برای آیدای قشنگش عروسی بگیرد … برلی اینکه به او برسد … بتواند خانه ای مستقل رهن کند … .

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
با مرد مغرور

رمان ازدواج با مرد مغرور 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان ازدواج با مرد مغرور خلاصه: دختر قصه ی ما که از کودکی والدینش را از دست داده به الجبار با مردی مغرور، ترشو و بد اخلاق در سن کم ازدواج می کند و مجبور به تحمل سختی های زیاد می شود.
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۵ ۱۴۰۲۴۳۳۱۴

دانلود رمان در حسرت آغوش تو pdf از نیلوفر طاووسی 5 (1)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :     داستان درباره ی دختری به نام پانته آ ست که عاشق پسری به نام کیارشه اما داستان از اونجایی شروع میشه که پانته آ متوجه میشه که کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونه ی اونها میذاره…
IMG ۲۰۲۱۱۰۰۶ ۱۷۰۶۰۹

دانلود رمان شهر بی شهرزاد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         یه دختر هفده‌ساله‌ بودم که یتیم شدم، به مردی پناه آوردم که پدرم همیشه از مردونگیش حرف میزد. عاشقش‌شدم ، اما اون فکر کرد بهش خیانت کردم و رفتارهاش کلا تغییر کرد و شروع به آزار دادنم کرد حالا من باردار بودم…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۱۴۷۲۱۹۷۸

دانلود رمان کنار نرگس ها جا ماندی pdf از مائده فلاح 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : یلدا پزشک ۲۶ ساله ایست که بخاطر مشکل ناگهانی که برای خانواده‌اش پیش آمده، ناخواسته مجبور به تغییر روش زندگی خودش می‌‌شود. در این بین به دور از چشم خانواده سعی دارد به نحوی مشکلات را حل کند، رویارویی او با مردی که در گذشته درگیری…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 4 (4)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۶ ۱۰۴۸۲۴۸۹۶

دانلود رمان نشسته در نظر pdf از آزیتا خیری 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     همه چیز از سفره امام حسن حاج‌خانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش می‌کرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه می‌دونست خانم‌جلسه‌ایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی‌درخشان زنگ می‌زنه و خبر می‌ده که عزادار شدن! اونم…
IMG 20230128 233546 1042

دانلود رمان گوش ماهی pdf از مدیا خجسته 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       داستان یک عکاس کنجکاو و ماجراجو به نام دنیز می باشد که سعی در هویت یک ماهیگیر دارد ، شخصی که کشف هویتش برای هر کسی سخت است،ماهیگیری که مرموز و به گفته ی دیگران خطرناک ، البته بسیاز جذاب، میان این…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۰ ۲۳۴۷۵۳۰۵۶

دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول pdf از بهار گل 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     25 سالم بود که زندگیم دست خوش تغییرات شد. تغییراتی که شاید اول با اومدن اسم تو شروع شد؛ ولی آخرش به اسم تو ختم شد… و من نمی‌دونستم بازی روزگار چه‌قدر ناعادلانه عمل می‌کنه. اول این بازی از یک وصیت شروع شد، وصیتی…
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همتا
همتا
10 ماه قبل

مشخصه سرنوشت خیلی بدی در انتظارشونه
چقدر بد

Bahareh
Bahareh
10 ماه قبل

مطمئنا عماد عشقه شهاب و از چنگش در میاره.

Raha
Raha
پاسخ به  Bahareh
10 ماه قبل

دقیقا
از همین الان میشه پایانشو حدس زد
اخرش آیدا میرع با عماد شهابم میمونه این وسط بیچارع

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x