رمان سال بد پارت 23

4.3
(6)

 

 

نگاه تندش هنوز توی چشم های مجتبی بود … که در رستوران باز شد … و هم زمان صدای های و هوی مردهای دور میز به هوا برخاست .

 

رئیس بلاخره افتخار داده … به جمعشان آمده بود !

 

نفس عمیقی کشید و همراه با بقیه از پشت میز بلند شد … تا به رئیس ادای احترام کند و تولدِ سی و پنج سالگی اش را تبریک بگوید .

 

عماد می خندید … به نظر از برنامه ی پسرها خوشش آمده بود ! با همه یشان یکی یکی دست می داد و چند کلمه ای خوش و بش می کرد .

 

به شهاب که رسید … و دستش را دراز کرد …

 

شهاب با تاخیر دستش را پیش برد و میان انگشتان او گذاشت .

 

– تولدتون رو تبریک می گم !

 

فقط همین !

 

عماد نگاه عجیبش را که توام با خنده و موشکافی بود ، چند لحظه ای بیشتر روی صورت او نگه داشت . بعد دستش را محکم تکان داد :

 

– متشکرم شهاب ! … اسمت همین بود دیگه ، آره ؟

 

شهاب گفت :

 

– درسته !

 

و دستش را از بین انگشتان قدرتمند او بیرون کشید .

 

چیزی در وجودِ عماد بود … که به او هم زمان احساس ترس و احترام القا می کرد !

 

صمیمیتی که با آن جمع داشت … با تسلط و کنترلی که به آنها داشت … در تضادِ چشمگیری بود !

 

 

همگی پشت میز برگشتند .

عماد روی بالاترین صندلی نشست و رشید هم روی صندلی کنار او جا خوش کرد .

 

شهاب او را می شناخت ! صاحبِ باشگاه بدنسازی بود . می گفتند دست راست عماد شاهید محسوب می شود .

شهاب می دانست که به توصیه ی رشید موفق شده وارد حلقه ی نزدیکان عماد شود … واگرنه عماد به حرف و خواهش مجتبی کسی را اینقدر به خود نزدیک نمی کرد !

 

گفتگوها همچنان جریان داشت ولی شهاب در هیچ حرفی شرکت نمی کرد .

 

گارسون کیک کوچک و گرد وانیلی را سر میزشان آورد و با لبخند و احترام به عماد تبریک گفت :

 

– تولدتون مبارک جناب شاهید ! سایه تون بر سرمون مستدام !

 

عماد واقعا سر کِیف و خوش خلق به نظر می رسید :

 

– فقط همین ؟ کلاه بوقی هاتون کجاست پس ؟!

 

خنده ای جمع را در بر گرفت … و شهاب خود را وادار کرد نیمچه لبخندی بزند .

 

رشید شمعِ روی کیک را که شبیه به یک علامت سوال بود با فندک روشن کرد .

 

– ببخشید دیگه ! هیچ کدوم از بچه ها جرات نکردن بهت یادآوری کنن سی و پنج سالت شده و داری پیر می شی ! … حالا شمع کوفتی رو فوت کن تا بچه ها کیک رو تقسیم کنن !

 

مجتبی اظهار نظر کرد که :

 

– بهتره اول آرزو بکنید !

 

عماد با لحن عجیبی تکرار کرد : آرزو !

و همان طور که از توی جیبش بسته ی سیگار را خارج می کرد ، به شمع خیره شد … .

 

معلوم نبود در سرش چه می گذشت که برای لحظاتی چشم هایش نوعی لطافت و دوستیِ بی نظیر گرفت .

 

بعد خم شد و با شعله ی شمع ، سیگارش را روشن کرد :

 

– آرزو می کنم بتونم سیگارو ترک کنم !

 

و شمع را فوت کرد !

 

***

 

 

 

***

 

دوربین موبایلم را روی حالت ضبط اسلوموشن قرار دادم و مهره های آبی براق را روی سطح میزِ سفیدم ریختم . آن وقت روی صندلی نشستم تا نتیجه ی کار را ببینم .

 

نچی کردم … چندان خوب نشده بود ! باید دوباره امتحان می کردم !

 

مشغول جمع کردن مهره ها از روی میز شدم ، که کسی آهسته به در کوبید .

 

– بله بابا ؟

 

در باز شد … بابا اکبر بدون اینکه داخل اتاق بیاید ، پرسید :

 

– داری چیکار می کنی آیدا جان ؟

 

– دارم استوری ضبط می کنم ! … کاری داشتین با من ؟

 

و به رویش لبخند زدم که فکر نکند مزاحم شده !

 

– عمو رضات زنگ زد الان … گفت اگه کاری نداریم ، بریم بالا یه خرده گپ بزنیم !

 

اسم عمو رضا لبخند را روی لب هایم خشکاند . فکر رو در رو شدن با شادی و سوده کافی بود تا به کل بعد از ظهر زیبایم گند زده شود !

 

کجا می رفتم بالا ؟ ‌… وقتی می دانستم قرار نیست چیزی جز طعنه و توهین بشنوم .

 

– شما برید بابا جون ! من کارام مونده !

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
nody عکس شخصیت های رمان کی گفته من شیطونم 1629705138

رمان کی گفته من شیطونم 0 (0)

4 دیدگاه
  دانلود رمان کی گفته من شیطونم خلاصه : من دیـوانه ی آن لـــحظه ای هستم که تو دلتنگم شوی و محکم در آغوشم بگیــری … و شیطنت وار ببوسیم و من نگذارم.عشق من با لـجبازی، بیشتر می چسبــد!همون طور که از اسمش معلومه درباره یک دختره خیلی شیطونه که…
1682363596840

دانلود رمان افگار pdf از ف میری 0 (0)

41 دیدگاه
  خلاصه رمان :         عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که…
IMG 20230123 230225 295

دانلود رمان جنون آغوشت 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     زندگی دختری سیزده ساله که به اجبار به مردی به اسم حاج حمید فروخته می‌شه و بزرگ می‌شه و نقشه‌هایی می‌کشه که به رسوایی می‌رسه… و برای حاج حمید یک جنون می‌شه…  
InShot ۲۰۲۴۰۲۲۵ ۱۴۲۱۲۴۸۹۴

دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به صورت pdf کامل از نسیم شبانگاه 4.4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم…
IMG 20230123 123948 944

دانلود رمان ضماد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ…
IMG 20230123 230123 526

دانلود رمان غرور پیچیده 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :             رمو فالکون درست نشدنیه! به عنوان کاپوی کامورا، بی رحمانه به قلمروش حکومت می کنه، قلمرویی که شیکاگو بهش حمله کرد و حالا رمو میخواد انتقام بگیره. عروسی مقدسه و دزدیدن عروس توهین به مقدساته. سرافینا خواهرزاده ی رئیس اوت…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۲۵۸۳۸۵

دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند از shazde_kochool 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     یه مرد هفتادساله پولداربه اسم زرنگارکه دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختردومش”کیمیا ” مجرده که عاشق استادنخبه دانشگاهشون به نام طاهاست.کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه واز ایران میره.زرنگار هم در…
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x